بهمن محصص

هنرمند، مترجم، نقاش، و مجسمه‌ساز ایرانی

بهمن محصص (۹ اسفند ۱۳۱۰ در رشت - ۶ مرداد ۱۳۸۹ در رم) نقاش، مجسمه‌ساز و مترجم ایرانی بود.

گفتاوردها

ویرایش
  • «هنرِ بی‌چیز (Arte Povera) که می‌خواست با اکسپرسیون، «مدیوم بی‌چیز» را نشان دهد، کارش به نشان دادن «فقر ایده‌ها» انجامیده‌است.»
    • Scultura, Pittura, Grafica, Teatro, 2007[۱]
  • «با اثر هنری نمی‌توان حساسیت کسی را لمس کرد که در حین تماشای جان‌کندنِ کودکی گرسنه می‌تواند اخبار مربوط به جدیدترین دئودورانت را هم دنبال کند.»
  • «با خلقِ خدایی که پلی بین ذهن انسانِ معمولی و تفکر علمی باشد می‌توان جلو پیشرفت مصیبت‌بار نهادهای یکتاپرستی را در این دوره گرفت.»
  • «آرمان اروپای متحد به اتحاد شیرفروش‌ها انجامید.»
  • «آفرینش هنری، مانند شاشیدن است: باید راحت بیاید و آرام کند.»
  • «خلق اثر هنری، خودارضایی نیست، جماع است.»
  • «سینما مدیومی است که مرده به دنیا آمد. می‌خواست جایگزین نقاشی باشد که همیشه به دنبال حرکت بود و حالا کارش به متحرک ساختن داستان‌های مصور کشیده. تنها کسی که سینما را به مثابه ابزار بیانگری و با ایده و بداعت به کار برد فدریکو فلینی است. زبان‌اش تجسمی است نه روایی. صنعت‌گران بزرگی در عرصهٔ سینما وجود دارند: بیلی وایدر و میلوش فورمن. در مهارتِ نوابغ تردیدی ندارم!»
  • «هنر، بیوفیلیا (=زنده‌پرستی) است. مرده‌پرستی (=نکروفیلیای) سه دین یکتاپرست، هنر را به انحطاط کشیده.»
  • «مجسمه، حقیقتِ ناب است.»
  • «در مجسمه‌سازی همیشه ضدمجسمه کار کرده‌ام.»
  • «هنر ویرانگر است. در پیِ برانگیختنِ انسان و خلاص کردن‌اش از روزمرگی است. خواه با ستایشِ زیبایی یا نشان دادنِ خدایان هولناک؛ هدف یکی است.»
  • «خلق باید بر خالق غلبه کند تا انسان شأنِ وجود بیابد.»
  • «انحطاط زمانی شروع شد که «درام» جایگزین «تراژدی» شد.»
  • «کالدر سطح را معلق کرد؛ من در «بندباز» حجم را معلق نگه داشتم.»
  • «نمی‌گویم «زنده‌باد مرگ»، اما بدون پایان، زیستن ترسناک است.»
  • «هنر با حساسیتِ فردی کار دارد. چه‌گونه می‌تواند با کسی که خونریزی را روی پرده تماشا می‌کند و استیکِ خونی می‌خورد ارتباط برقرار کند؟»
  • «تلویزیون برای حماقت ضروری نیست اما خیلی کمک می‌کند!»
  • «هنر پدیده‌ای است دوستدار و ستایشگر زندگی. برخی دوره‌ها به‌اجبار طور دیگری عمل کرده‌است: مثلاً بروگل و گویا. من پیرو آن‌ها هستم.»
  • «در مجموعهٔ خانوادهٔ شاهنشاهی روی «گروتسک» تأکید کردم و بیشتر از خانوادهٔ سلطنتی «گویا» برجسته‌اش کردم. در آن سال‌ها، آن‌ها را نپذیرفتند. امروز ستایش‌آمیز قلمدادشان می‌کنند؛ یعنی: در گذشته احمق کمتر بود!»
  • «این روزها اندیشیدن، کالای لوکسی است که وسع همه بدان می‌رسد.»
  • «در بازی «حقوق بشر»، برخی فقط حق مردن دارند.»
  • «به صداقت هنرمندان «بدعت‌گذار» شک دارم. صداقت تورکاتو را باور می‌کنم که به دنبال خلقِ یک بنفشِ منحصر به فرد است اما ضمناً برای اسبی که در «بی‌ینال ونیز» رید کف می‌زنم.»
  • «فرهنگ اروپا با جنگِ جهانیِ دوم تمام شد. شاید اگر این پیش‌آمد تلخ، برنده و بازنده‌ای داشت قضیه فرق می‌کرد.»
  • «خدا انسان را از روی تمثال خود آفرید. انسان هم ای.تی. را آفرید: هیولایی انسان‌نما. باقی‌اش روشن است.»
  • «کلیسا اصرار دارد که آدم‌ها باید بچه بزایند، حتی اگر از گرسنگی یا زیر بمباران به حال مرگ افتاده باشند: اسم این را هم می‌گذارد «حراست از زندگی»!
  • «دموکراسی به معنای سلطهٔ حماقت نیست: پدیده‌ای فرهنگی است.»
  • «در آغاز «کلمه» نبود، خیال بود. در ابتدای زمان، غارنشینی خسته از تلاش روزانه، عصرگاه روی چمنزار دراز کشید و همین‌طور که به آسمان نگاه می‌کرد تصاویری دید: «شعر» متولد شد.»
  • «مریدانِ هر سه دینِ یکتاپرست – بورژوا، مذهبی، ارتشی – هدفی واحد دارند: نابودی زیباترین، زنده‌ترین و سالم‌ترین بیانِ انسانی: هنر آفریقایی.»
