پهلوان اکبر میمیرد
نمایشنامه
پهلوان اکبر میمیرد نخستین نمایشنامهٔ بلند بهرام بیضایی است.
دیالوگها
ویرایش- پهلوان: یه چیزی بهت میگم گوش کن مادر؛ به همین زودی پهلوون اکبر میمیره!
مادر: چی گفتین آقا؟
پهلوان: خیلی وقته که یه چیزی مثل سایه پشت سرشه - شاید یه مرد - شاید بهش پول دادن؛ هزار، دوهزار، پنجهزار اشرفی طلا! . . .- پردهٔ یک[۱]
در صحبتِ دیگران
ویرایش- طی دوران سربازی، چند روزی را که برای مرخصی به تهران آمده بودم، برادر وسطی من کیوان گفت که «نمایشی بر صحنه است به نام «پهلوان اکبر میمیرد» و من را برای دیدن آن به تالار ۲۵ شهریور − سنگلج فعلی − برد. «عباس جوانمرد» کارگردان نمایش بود و خودش هم در آن بازی میکرد، آن زمان بنده ایشان را نمیشناختم. بعد از تماشای این تئاتر حرفهیی بود که خیلی بیشتر به تئاتر علاقهمند شدم.
- هرمز هدایت، ۱۳۸۷[۲]
- . . . در آبان ۵۵، یک ماهی از شروع کلاس دوم ابتداییام گذشته بود که آنفلوآنزای سختی گرفتم، ۱۰ روز یا دو هفته مدرسه نرفتم و در خانه استراحت میکردم. در این فاصله برادرم مدام کتابهای مختلفی به من میداد و مثلاً بینشان رمان عشقی هم بود و خیلی چیزهای دیگر. بین آنها، کتابی که یکهو برقش مرا گرفت و با بقیه فرق داشت و احساس کردم چیز عجیبی در خود دارد، نمایشنامه «پهلوان اکبر میمیرد» نوشته بهرام بیضایی بود. همه ما در کودکی قصه پوریای ولی را شنیدهایم. نکته این بود که «پهلوان اکبر…» در مورد او بود و نبود. یک زمینه آشنا داشت که خواننده را درگیر میکرد ولی داستان طبق آن زمینه آشنا پیش نمیرفت و راهی دیگر پیش میگرفت. خود این فرق، این روایت که هم آشنا بود و هم نبود، برایم عجیب و مجذوبکننده بود. خاطرم هست در آن دوره بیماری با این که برادرم کتابهای دیگری هم به من میداد ولی دو یا سه بار «پهلوان اکبر…» را خواندم و برایم خیلی تکان دهنده بود. آن زمان چیز بیشتری در مورد این نویسنده نمیدانستم، حتی نمیدانستم این نویسنده مال چه قرنی است، ولی خاطره آن متن با من ماند. طبیعتاً بعد از آن چند روز، متأسفانه مریضی تمام شد و باید به مدرسه میرفتم و گرفتار درس و مشق میشدم.
- واقعاً این نمایش و اجرا مرا سحر کرد که تئاتر اینجوری هم میتواند باشد. رعد و برق میزدند. بعد دیدم پهلوان هر جا میرود یک سیاهپوش به دنبالش میآید، نگو این مرگ است. بعداً اینها را فهمیدم و کشف کردم، این کشفها مشوق من بود که تئاتر چه کیفیت خوبی دارد. چه عنصر قویای در آن موج میزند و چه عناصری در آن میتوان کشف کرد. هم برای بازیگر و هم برای تماشاگر. این است که هنر تئاتر زنده است. مهم است و شریف است و در جهان به آن توجه میشود؛ در خیلی از کشورها هم تئاتر به هر حال زیر ضربه، رابطهٔ تنگاتنگ با تماشاگر دارد و تأثیرگذار است. به خاطر همین دشمن نادان هم زیاد دارد.
پانویس
ویرایش- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۱۹۱.
- ↑ هدایت و بهنام، «من هنوز هستم . . .»، ۸۲.
- ↑ https://www.mokhbernews.ir/Home/ShowNewsInfo/4283975
- ↑ بابک، رضا. کودکی که کودک ماند. تهران: نشر ثالث، ۱۴۰۰. ۷۹. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۴۰۵-۷۰۸-۰.
منابع
ویرایش- بیضایی، بهرام. دیوان نمایش/۱. چاپ یکُم. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۸۲. شابک ۹۶۴-۶۷۵۱-۶۹-۵.
- هدایت، هرمز. «من هنوز هستم . . .». نقد سینما، ش. ۶۰ (آذر ۱۳۸۷): ۸۱-۸۳.