صادق هدایت: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱:
[[پرونده:Hedayat113.jpeg|بندانگشتی]]
[[پرونده:Sadegh hedayat.jpg|thumb|left|220px| «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عمومن عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و اعتقاداتخودشان سعی میکنند که با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند.
زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره
'''[[W:صادق هدایت|صادق هدایت]]'''، [[نوشتن|نویسنده]] و [[ترجمه|مترجم]]
== دارای منبع ==
خط ۱۶:
'''توپ مرواری'''
عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانورانجام
'''توپ مرواری'''
تمام فلسفهٔ اسلام روی نجاسات بنا شده است. اگر
بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سر و کله بزنند و سجع و قافیههای بیمعنی و پر طمطراق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل هم بدهند.
خط ۴۴:
== کاروان اسلام ==
* مذهب چی؟! کشک چی؟! مگر اسلام به جز چاپیدن و
یا مسلمان بشوید و از روی کتاب «زبده النجاسات» عمل کنید، یا می کشیمتان و یا خراج بدهید. این تمام منطق اسلام است!
خط ۸۵:
* «در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم.»
** '''[[بوف کور]]'''
* «بدون مقصود معینی از میان کوچهها، بی تکلیف از میان رجالههایی که همه آنها قیافههای طماعی داشتند و دنبال پول و شهوت
** '''[[بوف کور]]'''
* «وقتی که میخواستم در رختخوابم بروم چند بار با خود گفتم «مرگ، مرگ» ... تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره من را میترسانید و خسته میکرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم ...»
خط ۹۳:
* «اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهٔ من باید دور، تاریک و بیمعنی باشد-شاید من اصلاً ستاره نداشتهام!»
** '''[[بوف کور]]'''
* «افکار پوچ!-باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه میکند-آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهراً احتیاجات وهوا وهوس مرا دارند برای
** '''[[بوف کور]]'''
* «عشق چیست؟ برای همهٔ رجالهها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجالهها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار میکنند پیدا کرد. مثل: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن؛ ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.»
** '''[[بوف کور]]'''
* «تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟ حس میکردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم
** '''[[بوف کور]]'''
خط ۱۴۶:
'''انسان و حیوان'''
* «انسان نه تنها حیوانی است که حالت دفاعیه او از سایر حیوانات کمتر است بلکه راه زندگانی خود را هم
صفحات زندگانی او را با خون نوشتهاند. جنایات و رذایل او را تا به حال هیچ حیوانی مرتکب نشده.
مثلی است معروف که: «عقل هر خری بهتر از آدمیزاد است.»
اگر چه از روی طعنه و تمسخر میگویند، اما یک حقیقت انکارناپذیری
'''انسان و حیوان'''
خط ۱۸۹:
* این تقصیر خودمان بود که طرز مملکت داری را به عربها آموختیم. قاعده برای زبانشان درست کردیم، فلسفه برای آئینشان تراشیدیم، برایشان شمشیر زدیم، جوانهای خودمان را برای آنها به کشتن دادیم. فکر، روح، صنعت، ساز، علوم و ادبیات خودمان را دو دستی تقدیم آنها کردیم تا شاید بتوانیم روح وحشی و سرکش آنها را رام و متمدن بکنیم؛ ولی افسوس! اصلاً نژاد آنها و فکر آنها زمین تا آسمان با ما فرق دارد و باید هم همینطور باشد.
این قیافههای درنده، رنگهای سوخته، دستهای کوره بسته برای سر گردنه گیری درست شده، افکاری که میان شاش و پشکل شتر نشو و نما کرده بهتر از این نمیشود. تمام ساختمان بدن آنها گواهی میدهد که برای دزدی و خیانت درست شده.
این عربهایی که تا دیروز پای برهنه دنبال سوسمار
'''آخرین لبخند'''
خط ۲۰۴:
مانند جشن مهرگان، جشن نوروز، جشن سده، چهارشنبه سوری و غیره ...
که زنده کردن و نگاهداری آنها از وظایف مهم ملی به شمار میآیند.
مثلن
آداب عقد، عروسی، شادی، تمیزی و یا افکار بی زیان خنده آور و افسانههای قشنگ ادبی به طور کلی تأثیر خوبی در زندگی دارد و همین قدمت ملتی را نشان میدهد که زیاد پیر شده، زیاد فکر کرده و زیاد افکار شاعرانه داشته است.