  • «در نشاطی جاودانه زندگی می‌کند! همه جا تحسین می‌شود! چه شعفی! با این اوصاف، نمی‌تواند جز این باشد، چیزی میان «بیبی بوش» و جوجه‌های سرماخورده.»
  • «هنر مدرن با درهم شکستن قوانین، بسیاری را خوراک داد که در غیر این صورت از گرسنگی می‌مردند. دلوو بدون شک یکی از آن‌هاست.»
  • «ایرانی‌ها مذهبی نیستند، ذاتاً سلطنت‌طلب‌اند. ایتالیایی‌ها مسیحی نیستند، ذاتاً کاتولیک‌اند.»
  • «ایتالیا و ایران هندوانه‌اند: سبز، سفید، قرمز- با خال‌های سیاه.»
  • «استادِ نفخ عده‌ای قلدر را دور هم جمع کرد که مدام جدال کنند: فارغ از این‌که با کی و کجا؛ مانند کسانی که در اعتراض به ابوغریب با غرور رژه می‌رفتند. چه گندیدگی فردیتی!»
  • «آنچه که انسان را از حیوان متمایز می‌کند بزدلی است.»
  • «رنوآر برای آمریکایی‌های دههٔ پنجاه نقاشی می‌کرد.»
  • «پیکاسو دیدن را به من آموخت.»
  • «از تراژی‌کمدی عیاشانهٔ کلیسای سیستین که بگذریم، میکلانژ مسئولِ سطحی‌نگری فلورانسِ قرنِ شانزدهم نیست.»
  • «تلقی من از هنر مانند انسان‌های دوران باستان است و در زمانهٔ ما مانند کسانی چون بروگل، گویا، پیکاسو و ماتیس. هنر، بیرون ریختن عذاب‌های شخصی نیست.»
  • «با قرمز ورمیلیون نقاشی می‌کنید، ولی قرمز «مارلبرو» به کار برده‌اید. این هم از ویژگی‌های این دوران است.»
  • «آریامهر داشتند، با آیت‌الله عوض‌اش کردند. معلوم است که از الفبا فقط حرف «آ» را می‌شناختند.»
  • «تابلو، سطحی محدود است. نامحدود را با وسایل بسیار محدود بیان می‌کند. پیکاسو، پیشگام بزرگ، که زمانه را پیش‌بینی کرده بود، این محدودیت را با طراحی با چراغ در فضا شکست.»
  • «در سالِ ۱۹۵۸ که هنر انتزاعی در اوج خود بود بازگشت هنر به فیگوراتیو را پیش‌بینی می‌کردم. اما، حتی فراتر از آن، می‌دیدم که نقاش خود را برابر یک فرستنده بیان خواهد کرد. «هنر کامپیوتری» حرف مرا تأیید کرد. این ابزارِ بیان، بزرگ‌ترین دستاورد عرصهٔ هنر است. در آینده، هنرمند برای مثال در عرض پانزده دقیقه خودش را ابراز می‌کند، و مخاطب‌اش اکسپرسیون را مستقیماً در خانهٔ خود دریافت خواهد کرد. اولین قدم‌ها برداشته شده اما هنوز مانندِ تمامِ جنین‌ها بی‌شکل است. بیشترِ این «اجراگرها» ایدهٔ واضحی ندارند و هنوز امکانات این رسانه را به‌طور کامل جذب نکرده‌اند، به همین دلیل می‌کوشند مفهومی قدیمی را بر رسانه‌ای نو اعمال کنند. این پدیده، که صرفاً خاص هنر هم نیست و ویژگی این زمانه است، ناشی از نبود ایده‌ای فلسفی است که بتواند غیرواقعی بودن «واقعیتی» را که در انتظار ماست توضیح دهد.»
  • «در آینده هنر فی‌البداهه و انتزاعی [اجرا و] ارسال می‌شود: ترکیبی از نور و فرم و رنگ. بی‌هیچ پیغامی. نَفَس عمیق شاعر. مایهٔ شادمانی «آنیما». بازگشت کامل به حسِ نقاشیِ شرقی، به‌ویژه مینیاتور ایرانی. در آینده، ماتیس‌های بسیاری مشغول به کار خواهند بود.»
  • «تمام این‌ها و خیلی چیزهای دیگر می‌توانند پدید بیایند، اگر les tueurs sans gages [(فرا.)=قاتلان بی‌علت از اجرای «آثار» شان دست بکشند. موعظه و نوید دادن آینده‌ای پر از فرشته‌های کوچک با کَپَل‌های صورتی‌رنگ، بی‌فایده است چرا که بچه‌ای که پدر یا پایش را براثر بمب‌های هوشمند از دست داده‌است نمی‌تواند و نباید فراموش کند؛ تخم نفرت که پاشیده شد خواهد رویید.»
    • Scultura, Pittura, Grafica, Teatro, 2007[۱]

چشمی که می‌شنود

ویرایش
  • در کارهای من یک چیز مطرح است: محکومیت وجود. آدم که یک موجود polydimensional بود امروزه نیست شده. و من این نیست‌شدگی را با بی‌دست‌وپا بودن‌شان، بی‌دهن بودن‌شان، بی‌چشم بودن‌شان نشان می‌دهم. حتم دارم که هیچ زندگی ندارند و من این را نشان می‌دهم یک آدمی که هیچ است.

جستارهای وابسته

ویرایش

منابع

ویرایش
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. ۱٫۰ ۱٫۱ Bahman Mohassess (2007) Bahman Mohassess: Scultura, Pittura, Grafica, Teatro (Rome: Societa Editrice Romana), pp. 219-221,ترجمه از ایتالیایی زهرا جعفرپور.