اقبال لاهوری
شاعر، فیلسوف و سیاستمدار پاکستانی (۱۲۵۶–۱۳۱۷)
محمد اقبال لاهوری، اندیشمند و شاعر مسلمان شبهقاره هند. زادروز: (۱۲۵۶ - ۱۳۱۷ هجری شمسی) برابر با (۱۸۷۷ - ۱۹۳۸ میلادی) در پاکستان.
دارای منبع
ویرایش- «به خود راه عشق میپوئی؟// به چراغ آفتاب میجوئی؟»
- نقش فرنگ
- «جنت ملا، خور و خواب و سرود// جنت عاشق، تماشای وجود»
- جاویدنامه
- «در بود و نبود من، اندیشه گمانها داشت// از عشق هویدا شد این نکته که هستم من»
- می باقی
- «عشق را از تیغ و خنجر باک نیست// اصل عشق از باد و خاک و آب نیست»
- اسرار خودی
- «عقلی که جهان سوزد یک جلوه بیباکش// از عشق بیاموزد آئین جهانتابی»
- افکار
شعر
ویرایشپیام اقبال
ویرایش- کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، زبور عجم، قسمت دوم، ص ۸۵.
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما | ای جوانان عجم جان من و جان شما ! | |
غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام | تا بدست آوردهام افکار پنهان شما | |
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت | ریختم طرح حرم در کافرستان شما | |
تا سنانش تیزتر گردد فرو پیچیدمش | شعله ئی آشفته بود اندر بیابان شما | |
فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق | پارۂ لعلی که دارم از بدخشان شما | |
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشگند | دیدهام از روزن دیوار زندان شما | |
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل | آتشی در سینه دارم از نیاکان شما |
اشعار معروف
ویرایش- پیام مشرق، نظم می باقی
نه شیخ شهر نه شاعر، نه خرقه پوش اقبال ؔ | فقیر راه نشین است و دل غنی دارد |
- کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری (به کوشش احمد سروش)، ارمغانِ حجاز، ص ۴۸۴
دل بیگانه خو، زین خاکدان نیست | شب و روزش ز دور آسمان نیست | |
تو خود وقت قیام خویش دریاب | نمازعشق و مستی را اذان نیست |
اشعار معروف
ویرایشآنچه از خاک تو رُست ای مرد حرّ | آن فروش و آن بپوش و آن بخور | |
آن جهانبینان که خود را دیدهاند | خود گلیم خویش را بافیدهاند | |
ای امین دولت تهذیب و دین | اّن ید بیضا براّر از اّستین | |
خیز و از کار اُمم بگشا گره | نقشه اَفرنگ را از سر بنه | |
نقشی از جمعیت خاور فکن | واستان خود را ز دست اهرمن | |
ای اسیر رنگ، پاک از رنگ شو | مؤمن خود، کافر افرنگ شو | |
رشتهٔ سود و زیان در دست توست | اّبروی خاوران در دست توست | |
اهل حق را زندگی از قوّت است | قوّت هر ملّت از جمعیت است | |
دانی از افرنگ و از کار فرنگ | تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟ | |
زخم از او، نشتر از او، سوزن از او | ما و جوی خون و امید رفو؟ | |
گر تو میدانی حسابش را درست | از حریرش نرمتر، کرباس توست | |
بوریای خود به قالینش مده | بیدق خود را به فرزینش مده | |
هوشمندی از خُم او مِی نخورد | هر که خورد، اندر همین میخانه مُرد |
دربارهٔ او
ویرایش- مسله اقبال فقط مسله هند نیست، بلکه مسله دنیای اسلامی وشرق است، در مثنوی پس چه باید کرد ای اقوام شرق نشان میدهد که نگاه نافذ اقبال چه گونه به تمام دنیایی که در زیر ستم زندگی میکند، متوجه است، و برهمهٔ اطراف دنیای اسلامی توجه دارد … و لذا اگر به اقبال یک مصلح اجتماعی هم بگوییم، حقیقتاً همهٔ شخصیت اقبال را بیان نکردهایم، و من کلمه ای و تعبیری را که ما بتوانیم اقبال را با آن تعریف کنیم، نمییابم.
- سید علی خامنهای، دربارۂ اقبال در کنگرۂ بینالمللی علامۂ اقبال، در دانشگاه تهران، در مارس ۱۹۸۶ (اسفند ماه ۱۳۶۵ش)
بدون منبع
ویرایش- «بود نقش هستیم انگارهای// ناقبولی ناکس نا کارهای// عشق سوهان زد مرا آدم شدم// عالِم کیف و کم عالَم شدم// حرکت اعصاب گردون دیدهام// در رگ مه گردش خون دیدهام// بهر انسان چشم من شبها گریست// تا دریدم پرده اسرار زیست// از درون کارگاه ممکنات// برکشیدم سر تقویم حیات// من که این شب را چو مه آراستم// گرد پای ملت بیضاستم// ملتی در باغ و راغ آوازهاش// آتش دلها سرود تازهاش// ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و عطار کرد// آه گرمم رخت برگردون کشم// گرچه دودم از تبار آتشم// خامهام از همت فکر بلند// راز این نه پرده در صحرا فکند// قطره تا همپایهٔ دریا شود/ ذره از بالندگی صحرا شود»
- «تپیدن و نرسیدن چه عالمی دارد// خوشا کسی که بهدنبال محمل است هنوز»
- «زندگی در صدف خویش گهرساختن است// عشق ازین گنبد دربسته برونتاختن است»
- «ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم// هیچ نه معلوم شد، آه که من چیستم// موج زخود رفتهای تیز خرامید و گفت// هستم اگر میروم گر نروم نیستم»
- «شاعری زین مثنوی مقصود نیست// بتپرستی بتگری مقصود نیست// هندیام از پارسی بیگانهام// ماه نو باشم تهی پیمانهام// حسنانداز بیان از من مجو// خوانسار و اصفهان از من مجو// گرچه هندی در عذوبت شکر است// طرز گفتار دری شیرینتر است// فکر من از جلوهاش مسحور گشت// خامه من شاخ نخل طور گشت// پارسی از رفعت اندیشهام// در خورد بافطرت اندیشهام// خرده برمینا مگیر ای هوشمند// دل به ذوق خردهٔ مینا ببند»
- «عشق صیقل میزند فرهنگ را»
- «گرفتم که این جهان خاک و ما کف خاکیم// به ذرهذرهٔ ما درد جستجو ز کجاست؟»
- «میارا بزم بر ساحل که آنجا// نوای زندگانی نرمخیز است// به دریا غلت و با موجش درآویز// حیات جاودان اندر ستیز است»
- «هر روز تو، از فردا پیام است.»
پیوند به بیرون
ویرایش- محمد اقبال لاهوری: کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، چاپ اول، ۱۳۴۱، خیابان جمهوری، کوچه ممتاز، تهران.
- محمد اقبال لاهوری: کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، به کوشش احمد سروش، از انتشارات کتابخانۂ سنایی، ۱۳۳۴ ش هـ