'''نیرنگستان'''
* نذرهای خونین، قربانی و تشریفات مربوط به آن، همهٔ این عادات وحشی از پرستش ارباب ناشی شده و به طور یقین اثر فکر ملل سامی میباشد. چون انسان نادان و اولیه از قوای طبیعت میترسیده و خودش را مقهور آن میدانسته، هر کدام از این قوا را خدایی تشنه به خون پنداشته و برای
'''نیرنگستان'''
* بشر از همه چیز میتواند چشم بپوشد، مگر از خرافات و اعتقادات خویش.
خط ۲۱۶:
== مرگ ==
* «تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست میکشند و بی گناه شکنجه نمیشود. نه ستمگر است و نه ستمدیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی
چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمیبینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمیشنوند.»
خط ۲۶۰:
'''وغ وغ ساهاب'''
== س.
* پس از دو هزار سال وضع زندگی بشر به کلی تغییر پیدا کرده بود و احتیاجات زندگی برطرف شده بود
ولی تنها یک درد مانده بود، یک درد بی دوا و آن خستگی و زدگی از زندگی بی مقصد و بیمعنی بود
سوسن علاوه بر کسالت زندگی که ناخوشی عمومی و مسری بود یک ناخوشی دیگر هم داشت و آن تمایل او به معنویات بود که خودش نمیدانست چیست، ولی آن را دنبال میکرد!
'''س. گ.
* دو سه هزار سال پیش یک نفر آدم معمولی که به قدر بخور و نمیر و لباس خودش پول
این زندگی تنبل و خوشگذرانی قدیم را امروزه علوم هزار مرتبه عالی تر و بهتر برای همه فراهم میسازد.
با وجود همهٔ ترقیات بشر ولی مردم بیش از پیش ناراضی هستند و درد میکشند.
خط ۲۷۳:
باید دوایی برای این درد پیدا کرد. چون باید اقرار بکنیم که از این حیث فرقی با آن زمان نکردهایم و امروزه هم میتوانیم با خیام دم بگیریم.
'''س. گ.
* چه کسی گفته است که من برای بشر کار میکنم؟! بر فرض هم که بشر نابود شد و کارهایم به دست برف و باران و قوای کور طبیعت سپرده شد، باز هم به درک! چون حالا من از کار خودم کیف میکنم و همین کافی است.
'''س. گ.
* آیا موزهٔ مخصوصی هست که این همه روحهای زرد ناخوش و رنجور را رویشان نمره میگذارند و در آنجا نگه میدارند؟!
این فکر از خودپسندی بشر سه هزار سال پیش است که دنیای موهومی ورای دنیای مادی برای خودش تصور کرده است.
'''س. گ.
* آرتیستها حساس تر از دیگران و بهتر از سایرین کثافتها و احتیاجات خشن زندگی را میبینند.
آرتیست بیشتر از سایر مردم درد میکشد و همین یک جور ناخوشی است.
'''س. گ.
* لختیها عاقلند که میگویند باید به طبیعت برگشت، انسان هر چه از طبیعت دور بشود بدبخت تر میشود.
آفتاب طلایی، چشمههای درخشان، میوههای گوارا، هوای لطیف...
'''س. گ.
== عروسک پشت پرده ==
خط ۳۱۰:
'''حاجی آقا'''
* حاجی در مقابل زن بسیار بی طاقت میشد. با وجودی که اندرونش همیشه پر از صیغه و عقدی بود هر وقت زنی را میدید که طرف توجه او واقع میشد و عمومن این زنها خاله شلخته و چادر نمازی، مچ پا کلفت و ابرو پاچه بزی بودند. چشمهایش کلاه پیسه میشد، نفسش به شماره میافتاد، آب توی دهنش جمع میشد و له له میزد و خون توی سرش
حتی چند سال پیش هم که هنوز باد فتق نگرفته بود با رفقایش گاهی به شهر نو هم گریز میزد و خانهای را قرق میکرد.
اما از همه مهم تر دلبستگی حاجی به پول بود. پول معشوق و درمان و مایهٔ لذت و وحشت او بود و یگانه مقصدش در زندگی به شمار میرفت. از اسم پول، صدای پول و شمارش پول، دل حاجی غنج میزد و بی تاب میشد.
