بهرام بیضایی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷:
== دارای منبع ==
'''کارنامه بندار بیدخش'''
* منِ گاه نشین، منِ جم ـ که جهان نو کردم تا نگین شاهی به انگشتم شد ـ من، آری من که جم‌اَم، فرمانِ هُورمَزدِ کردگار نبردم که فرمود بیا ای نیکْچهر پیامبر ما باش با مردم؛ و وی را گفتم مرا بس است جم بودن و جهانداری! منِ جم که از پشتِ ماه و خورشیدم، گفتمش خوبتر آنکه من اینم؛ که مردمان به من آیند به خواهشِ خود؛ بی‌آنکه بخوانمْشان؛ و گاهان می‌خوانند در شش گاه، از تابشِ هور! و او ـ هورمزدِ‌هورمزدِ کردگار ـ منِ جم را در [[کار]] جهان به رایزنی گرفت تا جهان از اهریمنان بِرَست! نوشتی؟ ـ  بنویس: من که جم‌اَم، جهان از جنگ‌ها بپرداختم و مردمان را خانه و جا دادم. جانورانِ نیک از همه جا گرد آوردم؛ و گیاهانِ نیک پروردم، و بیماری‌ها برانداختم. چنان کهچنان‌که مردم بسیار شد؛ و از تنگی ستوه آمدند؛ و مویه‌هاشان گوش مرا آزرد. مرا به ناله گفتند ای جم، بنگر که در زمین جایی نمانده‌نمانده است؛‌است؛ و ما زود باشد که چون مارها بر سرِ هم رَویم. پس من که جم‌اَم بر البرز فراز رفتم ـ تازیانه در مُشت ـ و هورمزد را یاد کردم، وچامه‌های آیینِ نو و آیین کهن خواندن گرفتم؛ و تازیانه بر زمین کوفتم که ‌ایای زمین فراخ شو بهرِ مردمان؛ و زمین فراخ شد.شد؛ و فریادهای شادیِ مردمان تا سپهرِ آسمان رسید.رسید؛ و تا سه‌سه بار جهان بر مردمان تنگ شد؛ و من سه بار جهان بر ایشان فراخ کردم؛ با بسیار آبادی.آبادی؛ و من اینها همه به نام دادار کردم.
** اینها همه از [[دانش]] بود! باد این سخن ببر، و کوه این فریاد باز آور، و رویینه‌‌دژرویینه‌دژ تو در میانش گیر تا نگریزد! تو ستیزه‌خو که اینک چون دانشم ـ که به من می‌خندد ـ مرا در میان گرفته‌ای! اینها همه از دانش بود! ایشان همه دیوان و دیوخویان بودند ـ سوارِ گردنِ هم ـ که جنگ افزارهایشانجنگ‌افزارهایشان استخوان‌ِاستخوانِ برادران و فرزندان بود؛ و زِهِ کمان از روده‌یرودهٔ هم داشتند. ایرانْ‌ویج زیر سُمِ ایشان پست شد. تا جمِ جهاندار را درخواستم که کارزارِ واپسین به دانش بسپار! پس به کارکرد آینه‌ها تابش در چشم دشمنان افگندم؛ و ایشان را بر جنگ کور کردم تا شکسته شدند؛ و درخشش چندین آفتاب چشم ایشان سوخت و با سر فرو افتادند؛ و زمین از گند و مُردارشان پُر شد! و آنها که ماندند مویان و جیغ‌کشان و ورجه‌ورجه کنان به مغاک‌ها گریختند؛ سُم افگنده؛ بر سرِ پوزه یا دُم؛ بر یک دست یا سینه خیز؛ شاخ کنده و شکسته ناخن؛شکسته‌ناخن؛ تا آن سویِ تاریکِ جهان؛ به سنگلاخ نیستی ـ چنان کهچنان‌که کسْ‌شان باز ندید! و چون به آتشِ ایزدی زمین از گند ایشان پاک شد، مردم و رمه آسود و جهان آرَمید. پس به دانشِ رَگ، بیماری‌ها بر انداختم؛برانداختم؛ و رُستنی‌ها و جانوران خوب پروردن، مردمان را آموختم. تا زمین تنگی کرد؛ و مردم ستوه شدند. جم پرسید چاره‌ای! ـ پس مردمان به یاری خواستم و به دانشِ خاک، آب‌های هرزْ را زِه کِشی کردم؛ تا زمین‌های نو پدید آمد؛ و مردم بر آن دانه‌ها کاشتند و جهان سر سبز شد.شد؛ و سه بار این شد.شد؛ و اینها همه از [[دانش]] بود.
 
