و این حقیقت (رمان)
رمانی از نویسنده آمریکایی سال بلو
و این حقیقت (به انگلیسی: The Actual) رمانی از نویسنده آمریکایی سال بلو که در سال ۱۹۹۷ منتشر شده است.
گفتاوردها
ویرایش- «تا زمانی که برای حدس زدن چیزی وجود داشته باشد، مطمئناً کسی هست که آن را حدس بزند.»[۱]
- «اگر حقایق روشن شوند، معلوم میشود که مردم پشت میله خطاکارتر از مردم بیرون نیستند.»
گفتگوها
ویرایش- عشق میتواند گویاترین واژهٔ متداول باشد که نشان دهد اِمی برای من چه بود، اما آدم را به کجا میبرد؟ بر فرض جای عشق بگویی " در ". چه نوع دری؟ دری که دستگیره دارد، قدیمی یا جدید است، سالم یا زهوار دررفته است و آیا آدم را به جایی هدایت میکند؟ نیم قرن خیال پردازی، حدس و گمان، شیفتگی و گفتگوهای خیالی با او، سرمایهگذاری من است. پس از چهل سال خیال پردازی مستمر احساس میکنم در هر روز و هر لحظهٔ مشخص میتوانم او را مجسم کنم. مثلاً وقتی در کیف اش را باز میکند تا کلید خانه اش را پیدا کند بوی آدامس نعنایی از آن بیرون میزند …
- اما یک بار حدود یک دهه پیش به اِمی برخوردم و او را نشناختم؛ زنی را که کمابیش هر روز به او فکر میکردم. من در حاشیهٔ لوپ در ایستگاه راه آهن زیر خیابان واباش به او برخوردم. در آن حال که میگذشتم مرا متوقف کرد. به طرفم آمد و گفت: " منو نمیشناسی؟ "
- هر چند در گند زدنهای معمول میتوانم خود را از تک و تا نیندازم، اما احساس کردم بدجوری خیطی بالا آوردهام.
- او گفت: " من کی ام؟ "
- سرم را تکان دادم. باید میدانستم کیست ولی نمیدانستم. نمیتوانستم این زن خشمگین را به جا آورم.
- با لحنی برآشفته گفت: «اِمی.»
- آن وقت او را دیدم، این طور بود. او در جهان واقعی بود، اما من نبودم.
- او را نشناختم، چون چهره اش مثل خدمتکاری تمام وقت کدر بود؛ مثل مادری زحمتکش. قیافه اش جاافتاده تر مینمود یا شکسته تر. میخواهم به طریقی مودبانه این را بگویم. هیچکس از تغییر ظاهر من حرفی نمیزد. چشمان پف آلود و لبهای چینی آم هنوز همان طورند. از اول هم نمیشد از قیافهام به چیزی پی برد.
- اما او میدانست که چه تأثیری در زندگی من گذاشته و میدانست که مدام در ذهن ام با او هستم. او را درست مثل پانزده سالگی در ذهن ام حفظ کرده بودم. در نتیجه وقتی او را با این که رو در رو بودیم نشناختم، یعنی خیلی شکسته شده بود. من هم یکه خوردم.[۲]