صادق هدایت: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
کافر مقدس (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
[[پرونده:Hedayat113.jpeg|بندانگشتی]]
[[پرونده:Sadegh hedayat.jpg|thumb|left|220px| «در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عمومن عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و اعتقاداتخودشان سعی می‌کنند که با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند.
[[پرونده:Sadegh hedayat.jpg|thumb|left|220px| «ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﺧﻢﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺭﻩ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺗﺮﺍﺷﺪ . ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﭼﻮﻥ ﻋﻤﻮمن ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩﻫﺎﯼ ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﺭﺍ ﺟﺰﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﻭ پیش آمدﻫﺎﯼ ﻧﺎﺩﺭ ﻭ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﺸﻤﺎﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﯾﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ، ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺳﺒﯿﻞ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺟﺎﺭﯼ ﻭ اعتقاداتﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ که ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﮑﺎﮎ ﻭ ﺗﻤﺴﺨﺮﺁﻣﯿﺰ ﺗﻠﻘﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ.
زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است.است؛ ولی افسوس که تاثیرتأثیر اینگونه داروها موقتی است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می افزاید‌می‌افزاید..»]]
 
'''[[W:صادق هدایت|صادق هدایت]]'''، [[نوشتن|نویسنده]] و [[ترجمه|مترجم]] معاصر [[ایرانی]]. زادروز: ([[W:۲۸ بهمن ۱۲۸۱ (خورشیدی)|۲۸ بهمن ۱۲۸۱]]) برابر با ([[W:۱۷ فوریه ۱۹۰۳ (میلادی)|۱۷ فوریه ۱۹۰۳]]) در تهران می‌باشد. هدایت در تاریخ ([[W:۱۹ فروردین ۱۳۳۰ (خورشیدی)|۱۹ فروردین ۱۳۳۰]]) برابر با ([[W:۹ آوریل ۱۹۵۱ (میلادی)|۹ آوریل ۱۹۵۱]]) در پاریس، دست به خودکشی زد. آرامگاه او در گورستان پرلاشز می‌باشد.
 
== دارای منبع ==
خط ۱۶:
'''توپ مرواری'''
 
عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانورانجام می گیردمی‌گیرد!
 
'''توپ مرواری'''
 
تمام فلسفهٔ اسلام روی نجاسات بنا شده است. اگر پایین تنهپایین‌تنه را از آن بگیرند، اسلام روی هم می‌غلتد و دیگر مفهومی ندارد
بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سر و کله بزنند و سجع و قافیه‌های بی‌معنی و پر طمطراق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل هم بدهند.
 
خط ۴۴:
 
== کاروان اسلام ==
* مذهب چی؟! کشک چی؟! مگر اسلام به جز چاپیدن و آدم کشیآدم‌کشی است؟! همهٔ قوانین آن برای یک وجب جلو آدم و یک وجب عقب آدم درست شده.
 
یا مسلمان بشوید و از روی کتاب «زبده النجاسات» عمل کنید، یا می کشیمتان و یا خراج بدهید. این تمام منطق اسلام است!
خط ۸۵:
* «در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم.»
** '''[[بوف کور]]'''
* «بدون مقصود معینی از میان کوچه‌ها، بی تکلیف از میان رجاله‌هایی که همه آنها قیافه‌های طماعی داشتند و دنبال پول و شهوت میدویدندمی‌دویدند می گذشتممی‌گذشتم. من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم چون یکی از آنها نماینده باقی دیگرشان بود. همه آنها یک دهان بودند که یک مشت روده به دنبال آنها آویخته و منتهی به آلت تناسلی شان می‌شد... به من چه ربطی داشت فکرم را متوجه زندگی احمق‌ها و رجاله‌ها بکنم، که سالم بودند و خوب می‌خوردند، خوب می‌خوابیدند و خوب جماع می‌کردند، و بال مرگ هر دقیقه به سر و صورتشان سائیده نشده بود.»
** '''[[بوف کور]]'''
* «وقتی که می‌خواستم در رختخوابم بروم چند بار با خود گفتم «مرگ، مرگ» ... تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره من را می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم ...»
خط ۹۳:
* «اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهٔ من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد-شاید من اصلاً ستاره نداشته‌ام!»
** '''[[بوف کور]]'''
* «افکار پوچ!-باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می‌کند-آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهراً احتیاجات وهوا وهوس مرا دارند برای گول زدنگول‌زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدنگول‌زدن من به وجود آمده‌اند؟ آیا آنچه که حس می‌کنم، می‌بینم ومی سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟»
** '''[[بوف کور]]'''
* «عشق چیست؟ برای همهٔ رجاله‌ها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجاله‌ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار می‌کنند پیدا کرد. مثل: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن؛ ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.»
** '''[[بوف کور]]'''
* «تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم میجنبانیدمی‌جنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند. »
** '''[[بوف کور]]'''
 
