شاهنامه: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴:
== درباره ==
* «شاهنامه، اقیانوسی از داستان‌هاست.»
** ''[[اورهان پاموک]]'' <ref>http://www.nytimes.com/2012/11/11/books/review/orhan-pamuk-by-the-book.html?_r=0</ref>
* «داستان‌های شاهنامه آیینه فراز و فرود جسم و جان آدمی است: زیان ویرانگر آز (سلم و تور، سهراب، اسفندیار)، دروغ (سودابه)، غرور بد فرجام (جمشید، کاوس، گشتاسب)، پادشاهی اهریمنی و ایزدی (ضحاک و فریدون)، وفای به عهد با خدا، خود و جهان (سیاوش)، نبرد داد و بیداد (کیخسرو و افراسیاب)، بزرگداشت «نام» به بهای جان، چیرگی انسان هوشیار برطبیعت خام (هفت خان‌های رستم و اسفندیار) و بسا چیزها از این دست. در قیاس با رمان واقع‌گرا، این داستان‌های آرمان‌گرا، آموزش «جاویدان خرد» فرهنگ و تمدن دیرین است، از روزگار ساسانیان و بیشترها، که نمونه‌های مستقیم و بی‌پیرایه آن را، در سخنان بوذرجمهر و موبدان و نوشیروان، و در خطبه‌های تاج‌گذاری شاهان به فراوانی می‌توان یافت. «آرمان» این داستان‌ها بیگانه و دور از «واقعیت» نیست. مگر نه آن که داشتن آرمان از واقعیت‌های انسان بودن است؟ آیا می‌توان انسان بود و از هر آرمان بری بود؟ پس داستان‌های شاهنامه نیز در نهایت واقعی است، منتها «واقعیتی» متعالی و پس از چرخش و گذر از صافی آرمانی فرهنگی (خرد).»
پيش بيني حكيم توس از چيرگي تازيان بر ايران از زبان رستم فرخزاد سردار سپاه ايران در جنگ قادسيه در نامه ي رستم به برادرش :
** ''[[شاهرخ مسکوب]]''<ref name="شاهرخ مسکوب">نقل از شاهرخ مسکوب، «سخن در شاهنامه»، برگرفته از سایت بنیاد مطالعات ایران.</ref>
ز دهقان و از ترك و از تازيان
* «داستان‌های دوران تاریخی شاهنامه سرشتی و منشی دیگر دارد. در این دوران با تاریخ «واقعی» - نه آرمان- و تاریخ‌نگاری بی واسطه- نه درآیینه اسطوره و حماسه- سروکار داریم. درنتیجه داستان‌های این دوران نیز با دریافت و ساختاری تازه، نمودار واقعیتی بی میانجی اند، نه متعالی و آرمانی؛ و در پهنه زندگی روزانه می‌گذرند، مانند کارنامه اردشیر و به پادشاهی رسیدن او؛ داستان‌های رزم و بزم و شکار و سفر بهرام گور، و یا داستان نهادن شطرنج، آوردن کلیله و دمنه و یا سرانجام داستان تاریخی بهرام چوبین، که درست به خلاف افسانه شیخ صنعان با ترکیب ماجراهای «واقع گرا»، بهم پیوسته و پیاپی ساخته شده، ۱۶همه نمونه درخشان روایت و حکایت و داستان پردازی، و سرشار از گوهر اندیشه‌های ادب آموزشی دوران ساسانی است درآمیخته با همان زبان بی مانند شاعر.»
نژادي پديد آيد اندر ميان
** ''[[شاهرخ مسکوب]]''<ref name="شاهرخ مسکوب" />
نه دهقان نه ترك و نه تازي بود
* «جان زندگی بخش رویدادهای شاهنامه، از همه دست- حتی عاشقانه- کردار است. کردار سرشت حماسه و خونی است که اگر در رگ‌های آن ندود داستان هر رزم و بزم از نفس می‌افتد و خاموش می‌شود. در رزم خود روشن است، اما در داستان گام به گام با کوشش و کار پهلوانان به پیش رانده می‌شود مانند رفتن کاوس به مازندران و شتافتن رستم برای نجات او. در عالم حماسه بزدلان و دریادلان همه به کردار ساخته و شناخته می‌شوند و آنچه در هفت خان رستم یا اسفندیار می‌گذرد، از نقش برف و بیابان و رخش و سیمرغ، اژدها و گرگ و جادو، نشان می‌دهد که عالم و آدم درکارند ت اداستانی آغاز شود وبه انجام برسد.»
سخنها به كردار بازي بود
** ''[[شاهرخ مسکوب]]''<ref name="شاهرخ مسکوب" />
چو با تخت منبر برابر كنند
* «بد نیست گفته شود که زنان شاهنامه نه تنها در خطرگاه عشق و عاشقی که در رایزنی و برآمدن از دشواری‌ها نیز، مانند سیندخت، گاه از مردان داناتر و جگردارترند. در شورش بهرام چوبین و خیال خام او که هرمزد را براندازد و خود به پادشاهی نشیند، خواهرش گردیه، به خلاف سران سپاه بهرام، به وی هشدار می‌دهد که درهوای پادشاهی جان خود و کار و نام دودمانت را برباد می‌دهی.»
همه نام بوبكر و عمر كنند
** ''[[شاهرخ مسکوب]]''<ref name="شاهرخ مسکوب" />
زيان كسان از پي سود خويش
* «شاهنامه کتاب بزرگی است، از جمله در [[سیاست]]. و سیاست جای سوء‌تفاهم و بدتر از آن سوء‌نیت است. بدفهمی و بداندیشی دربارهٔ شاهنامه از همان زمان زندگی فردوسی و هدیه کتاب به سلطان محمود آغازشد و بامرگ وی و تعصب مذکِّر طابران طوس- که نگذاشت جنازه شاعر را در گورستان مسلمانان به خاک سپارند- ادامه یافت؛ تا به امروزکه نادانان و بدخواهان، به ویژه دربارهٔ زن و پادشاهی دراین کتاب، ندانسته و دانسته، هرچه خواسته‌اند گفته‌اند و معنای دلخواهشان را به آن بسته‌اند.»
بجويند و دين اندر آرند پيش
** ''[[شاهرخ مسکوب]]''<ref name="شاهرخ مسکوب" />
شود بنده بي هنر شهريار
نژاد و بزرگي نيايد به كار
بريزند خون از پي خواسته
شود روزگار بد آراسته
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
كه شادي به هنگام بهرام گور
گروهي از ايشان بپوشند سياه
ز ديبا نهند از بر سر كلاه
نه تخت و نه تاج و نه زرينه كفش
نه افسر نه گوهر نه بر سر درفش
.
.
.
 
== منابع ==