** اینها همه از [[دانش]] بود! باد این سخن ببر، و کوه این فریاد باز آور، و رویینه‌‌دژ تو در میانش گیر تا نگریزد! تو ستیزه‌خو که اینک چون دانشم ـ که به من می‌خندد ـ مرا در میان گرفته‌ای! اینها همه از دانش بود! ایشان همه دیوان و دیوخویان بودند ـ سوارِ گردنِ هم ـ که جنگ افزارهایشان استخوان‌ِ برادران و فرزندان بود؛ و زِهِ کمان از روده‌ی هم داشتند. ایرانْ‌ویج زیر سُمِ ایشان پست شد. تا جمِ جهاندار را درخواستم که کارزارِ واپسین به دانش بسپار! پس به کارکرد آینه‌ها تابش در چشم دشمنان افگندم؛ و ایشان را بر جنگ کور کردم تا شکسته شدند؛ و درخشش چندین آفتاب چشم ایشان سوخت و با سر فرو افتادند؛ و زمین از گند و مُردارشان پُر شد! و آنها که ماندند مویان و جیغ‌کشان و ورجه‌ورجه کنان به مغاک‌ها گریختند؛ سُم افگنده؛ بر سرِ پوزه یا دُم؛ بر یک دست یا سینه خیز؛ شاخ کنده و شکسته ناخن؛ تا آن سویِ تاریکِ جهان؛ به سنگلاخ نیستی ـ چنان که کسْ‌شان باز ندید! و چون به آتشِ ایزدی زمین از گند ایشان پاک شد، مردم و رمه آسود و جهان آرَمید. پس به دانشِ رَگ، بیماری‌ها بر انداختم؛ و رُستنی‌ها و جانوران خوب پروردن، مردمان را آموختم. تا زمین تنگی کرد؛ و مردم ستوه شدند. جم پرسید چاره‌ای! ـ پس مردمان به یاری خواستم و به دانشِ خاک، آب‌های هرزْ را زِه کِشی کردم؛ تا زمین‌های نو پدید آمد؛ و مردم بر آن دانه‌ها کاشتند و جهان سر سبز شد. و سه بار این شد. و اینها همه از [[دانش]] بود.
 
== گفتگوها ==
سطر ۱۶ ⟵ ۱۵:
 
== سخن دیگران ==
* «بیضایىبیضایی درخت تناورىتناوری است که زیر سنگینىِسنگینیِ شاخه‌هاىشاخه‌های پر بار خود خم شده بود؛ خوشبختانه اینک فرصتىفرصتی فراهم شده تا این شاخه‌ها تکانده شود و میوه‌هایش کام اهل دانایىدانایی را شیرین کند.
 
آن‌ها که طعم میوه این درخت را چشیده‌اند و یا در سایه شاخساران لحظاتىلحظاتی آرمیده‌اند و یا در طوفان‌هاىطوفان‌های ریشه‌کن استوارىاستواری آن را آزموده‌اند، به تعلق ریشه‌هاىریشه‌های سترگ آن به خاک این سرزمین تردیدىتردیدی ندارند.»
** <small>یادداشت علیرضا داودنژاد دربارهدربارهٔ بهرام بیضایی</small><ref>http://cinemacinema.ir/news/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AAیادداشت-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7علیرضا-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%AFداود-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AFنژاد-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87درباره-%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85بهرام/</ref>
 
== پانویس ==
سطر ۲۵ ⟵ ۲۴:
 
== منابع ==
 
== پیوند به بیرون ==
{{ویکیپدیا}}