محمود صفریان: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Pandgo (بحث | مشارکت‌ها)
صفحه‌ای تازه حاوی «'''محمود صفریان'''نویسنده و شاعر اهل ایران است. ==زندگی ن...» ایجاد کرد
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۴ اوت ۲۰۱۶، ساعت ۲۱:۴۲

محمود صفریاننویسنده و شاعر اهل ایران است.

زندگی نامه

محمود صفریان نویسنده ایرانی است. او درشهر آبادان به دنیا آمد و بخاطر شوق به ادبیات از همان جوانی کتابخانه ای " هر چند کوچک " در خانه داشت. نویسندگی را از سالهای بسیار دور شروع کرد. در دبیرستان که از کلاس نهم آن در تهران بود بهترین انشا نویس کلاس بود تا جائی که در امتخان نهائی دیپلم در نا باوری ممتحنین درس انشا را بیست گرفت. محمود صفریان با داستان کوتاه " شکست غرور " پا در مطبوعات گذاشت. او در هر دو نوع، داستان کوتاه و رمان فعالیت دارد. در مجموع تا کنون چهار کتابمجموعه داستان کوتاه به نام های:

روز های آفتابی، که مجموعه ١٧ داستان کوتاه است. روزی که گلابتون رفت، مجموعه ١٢ داستان کوتاه است . اشک ققنوس، مجموعه ١٢ داستان کوتاه. سلفچگان، مجموعه ١٠ داستان کوتاه. منتشر کرده است

و تا کنون سه کتاب رمان به نام های: شام با کارولین، در *٧ *فصل. فصلی دیگر، در ١١ فصل. کویر بی حاشیه، در١٠فصل. منتشر کرده است. برای آشنائی با نثر و سَبک او، تکه ای از یکی از داستان های کوتاه اش را که در وصف گرما است نمونه می آوریم:

  • « خُنَکى دوش آب سردى که بيش از نيم ساعت روى سرم ريخته بود، کم کم، در همه بدنم مى دويد، و فشار گرماى نفس گير را کم میکرد.حرارت طاقت سوزمرداد ماه، شهر را همچون تنورى بزرگ مى گداخت و روز پايانى نداشت.فرياد درد آسفالت تاول زده خيابانها، که زير چرخ اتومبيل ها پوست مى انداختند، از هر سو بگوش ميرسيد. و همه چيز از وراى تَف زمين گُرگرفته، لرزان و مواج ديده مى شدبوى نخل نر، فضا را انباشته بود و چنبره چتر برگ ها، گَرده هاى منتظر پرواز را ازديد نا محرم نور پنهان کرده بودشرجى، هماننده بختکى سمج، حلقوم شهر را مىفشرد و نسيم وصال را از نخل هاى ماده دريغ مى کرد».

و تکه ای از یکی از رمان هایش را شاهد می آوریم:

  • «... وقتی درلابی هتل درنتظارش بودم، با اینکه یکباردرداروخانه و با روپوش سفید دیده بودمش، نگران اطراف را می پائیدم و بیم داشتم که بیاید و نشناسمش. چه تصورابلهانه ای، چون وقتی تقریبن همه ی سرها به سویش چرخید فهمیدم که دارد می آید. برخاستم تا متوجه بشود. چون اوهم مرا فقط یکبارو به مدتی کوتاه دیده بود.

البته زیبائیش شاخصه چشمگیری»