فریدریش نیچه: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۹:
* «با زخم زدن جانها میبالند، مردانگیها میشکفند.»
** ''دیباچه''
* «. . . این نوشتار کوچک اعلام جنگی ست بزرگ: و در بابِ به صدا در آمدنِ بتها، آنچه این بار به صدا در میآید نه بتهایِ زمانه که بتهای جاودانهاند . . . و اینجا چنان پتک را با ایشان آشنا میکنم که گویی مضراب را _ با بتهایی که که کهن تر و ایمان آورده تر و آماسیده تر از آنها بتی نیست ... همچنین پوکتر ... و هیچیک از اینها سبب نمیشود که بیش از همه به آنها ایمان نیاورند. هیچکس آنها را بت
** ''دیباچه''
* «دلاورترین کسان هم کمتر دلِ آن چیزی را دارد که به راستی میداند ... .»
خط ۵۲:
* امروزه رسم چنان است که مردم، باورهای پیشین خود را از کف میدهند؛ اما دستِ کم با وانهادن باور مرسوم، در بسی موارد، باوری دوّم را میپذیرند.
** ''ژاژخایی یک انسان نابهنگام، در زمینه وجدان مینوی، بند ۱۸''
* هیچ چیز قراردادیتر یا به بیانی دیگر محدودتر، از احساسی نیست که ما از زیبایی داریم... زیبایی -در خود- تنها یک واژه است، حتی گونهای انگاره نیز نیست، در گسترهٔ زیبایی، آدمی خویشتن را سنجهٔ کمال حس میکند، آنگاه در بهترین هنگام، آن را میپرستد... آری تنها همو ایثارگر زیبایی به دنیا است... داوری دربارهٔ زیبایی، خودخواهیِ نوعِ انسانی است... آنگاه خُردک بدگمانی میتواند این پرسش را در گوش یک شکّاک
** ''ژاژخایی یک انسان نابهنگام، زشت و زیبا، بند ۱۹''
* زیباییشناسی، سراسر، بر این ابلهی استوار است، این نخستین راستیِ اوست، از همین آغاز میباید دوّمین راستی را نیز بر آن فزود: «هیچ چیز زشت نیست. مگر آنکه انسان آن را خوار داشته باشد».
خط ۷۴:
=== سپیده دم ===
'''Morgenröte'''
* «برای من، قاعده جالب تر از
** ''بند، ۴۴۲''
* «یک آلمانی، دارای قابلیت انجام [[کار]]ی سترگ است، اما بعید به نظر میرسد که به انجام آن همت گمارد؛ او در هر فرصتی پیرو روح خوشگذران است.»
خط ۱۱۶:
* «به راستی، چه زود مُرد آن عبرانی که واعظان دیرِ [[مرگ]] بدو میبالند؛ و همین مرگ زودرس بلای مرگ بسیاری شد.»
** ''دربارهٔ مرگ خود خواسته''
* «تا به یک بیمار یا یک سالخورده یا یک جسد
** ''دربارهٔ واعظان مرگ''
* «تنها از آن زمان که او (خداوند) در گور جای گرفته است شما بار دیگر رستاخیز کردهاید، تنها اکنون است که نیمروز بزرگ فرامیرسد، تنها اکنون است که انسان والاتر، خداوندِ زمین میشود!... هان، برپا! انسانهای والاتر، تنها اکنون است که کوه آینده بشر درد زایمان میکشد. خداوند مردهاست: اکنون ما میخواهیم که ابرانسان بزیَد.»
خط ۱۳۸:
* «[[دوستی|دوست]] میدارم آنرا که روانش خویشتن بربادده است و نه اهل سپاسخواستن است و نه اهل سپاسگزاردن، زیرا که همواره «بخشنده» است و به دور از پاییدن خویشتن.»
** ''پیشگفتار، بخش چهارم''
* «[[دوستی|دوست]] میدارم آنکه را فضایل بسیار نمیخواهد. زیرا که یک فضیلت بهاست از دو فضیلت، زیرا که یک فضیلت چنبریست استوارتر برای
** ''پیشگفتار، بخش چهارم''
* «رنج و ناتوانی بود که آخرتها را همه آفرید و آن جنون کوتاه شادکامی را که [مزهٔ آن را] تنها رنجورترینان میچشند.»
