شاه لیر عنوان نمایشی تراژیک اثر ویلیام شکسپیر است که برای نخستین‌بار در سال ۱۶۰۸ منتشر شد. این تراژدی به زوالِ ذهنی شاه لیر، پادشاه انگلستان، می‌پردازد که پس از تقسیم قلمروی سلطنتش بین دو دخترش گانریل و ریگان و تبعید دختر کوچکش کوردلیا، توسط دو دختر بزرگ‌ترش از خانه رانده می‌شود. جورج برنارد شاو در مورد این نمایش می‌نویسد: «هیچ انسانی نمی‌تواند نمایشی بهتر از این بنویسد.»

گفتاوردها ویرایش

  • «از سگی که در مسند قدرت است، فرمانبرداری می‌کنند. ای داروغهٔ پست، دست خونینت را نگه دار! چرا آن فاحشه را تازیانه می‌زنی؟ باید پشتِ خود را عریان کنی. تو با هوسرانی به دنبالِ کامجویی از او هستی، و به خاطر این کار او را تازیانه می‌زنی.»
  • «رباخوار، شیّاد را حلق‌آویز می‌کند. از میانِ جامهٔ مندرس، گناهان حقیر نمایان می‌شوند. اما لباس و جامهٔ خز، تمامِ این گناهان را می‌پوشاند. گناه را با زر آراسته کن و تیغ تیز عدالت بی‌آنکه گزندی برساند، می‌شکند. حالا آن را به لباس مندرس بپوشان؛ نیزه کوتوله آفریقایی آن را می‌دَرَد.»
  • «هیچ‌کس گناهکار نیست، هیچ‌کس. می‌گویم هیچ‌کس. من آنان را ضمانت می‌کنم. سخن مرا باور کن دوست من، زیرا من قدرت آن را دارم که لبانِ مُفتری را مُهر کنم. برای خود چشمان شیشه‌ای تهیه کن و مانند سیاستمداری سیّاس، تظاهر کن که چیزهایی را می‌بینی که نمی‌توانی ببینی.»
  • «هیچ راهی ندارم، پس چشم هم نیاز ندارم. وقتی می‌دیدم، لغزیدم. اغلب دیده می‌شود.»
  • «داشته‌هایمان اطمینانِ خاطر به ما می‌دهند در حالی که نقصانمان، نشان می‌دهند که دارایی واقعی ما هستند. آه، ادگار، پسر دلبندم، ای خوراکِ خشمِ پدرِ فریب‌خورده‌ات! اگر آنقدر زنده بمانم که بتوانم از طریق لمس کردن تو را ببینم، می‌گفتم دوباره دیدگانم را به دست آورده‌ام.»
  • «ادگار: اما این‌گونه بهتر است که می‌دانم مسکینی منفورم، تا اینکه زیر نقابِ سالوسان، همیشه منفور بمانم. در بدترین حال،
  • حقیرترین و تیپاخورده‌ترین موجودِ روزگار، هنوز بر پای امید ایستاده است و در بیم به سر نمی‌برد. حسرت‌بارترین دگرگونی از بهترین شکل سعادت آغاز می‌شود؛ و بدترین تیره‌روزی، عاقبت به تبسّم بدل می‌گردد. پس خوش آمدی، ای هوای سبکبال، من تو را در آغوش می‌کشم. آن موجود تیره‌روزی که تو در فلاکت افکندی، چیزی بدهکارِ خشم و خروش تو نیست.»
  • «لیر: فریاد بکشید! فغان کنید! ناله سر دهید! مویه کنید! ای مردم، شما همه از سنگید! اگر زبان و چشم شما را داشتم، آن‌ها را طوری به کار می‌بستم که سقفِ آسمان بشکافد.»
  • «کنت: آیا این است روز قیامت؟ ادگار: یا تصویری از آن دهشت؟ آلبانی: کاش آسمان فرو ریزد و چرخِ گردون بازایستد از حرکت!»

منابع ویرایش