- «عمر از دست شد چو تیر از شست/برف پیری مرا به سر بنشست.»[۱]
افسانهٔ ما
حال ما را که کند عرش به جانانهٔ ما | |
شود آگاه ز حال دل دیوانهٔ ما |
جرعه نوشیم ز خُمخانهٔ وصل رخ او | |
سر بر افلاک کشد نالهٔ مستانهٔ ما |
هرگز از بزم وصالش دل ما شد نشد | |
گویی از باده غم سیر شده پیمانهٔ ما |
گاه بر سینهزنان گاه به سر خاککنان | |
شده از روز ازل پنجهٔ غم شانهٔ ما |
حال عالم به غم و محنت ما میسوزد | |
رحم بر ما نکند آن بت فرزانهٔ ما |
شده مشهور جهان حال دل اما چکنم | |
ندهد دلبر ما گوش بر افسانهٔ ما |
مهر تو ذره منم چون شود از راه کرم | |
بر نه افلاک رسد پایهٔ کاشانهٔ ما |
این شرف گر به من زار میسر گردد | |
گر بیایی مه من لحظهای بر خانهٔ ما |
لال شد از ستمش بلبل طبع حیران | |
سوخت در آتش شوقش پر پروانهٔ ما[۱] |
جدایی
چه کنم باز فتادم دگر از یار جدا | |
بلبل زار صفت از گل و گلزار جدا |
ای فلک نالهٔ من خانه خرابت سازد | |
که مرا کردی تو از یار، دگر بار جدا |
خون ز بهر من غمدیدهٔ هجرا ریزد | |
باد سیار جدا، ابر گهربار جدا |
به رغم فرقت من ناله کشد در گلشن | |
بلبل زار جدا، خار ستمکار جدا |
همه بر حسرت من گریه کند شام و سحر | |
یار غمخوار جدا دشمن خونخوار جدا |
در همه حال خرد راست جدایی ز رقیب | |
حیف باشد نشود یار ز اغیار جدا |
آه حیران چه سازم من از این محنت و غم | |
کرد از یار مرا گردش غدّار جدا[۱] |
ماه نو
این مهر منوّر است یا دوست | |
این ماه نو است یا که ابروست |
مار است سر خزینه خفته | |
یا اینکه به دوش مار گیوست |
چوگان فلک به روی ماهست | |
یا در رخ دوست حلقهٔ موست |
این چشم بود که برده دلها | |
آهوی ختن و یا که جادوست |
این حقته لعل یا که سیم است | |
یا غنچه و یا لب سخنگوست |
در است و صدف و یا که دندان | |
با آنکه به رشته کرده لؤلؤست |
بدگویی دشمنان بیدین | |
سهلست مرا چو پار خوشخوست |
گفتم برسم به وصل دلبر | |
چه فایده عمر در تکاپوست |
این طور فکندن تو از چشم | |
حیران غریب را نه نیکوست[۱] |
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ مشیر سلیمی، علیاکبر. «حیران». در زنان سخنور. ج. اول. تهران: مؤسسهٔ مطبوعاتی علمی، سال ۱۹۵۶م. ص ۱۷۸.
- ↑ روحانی، بابا مردوخ. «خانم حیران دنبلی». در تاریخ مشاهیر کرد. ج. اول (عرفا، علما، ادبا و شعرا). تهران: انتشارات سروش. ص ۳۵۱. شابک ۹۶۴۳۷۶۰۴۰۵.