خط ۱۴۶:
 
'''انسان و حیوان'''
* «انسان نه تنها حیوانی است که حالت دفاعیه او از سایر حیوانات کمتر است بلکه راه زندگانی خود را هم نمی داندنمی‌داند.
صفحات زندگانی او را با خون نوشته‌اند. جنایات و رذایل او را تا به حال هیچ حیوانی مرتکب نشده.
مثلی است معروف که: «عقل هر خری بهتر از آدمیزاد است.»
اگر چه از روی طعنه و تمسخر می‌گویند، اما یک حقیقت انکارناپذیری در بر دارددربردارد
 
'''انسان و حیوان'''
خط ۱۸۹:
* این تقصیر خودمان بود که طرز مملکت داری را به عرب‌ها آموختیم. قاعده برای زبانشان درست کردیم، فلسفه برای آئینشان تراشیدیم، برایشان شمشیر زدیم، جوان‌های خودمان را برای آن‌ها به کشتن دادیم. فکر، روح، صنعت، ساز، علوم و ادبیات خودمان را دو دستی تقدیم آن‌ها کردیم تا شاید بتوانیم روح وحشی و سرکش آن‌ها را رام و متمدن بکنیم؛ ولی افسوس! اصلاً نژاد آن‌ها و فکر آن‌ها زمین تا آسمان با ما فرق دارد و باید هم همین‌طور باشد.
این قیافه‌های درنده، رنگ‌های سوخته، دست‌های کوره بسته برای سر گردنه گیری درست شده، افکاری که میان شاش و پشکل شتر نشو و نما کرده بهتر از این نمی‌شود. تمام ساختمان بدن آن‌ها گواهی می‌دهد که برای دزدی و خیانت درست شده.
این عرب‌هایی که تا دیروز پای برهنه دنبال سوسمار میدویدندمی‌دویدند و زیر چادر سیاه زندگی می‌کردند، نباید هم بیش از این از آن‌ها متوقع بود.
 
'''آخرین لبخند'''
خط ۲۰۴:
مانند جشن مهرگان، جشن نوروز، جشن سده، چهارشنبه سوری و غیره ...
که زنده کردن و نگاهداری آن‌ها از وظایف مهم ملی به شمار می‌آیند.
مثلن آتش افروزیآتش‌افروزی در زمان قدیم مانند یک کارناوال وجود داشته، چنانچه امروزه هم در نزد اروپاییان مرسوم و طرف توجه است.
آداب عقد، عروسی، شادی، تمیزی و یا افکار بی زیان خنده آور و افسانه‌های قشنگ ادبی به طور کلی تأثیر خوبی در زندگی دارد و همین قدمت ملتی را نشان می‌دهد که زیاد پیر شده، زیاد فکر کرده و زیاد افکار شاعرانه داشته است.
'''نیرنگستان'''
* نذرهای خونین، قربانی و تشریفات مربوط به آن، همهٔ این عادات وحشی از پرستش ارباب ناشی شده و به طور یقین اثر فکر ملل سامی می‌باشد. چون انسان نادان و اولیه از قوای طبیعت می‌ترسیده و خودش را مقهور آن می‌دانسته، هر کدام از این قوا را خدایی تشنه به خون پنداشته و برای فرو نشاندنفرونشاندن خشم و حرص آنان این معاوضه و تاخت زدن را برای معافیت جان خودش تصور کرده، یعنی مرا نکش و این جانور را بخور!
'''نیرنگستان'''
* بشر از همه چیز می‌تواند چشم بپوشد، مگر از خرافات و اعتقادات خویش.
خط ۲۱۶:
 
== مرگ ==
* «تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می‌کشند و بی گناه شکنجه نمی‌شود. نه ستمگر است و نه ستمدیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی فرو رفته‌اندفرورفته‌اند.
چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمی‌بینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی‌شنوند.»
 
خط ۲۶۰:
'''وغ وغ ساهاب'''
 
== س. گ. ل. ل ==
* پس از دو هزار سال وضع زندگی بشر به کلی تغییر پیدا کرده بود و احتیاجات زندگی برطرف شده بود
ولی تنها یک درد مانده بود، یک درد بی دوا و آن خستگی و زدگی از زندگی بی مقصد و بی‌معنی بود
سوسن علاوه بر کسالت زندگی که ناخوشی عمومی و مسری بود یک ناخوشی دیگر هم داشت و آن تمایل او به معنویات بود که خودش نمی‌دانست چیست، ولی آن را دنبال می‌کرد!
 
