۱
چشمی دارم همه پر از صورت دوست | |
با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست |
از دیده دوست فرق کردن نه نکوست | |
یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست[۱] |
۲
زان مینگرم به چشم سر در صورت | |
زیرا که ز معنی است اثر در صورت |
این عالم صورتست و ما در صوریم | |
معنی نتوان دید مگر در صورت[۱] |
۳
اسرار حقیت نشود حل به سؤال | |
نی نیز به دریافتن حشمت و مال |
تا دیده و دل خون نکنی پَنجهٔ سال | |
هرگز ندهند راهت از قال مجال[۱] |
۴
دل مغز حقیقت است و تن پوست ببین | |
در کسوت پوست صورت دوست ببین |
هرچیز که آن نشان هستی دارد | |
یا پرتو روی اوست یا اوست بیین[۱] |
۵
اوحد در دل میزنی آخر دل کو | |
عمری است که راه میروی منزل کو |
تا کی گویی ز خلوت و خلوتیان | |
پنجاه و دو چله داشتی حاصل کو[۱] |