خط ۲۷۶:
* «باید زندگی را به همان سان وداع گفت که اُدیسه با نوسیکا خداحافظی کرد؛ یعنی بیشتر دعاگو بود تا دلباخته.»
** ''گزیده گوییها و میان پردهها، بند ۹۶''
* «کشف عشق متقابل ممکن است، عاشق را از معشوق
** ''گزیده گوییها و میان پردهها، بند ۱۰۲''
* «نه محبت به انسانها، بلکه ناتوانی آنان در محبت به انسانها، مانع از آن میشود که امروزه مسیحیحان را بسوزانند.»
خط ۳۰۲:
* «یکی در جستجوی قابله برای وضع حمل افکارش بود، دیگری به دنبال کسی برای کمک به قابله: اینگونه صحبت گل میاندازد.»
** ''گزیده گوییها و میان پردهها، بند ۱۳۶''
* «
** ''گزیده گوییها و میان پردهها، بند ۱۴۱''
* «در باب مقایسهٔ کلیِ مرد و زن میتوان گفت: زن اگر غریزهٔ ایفای نقش دوم را نداشت، هرگز در آرایشِ خویش به این سان، نبوع نمییافت.»
خط ۳۷۵:
* «با اینکه میدانم اعتقاد زیادی به تواناییهای من در تسویهحسابکردن ندارید، با اینحال امیدوارم بتوانم ثابت کنم که من کسی هستم که قرضهایم را پس میدهم. مثل قرضهایی که به شما دارم... همین حال تمام ضدیهودان را تیرباران کردم...» امضاء: دیونزیوس
** ''به Franz Overbeck (فرانس اُوربک) در بازل، از تورین/ ۴ ژانویه ۱۸۸۹''
* «در همین هفته سهبار «رنج مسیح به روایت متای مقدس» را شنیدم، وهر بار همان احساس تحسینبرانگیز، وجودم را تسخیر کرد. هرکس مسیحیت را از یاد برده، با شنیدن این قطعه به فضای روحانی آن
** ''به Erwin Rohde (آروین رُدِ)
* «دوست من پاول: حالا که ثابت شدهاست که من به طور اجتناب ناپذیری دنیا را آفریدهام، مشخص شده که دوستم پاول هم در برنامه این جهان پیشبینی شده بود...» امضاء: دیونزیوس
** ''به Paul Deussen (پاول دویسن) دربرلن، از تورین/ ۴ ژانویه ۱۸۸۹''
خط ۴۱۲:
== بدون منبع ==
* «اهلِ حقیقت، آزاده جانان، همواره در بیابان
* «اگر «چرا» ی خویش را برای زندگی داشته باشیم، با هر «چگونه» ای خواهیم ساخت.»
* «جرم این است که ندانیم زندگی خیلی
* «شما همگان غُرّیدن برایِ «آزادی» را از همه بیش دوست میدارید. امّا من بیایمان شدهام به «رویدادهایِ بزرگ» ی که
* «وقتی زنی دانشمند میشود، معمولاً نشان آن است که در اندامهای تناسلی او اختلالی روی داده است.»<ref name=groult>{{یادکرد
|کتاب=زنان از دید مردان
خط ۴۲۶:
|شابک=ISBN 964-5620-48-X
}}</ref>
* «زن هنوز قادر به دوستی نیست؛ زنانْ گربه، پرنده یا در بهترین حالت گاو باقیماندهاند.»<ref name=groult /> چنین گفت زرتشت «دوست»
* «مردِ فرودست برتر از زنِ فرادست است.»<ref name=groult />
* «آرزوکردن چقدر شعفانگیز است، اما وقتی به [[آرزو|آرزوی]] خود رسیدیم، شعف از درون ما رخت برمی بندد.»
* «آنچه نابودم نکند، قدرتمندترم میسازد.»
خط ۴۷۵:
* «این نه نبود عشق بلکه نبود دوستی است که باعث خوشبخت نشدن در ازدواج میگردد.»
* دشمنان خود را دوست بدارید، زیرا بهترین جنبههای شما را به نمایش میگذارند.