'''س. گ. ل. ل'''
* دو سه هزار سال پیش یک نفر آدم معمولی که به قدر بخور و نمیر و لباس خودش پول در می‌آورد؛درمی‌آورد؛ یک زن، یک خانه و یک مشت خرافات داشت. خوشبخت بود، در کثافت خودش می‌غلطید و شکر خدایش را می‌کرد تا بمیرد.
این زندگی تنبل و خوشگذرانی قدیم را امروزه علوم هزار مرتبه عالی تر و بهتر برای همه فراهم می‌سازد.
با وجود همهٔ ترقیات بشر ولی مردم بیش از پیش ناراضی هستند و درد می‌کشند.
خط ۲۷۳:
باید دوایی برای این درد پیدا کرد. چون باید اقرار بکنیم که از این حیث فرقی با آن زمان نکرده‌ایم و امروزه هم می‌توانیم با خیام دم بگیریم.
 
'''س. گ. ل. ل'''
* چه کسی گفته است که من برای بشر کار می‌کنم؟! بر فرض هم که بشر نابود شد و کارهایم به دست برف و باران و قوای کور طبیعت سپرده شد، باز هم به درک! چون حالا من از کار خودم کیف می‌کنم و همین کافی است.
 
'''س. گ. ل. ل'''
* آیا موزهٔ مخصوصی هست که این همه روح‌های زرد ناخوش و رنجور را رویشان نمره می‌گذارند و در آنجا نگه می‌دارند؟!
این فکر از خودپسندی بشر سه هزار سال پیش است که دنیای موهومی ورای دنیای مادی برای خودش تصور کرده است.
 
'''س. گ. ل. ل'''
* آرتیست‌ها حساس تر از دیگران و بهتر از سایرین کثافت‌ها و احتیاجات خشن زندگی را می‌بینند.
آرتیست بیشتر از سایر مردم درد می‌کشد و همین یک جور ناخوشی است.
 
'''س. گ. ل. ل'''
* لختی‌ها عاقلند که می‌گویند باید به طبیعت برگشت، انسان هر چه از طبیعت دور بشود بدبخت تر می‌شود.
آفتاب طلایی، چشمه‌های درخشان، میوه‌های گوارا، هوای لطیف...
 
'''س. گ. ل. ل'''
 
== عروسک پشت پرده ==
خط ۳۱۰:
 
'''حاجی آقا'''
* حاجی در مقابل زن بسیار بی طاقت می‌شد. با وجودی که اندرونش همیشه پر از صیغه و عقدی بود هر وقت زنی را می‌دید که طرف توجه او واقع می‌شد و عمومن این زن‌ها خاله شلخته و چادر نمازی، مچ پا کلفت و ابرو پاچه بزی بودند. چشم‌هایش کلاه پیسه می‌شد، نفسش به شماره می‌افتاد، آب توی دهنش جمع می‌شد و له له می‌زد و خون توی سرش میدویدمی‌دوید.
حتی چند سال پیش هم که هنوز باد فتق نگرفته بود با رفقایش گاهی به شهر نو هم گریز می‌زد و خانه‌ای را قرق می‌کرد.
اما از همه مهم تر دلبستگی حاجی به پول بود. پول معشوق و درمان و مایهٔ لذت و وحشت او بود و یگانه مقصدش در زندگی به شمار می‌رفت. از اسم پول، صدای پول و شمارش پول، دل حاجی غنج می‌زد و بی تاب می‌شد.
خط ۳۳۴:
* اگر ما مردم را از عقوبت آن دنیا نترسانیم و در این دنیا از سرنیزه و مشت و توسری نترسانیم فردا کلاهمان پس معرکه است. اگر عمله روزی ده ساعت جان می کنه و کار می کنه و به نان شب محتاجه و من انبار قالی ام تا طاق چیده شده باید معتقد باشه که تقدیر این بوده!
فردا بیا به آن‌ها بگو که همهٔ این‌ها چرت و پرته که او کار کرده و من کارشکنی کردم، آنوقت خر بیار و باقالی بار کن! دیگر جای زندگی برای من و شما باقی نمی مانه!
برای اینکه ما به مقصود برسیم باید ملت ناخوش و گشنه و بیسواد و کر و کور بماند و حق خودش را از ما گدایی کنه؛ ولی فراموش نکنید که ظاهرن برای مردم باید اظهار همدردی و دلسوزی کرد چون امروز مد شده، اما در باطن باید پدرشان را در آورددرآورد.
 
'''حاجی آقا'''
خط ۳۵۵:
 
'''حاجی آقا'''
* یک عمر مردم را گول زدی،گول‌زدی، چاپیدی، به ریششان خندیدی، آنوقت پول‌های دزدی را برده‌ای کلاه شرعی سرشان بگذاری، دور سنگ سیاه لی لی کردی، هفت تا ریگ انداختی و گوسفند کشتی. این نمایش تمام فداکاری توست!
 