خط ۳۳۴:
* اگر ما مردم را از عقوبت آن دنیا نترسانیم و در این دنیا از سرنیزه و مشت و توسری نترسانیم فردا کلاهمان پس معرکه است. اگر عمله روزی ده ساعت جان می کنه و کار می کنه و به نان شب محتاجه و من انبار قالی ام تا طاق چیده شده باید معتقد باشه که تقدیر این بوده!
فردا بیا به آنها بگو که همهٔ اینها چرت و پرته که او کار کرده و من کارشکنی کردم، آنوقت خر بیار و باقالی بار کن! دیگر جای زندگی برای من و شما باقی نمی مانه!
برای اینکه ما به مقصود برسیم باید ملت ناخوش و گشنه و بیسواد و کر و کور بماند و حق خودش را از ما گدایی کنه؛ ولی فراموش نکنید که ظاهرن برای مردم باید اظهار همدردی و دلسوزی کرد چون امروز مد شده، اما در باطن باید پدرشان را
'''حاجی آقا'''
خط ۳۵۵:
'''حاجی آقا'''
* یک عمر مردم را
'''حاجی آقا'''
خط ۳۶۸:
'''حاجی آقا'''
* تو وجودت دشنام به بشریت است. تو هیچوقت در زندگی زیبایی نداشتی و ندیدی و اگر هم دیدی سرت نشده. یک
تو تنها اسیر شکم و زیرشکمت هستی. حرص میزنی که این زندگی ننگین که داری در زمان و مکان طولانیتر بکنی.
از کرم، از خوک هم پست تری! تو پستی را با شیر مادرت مکیدی. کدام خوک جان و مال همجنس خودش را به بازیچه گرفته یا پول آنها را اندوخته و یا خوراک و دوای آنها را احتکار کرده؟!
خط ۴۱۸:
'''نامه شماره ۲۷'''
*
'''نامه شماره ۲۸'''
خط ۴۵۱:
'''نامه شماره ۷۴'''
* بیخود و بی جهت پاپی من میشوند و توی مجلات و روزنامهها فحش مینویسند و مادرقحبه بازی
با وجود اینکه سال هاست کنار نشستهام باز هم دست بردار نیستند، مثل اینکه ارث پدرشان را میخواهند!
'''نامه شماره ۷۷'''
* وانگهی شنیدم به تازگی یکی دیگر از آثار جاودانی حقیر را بدون اجازه چاپ کردهاند (البته با اغلاط و افتادگی و مسخرگی و سانسور اسلامی و اخلاقی).
'''نامه شماره ۷۹'''
خط ۴۸۲:
== شرح حال هدایت به قلم خود ==
[[پرونده:Hedayat10.jpg|350px|thumb|left|دستخط صادق هدایت، آذر ۱۳۲۴]]
* «من همان قدر از شرح حال خودم رم میکنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن [[تاریخ]] تولدم به درد چهکسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کردهام اما پیش بینی آنها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آنها کرد چون اگر خودم پیشدستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی میکند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آنها مناسبتر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینهدوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف ساییده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یابوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در
== دربارهٔ هدایت ==
* «آنطور که در عکسها دیده میشود: قامت متوسط، اندام بسیار باریک، عینک، سیگار همیشگی لای انگشتان، حالت خونسرد، قیافهای تودار و ظاهر بیقید هیچچیزی که توجّه را جلب کند در او نیست مگر، شاید در نظر [[دوستی|دوستان]] صمیمیاش که در او نوعی گیرندگی و [[زیبایی]] میدیدند.»
** ''[[ونسان مونتی]]، ترجمه حسن قائمیان''
* «پس ازحادثه آذربایجان که هدایت از ناتوانی جنبش برای محو سلطنت ناراضی بود و نمیتوانست در این مسئله واقعبینانه قضاوت کند و مقدمه [[کتاب]] «گروه محکومین» را در ۴۰ صفحه نوشته بود، من با او در میدان توپخانه
** ''[[احسان طبری]]''
* یک بار دیدم که در کافه لالهزار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی میگفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشمهایش سرخ شد، عرق به پیشانیاش نشست و داشت قی میکرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد.
|