حیدر یغما: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۹:
{{ب|بکشیدم که جاش پیدا نیست|اثرش در دهان یغما نیست}}
{{پایان شعر}}
 
یک قصیده از حیدریغما
 
مطرب آهنگی بزن دمساز با افغان من
 
تا رسد بر زهره فرياد شررافشان من
 
اختران چرخ را هر دم رسد بيم حريق
 
بس که آتش می فشاند سينه ی سوزان من
 
همتی ای مرگ ! تا از دل خروشی بر کشم
 
کاين فضا تنگ است بهر عرصه ی جولان من
 
کافرم خواندند روز بحث کوته فکر ها
 
فرق دارد مذهب اين قوم با ايمان من
 
من نيم مداح ! از من چشم مداحی مدار !
 
گر که خود گويد :« تو مداح منی » يزدان من
 
من رسالت دارم اندر شعر جای شبهه نيست
 
شعر من وحی من و ديوان من قرآن من
 
آن قدر داغم که گر خنجر نهی بر گردنم
 
جای خون آتش فرو می ريزد از شريان من
 
پيرهن را با بدن هر لحظه آتش می زنم
 
گر بريزد گرد وخاک فقر از دامان من
 
بی تامل خانه بر فرق اش فرو می آورم
 
گر گذارد نعمت دنيا قدم بر خوان من
 
من برای نان به يزدان هم نمی آرم نياز
 
اين من و اين پينه های دست من برهان من
 
کلبه ای دارم زمشتی گل ، که کاخ خسروان
 
سر فرو آرد به کاخ بی در و دربان من
 
گر چراغم نيست ، شب از ماه و روز از آفتاب
 
روز و شب جشن چراغانی ست در ايوان من
 
قرعه ی دانش به نام خشتمالی می زند
 
آفرين بر خاک شاعر پرور ايران من
 
می نويسم شعر با انگشت اندر خشت خام
 
گر بهای خامه دفتر نشد امکان من
 
ناجوانمردم گر از کوی فقيران پا کشم
 
گر در آيند اختران چرخ در فرمان من
 
پشت می مالم گه خارش به ديوار ضخيم
 
تا نخاراند به منت پشتم انگشتان من
 
تا مباد از گرمی خورشيد منت بر کشم
 
اشک چشمم روز ها يخ بست بر مژگان من
 
باد بر طبع چو اقيانوس يغما می زنی
 
با خبر بنشين که لنگر می کند طوفان من
 
{{ویکی‌پدیا}}