'''حاجی آقا'''
خط ۳۶۸:
 
'''حاجی آقا'''
* تو وجودت دشنام به بشریت است. تو هیچوقت در زندگی زیبایی نداشتی و ندیدی و اگر هم دیدی سرت نشده. یک چشم اندازچشم‌انداز زیبا هرگز تو را نگرفته، یک صورت قشنگ یا موسیقی دلنواز تو را تکان نداده و کلام موزون و فکر عالی هرگز به قلبت اثر نکرده.
تو تنها اسیر شکم و زیرشکمت هستی. حرص می‌زنی که این زندگی ننگین که داری در زمان و مکان طولانی‌تر بکنی.
از کرم، از خوک هم پست تری! تو پستی را با شیر مادرت مکیدی. کدام خوک جان و مال همجنس خودش را به بازیچه گرفته یا پول آن‌ها را اندوخته و یا خوراک و دوای آن‌ها را احتکار کرده؟!
خط ۴۱۸:
 
'''نامه شماره ۲۷'''
* نمی دانمنمی‌دانم آزادیخواهان چرا بیشتر میل به مهاجرت دارند. شاید آزادی اینجا را تأمین کرده‌اند حالا به جاهای دیگر می‌پردازند!
 
'''نامه شماره ۲۸'''
خط ۴۵۱:
 
'''نامه شماره ۷۴'''
* بیخود و بی جهت پاپی من می‌شوند و توی مجلات و روزنامه‌ها فحش می‌نویسند و مادرقحبه بازی درمی آورنددرمی‌آورند.
با وجود اینکه سال هاست کنار نشسته‌ام باز هم دست بردار نیستند، مثل اینکه ارث پدرشان را می‌خواهند!
 
'''نامه شماره ۷۷'''
* وانگهی شنیدم به تازگی یکی دیگر از آثار جاودانی حقیر را بدون اجازه چاپ کرده‌اند (البته با اغلاط و افتادگی و مسخرگی و سانسور اسلامی و اخلاقی).
نمی دانمنمی‌دانم چرا با دیگران این شوخی‌ها را نمی‌کنند؟!
 
'''نامه شماره ۷۹'''
خط ۴۸۲:
== شرح حال هدایت به قلم خود ==
[[پرونده:Hedayat10.jpg|350px|thumb|left|دست‌خط صادق هدایت، آذر ۱۳۲۴]]
* «من همان قدر از شرح حال خودم رم می‌کنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن [[تاریخ]] تولدم به درد چه‌کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر نداردبرندارد نه پیش‌آمد قابل‌توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است روی هم رفته موجود وازدهٔ بی‌مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
 
== دربارهٔ هدایت ==
* «آنطور که در عکس‌ها دیده می‌شود: قامت متوسط، اندام بسیار باریک، عینک، سیگار همیشگی لای انگشتان، حالت خونسرد، قیافه‌ای تودار و ظاهر بی‌قید هیچ‌چیزی که توجّه را جلب کند در او نیست مگر، شاید در نظر [[دوستی|دوستان]] صمیمی‌اش که در او نوعی گیرندگی و [[زیبایی]] می‌دیدند.»
** ''[[ونسان مونتی]]، ترجمه حسن قائمیان''
* «پس ازحادثه آذربایجان که هدایت از ناتوانی جنبش برای محو سلطنت ناراضی بود و نمی‌توانست در این مسئله واقع‌بینانه قضاوت کند و مقدمه [[کتاب]] «گروه محکومین» را در ۴۰ صفحه نوشته بود، من با او در میدان توپخانه بر خوردمبرخوردم. با محبتی که بین ما بود سر صحبت را باز کردم و از مقدمه او ابراز ناخرسندی نمودم و وارد بحث فلسفی طولانی دربارهٔ اصالت انسان و پیروزی نهایی‌اش بر همه چیزهای ضدانسانی شدم. از توپخانه تا اواسط اسلامبول سخنان مرا شنید و کلمه‌ای جواب نداد. من گفتم: تو که همه‌اش ساکت هستی، آدم وحشت می‌کند. هدایت با لبخند کوچکی گفت: - اصلاً شما خوش وحشتید! و با این جمله یک بار دیگر ناخرسندی خود را از ناتوانی ما در نبرد با سلطنت و اربابانش بیان داشت و یک بار دیگر مرا بور کرد.»
** ''[[احسان طبری]]''
* یک بار دیدم که در کافه لاله‌زار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی می‌گفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشم‌هایش سرخ شد، عرق به پیشانی‌اش نشست و داشت قی می‌کرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد.