خیلی دور، خیلی نزدیک: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
ویکی سازی
خط ۱:
'''[[W:خیلی دور، خیلی نزدیک (فیلم)|خیلی دور، خیلی نزدیک]]''' فیلم ایرانی به کارگردانی [[رضا میرکریمی]]
دکتر عالم: ببین! این تلسکوپی که برات خریدم خیلی مجهزه؛ فروشندش می گفت، میشه تا ته آسمون هم دید!
 
==گفتگوها==
:'''دکتر عالم''': «ببین! این تلسکوپی که برات خریدم خیلی مجهزه؛ فروشندش می گفت،می‌گفت، میشه تا ته آسمون هم دید!»
:'''سامان'''(از آنسوی خط تلفن): «بهترین تلسکوپهای دنیا فقط چهار درصد از آسمون رو نشون میدن!»
:'''دکتر عالم''': «من .... من نمی دونستمنمی‌دونستم! پس سرفرصت یک کلاس ستاره شناسی برام بذار، بهتره استراحت بکنی، تا نیم ساعت دیگه زنگ می زنممی‌زنم ببینم حالت بهتر شده یا نه»
:'''سامان''': «اهمم»
:'''دکتر عالم''': «پس فعلاً»
:'''سامان''': «خداحافظ»
:'''دکتر عالم''': «خیلی خوب»
<hr width="100%"/>
:'''دکتر عالم'''(خطاب به دختر): نمی تونم، نمی«نمی‌تونم، تونمنمی‌تونم باهاش حرف بزنم، این دیگه خیلی بی انصافیه»
:'''دختر''': «شما باید امیدوار باشید ... خدا بزرگه ...»
:'''دکتر عالم''': «خدا؟ آره خدا خیلی بزرگه ... خودمون ساختیمش که هر وقت توی دردسر افتادیم یکی از راه برسه و بگه خدا بزرگه؛ اما اشکالش اینه که زیادی بزرگه!»
:'''دختر''': «شما حالتون خوب نیست!»
:'''دکتر عالم''': «ا ِ ! چطوره یه سُرُم بهم وصل کنی یا اینکه بشینی برام شعر بخونی یا .. یه طرح از صورتم بکشی و بچسبونی به دیوار؟ هادیوار؟‌ها ؟ چه آدمای خوبی! خدا هم که هست، پس دیگه مشکلی نیست!»
:'''دختر''': «غذاتون داره سرد میشه استاد!»
:'''دکتر عالم''': «آخه تو از زندگی چی میدونی؟ من با همین دستام، با همین دستای خودم خیلی‌ها رو از مرگ حتمی نجات دادم ولی هیچوقت ندیدم سر و کله خدا اونطرفا پیداش بشه. اونایی هم که زیر دستام مردن آدمایی مثل تو انداختن گردن خدا: خدا خواسته، خدا الرحمن الراحمینه...»
:'''دکتر عالم'''(با استیصال و در حال گریه): «خدا چرا به من کمک نمی کنه؟نمی‌کنه؟ حالا که این بچه به کمک احتیاج داره چرا از این دستا کاری برنمی آد!»
:'''دختر''': «ببخشید استاد، من فکر می کنممی‌کنم این آقا سامان نیست که به کمک احتیاج داره ...»
 
[دکتر عالم و دختر هر دو می گریندمی‌گریند!]
 
سامان(از آنسوی خط تلفن): بهترین تلسکوپهای دنیا فقط چهار درصد از آسمون رو نشون میدن!
 
==منبع==
http://www.00397.com/?go=11066
 
{{ناتمام}}
دکتر عالم: من .... من نمی دونستم! پس سرفرصت یک کلاس ستاره شناسی برام بذار، بهتره استراحت بکنی، تا نیم ساعت دیگه زنگ می زنم ببینم حالت بهتر شده یا نه
{{میانبر}}
 
[[رده:فیلم‌ها|گوزن‌ها]]
 
سامان: اهمم
 
 
دکتر عالم: پس فعلاً
 
 
سامان: خداحافظ
 
 
دکتر عالم: خیلی خوب
 
 
دکتر عالم(خطاب به دختر): نمی تونم، نمی تونم باهاش حرف بزنم، این دیگه خیلی بی انصافیه
 
 
دختر: شما باید امیدوار باشید ... خدا بزرگه ...
 
 
دکتر عالم: خدا؟ آره خدا خیلی بزرگه ... خودمون ساختیمش که هر وقت توی دردسر افتادیم یکی از راه برسه و بگه خدا بزرگه؛ اما اشکالش اینه که زیادی بزرگه!
 
 
دختر: شما حالتون خوب نیست!
 
 
دکتر عالم: ا ِ ! چطوره یه سُرُم بهم وصل کنی یا اینکه بشینی برام شعر بخونی یا .. یه طرح از صورتم بکشی و بچسبونی به دیوار؟ ها ؟ چه آدمای خوبی! خدا هم که هست، پس دیگه مشکلی نیست!
 
 
دختر: غذاتون داره سرد میشه استاد!
 
 
دکتر عالم: آخه تو از زندگی چی میدونی؟ من با همین دستام، با همین دستای خودم خیلی‌ها رو از مرگ حتمی نجات دادم ولی هیچوقت ندیدم سر و کله خدا اونطرفا پیداش بشه. اونایی هم که زیر دستام مردن آدمایی مثل تو انداختن گردن خدا: خدا خواسته، خدا الرحمن الراحمینه...
 
 
دکتر عالم(با استیصال و در حال گریه): خدا چرا به من کمک نمی کنه؟ حالا که این بچه به کمک احتیاج داره چرا از این دستا کاری برنمی آد!
 
 
دختر: ببخشید استاد، من فکر می کنم این آقا سامان نیست که به کمک احتیاج داره ...
 
 
[دکتر عالم و دختر هر دو می گریند!]
 
 
==منبع==
http://www.00397.com/?go=11066