* دریغا،
▲* دریغا، آنچه تا چندی پیش درین چمن، سبز و رنگین ایستاده بود، اکنون پژمرده و خاکسترین افتاده است! و چه بسیار شهدِ امید که من از اینجا به کندوهایِ خویش برده بودم! آن دلهای جوان اکنون همه پیر گشتهاند. و نه تنها پیر، که خسته و بی بها و تن آسا. آنان این را چنین مینامند:«ما دیگربار دیندار گشتهایم.» چندی پیش بود که ایشان را میدیدم که بامدادان با پاهایِ بیباک بیرون میدوند: اما پایِ داناییشان خسته شد و اکنون از بیباکیِ بامدادی خویش نیز به بدی یاد میکنند. به راستی، روزگاری، بساکس از ایشان پاهایِ خویش را بسانِ رقّاصان بَرمیکشید و نوشخند فرزانگیام برایاش دست میکوفت. آنگاه از کار بازایستاد و هماکنون دیدماش که خمیده پشت به سوی صلیب میخزد. روزگاری همچون پَشِگان و شاعرانِ جوان گِردِ نور و آزادی گَردان بودند. هرچه پیرتر، سردتر: و اکنون تاریک اندیشاناند و وِردخوانان و گوشه نشینان. ... . دریغا، همیشه چه کماند آنانی که دلهاشان بیباکی و بازیگوشیِ دیرپای دارد و جانشان نیز شکیبا میماند. جز اینان دگر همه بیمداراناند.
== دربارهٔ نیچه ==
* «چندنفر نازی بیسواد که به خاطر کوبیدن دفترچهتلفن بر سر یکی از مخالفین [[سیاست|سیاسی]]، در زمره علمای اعلام حزب [[آدولف هیتلر|هیتلری]] درآمدهاند، فریدریش نیچه را به خود منسوب میکنند. همه میتوانند وی را از آنِ خود بدانند! تو به من بگو به چه احتیاج داری تا من [[گفتاورد|نقلقول]] مناسبِ حالَت را فراهم کنم.»
** [[کورت توخلسکی]]
* «نیچه با آنکه استاد دانشگاه بود بیشتر مشرب ادبی داشت و کمتر دانشگاهی بود. این فیلسوف هیچ نظریهٔ جدیدی در بودشناسی یا معرفتشناسی اختراع نکرد و اهمیتش در
** [[برتراند راسل]]
* «مطالب زیادی در نظریات او هست که باید به عنوان جنون بزرگ پنداری خویشتن طرد شود، دربارهٔ [[اسپینوزا]] میگوید:"این منزوی بیمارگونی که در لباس مبدل ظاهر شده، چقدر جبن و ضعف از خود نشان میدهد!" درست عین همین را میتوان دربارهٔ خود وی گفت، و آن هم با میلی کمتر؛ زیرا که وی در گفتن آن در حق اسپینوزا تردیدی به خود راه نداده است. پیداست که نیچه در خیالبافیهایش استاد دانشگاه نیست، بلکه مرد جنگی است. همهٔ کسانی که وی آنها را میستود نظامی بودند. عقیدهاش دربارهٔ زنان، مانند عقیده هر مردی، تجسم احساس خود اوست نسبت به زنها، که در مورد او آشکارا جز احساس ترس نیست."تازیانهات را فراموش مکن" اما اگر خود نیچه با تازیانه پیش زنان میرفت نود درصد آنها تازیانه را از دستش میگرفتند؛ و خودش هم این را میدانست و به همین جهت از زنان دوری میکرد و با سخنان تلخ بر خودخواهی زخمخوردهاش مرهم مینهاد.»
** [[برتراند راسل]]
* «من به سهم خود با [[بودا]] چنانکه او را تصور کردهام، موافقم؛ اما نمیدانم چگونه با براهینی که میتوانند در یک مسئله ریاضی یا علمی بکار روند، حقانیت بودا را اثبات کنم. از نیچه بیزام، زیرا که وی اندیشیدن درد را دوست میدارد؛ و خودپسندی را به صورت وظیفه درمیآورد؛ و مردانی که وی بیش از همه میپسندد و میستاید فاتحانی هستند که افتخارشان عبارت است از زیرکی و مهارت در کشتار مردان؛ ولی من گمان میکنم که دلیل نهایی بر ضد فلسفهٔ نیچه مانند هر اخلاق ناخوشایند ولی عادی از تناقض دیگری، در توسل با امور واقعی نهفته نیست، بلکه در عواطف انسانی است. نیچه محبت کلی را تحقیر میکند؛ من آن را
** [[برتراند راسل]]
|