آنا گاوالدا: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
احسان آشنا (بحث | مشارکت‌ها)
احسان آشنا (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۵:
* «تو در مورد دلتنگی واقعی چیزی نمیدانی چون این زمانی اتفاق می افتد که کسی را بیشتر از خودت [[دوست]] داشته باشی.»
 
* «باید یک بار برای همیشه [[گریه]] کرد آنقدر که [[اشک|اشکها]] خشک شوند، باید این تن [[اندوه|اندوهگین]] را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. باید به چیز دیگری فکر کرد باید پاها را حرکت داد و چیز دیگری را از نو شروع کرد.»
 
== من او را دوست داشتم ==
سطر ۲۶ ⟵ ۲۵:
 
* «دیگران هم صدبار گفته اند به چیز دیگری فکر کن. زندگی ادامه دارد. به دخترهایت فکر کن. حق نداری خودت را وا نهی. تکانی به خودت بده. بله می دانم٬ خوب می دانم٬ اما مرا بفهمید. نمی توانم. وانگهی زندگی٬ [[حقیقت|معنای]] زندگی کردن چیست؟ یعنی چه؟ [[بچه]] هایم؟ چه دارم به آن ها هدیه کنم؟ مادری که خود لنگ می زند؟ دنیایی وارونه؟ از تمام وجود مایه می گذارم٬ صبح ها از خواب بیدار می شوم٬ [[لباس]] می پوشم٬ به آن ها لباس می پوشانم. غذا می دهم. تا [[شب]] مراقب شان هستم. آن ها را می خوابانم و پیشانی شان را می [[بوسه|بوسم]]. می توانم٬ از عهده این کار برآیم. تا این حد را همه می توانند. اما بیش تر از این نه. لطف و محبتی که زندگی بخش است٬ نه نمی توانم. بیش از این نه.»
 
* «زندگی حتی وقتی که انکارش میکنی، حتی وقتی که نادیده اش میگیری، حتی وقتی که نمی خواهیش از تو قوی تر است از هر چیز دیگری قویتر است. آدم هایی که از [[زندان|بازداشتگاه]] های اجباری برگشته اند دوباره زادولد کردند. [[مرد|مردان]] و [[زن|زنانی]] که [[شکنجه]] دیده بودند، که مرگ نزدیکان و سوختن خانه هایشان را دیده بودند. دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، با دقت به به پیشبینی هواشناسی [[گوش]] کردند و [[دختر|دخترهایشان]] را [[همسر|شوهر]] دادند. باورکردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قویتر است.»
 
* «هوس [[سیگار]] کردم. ابلهانه بود سیگار نمی‌کشیدم. بله اما حالا دلم می‌خواست، زندگی‌ همین است...[[همت|ارادهٔ]] راسختان را در ترک سیگار تحسین می‌کنید و بعد یک [[صبح]] [[سرما|سرد]] [[زمستان]] [[تصمیم]] می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید. مردی را دوست دارید، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد.»
سطر ۳۶ ⟵ ۳۳:
 
* «- همیشه وارونه عمل کرده ام٬ نه؟ همین الان هم این ساندویچ مسخره را وارونه گرفته ام؟ شلوارش پر از سس مایونز شده بود. - کلوئه؟ - بله؟ - لطفا غذا بخور... مرا ببخش که مانند سوزان با تو حرف می زنم اما از دیروز هیچی نخورده ای... -نمی توانم. دوباره بذله گویی را شروع کرد. - به هر حال چطور می توانی همچین چیز مزخرفی را بخوری؟! چه کسی می تواند بخورد؟ بگو٬ چه کسی؟ هیچ کس! سعی کردم لبخند بزنم. - خب اجازه می دهم فعلا رژیمت را نگه داری اما امشب٬ تمام! امشب شام را من درست می کنم و تو مجبوری افتخار خوردنش را به من بدهی. قبول؟ -قبول. - و این؟ این غذای فضایی را چطور می خورند؟ منظورش سالاد عجیب غریبی بود که در یک ظرف پلاستیکی ریخته بودند.»
 
* «زندگی حتی وقتی که انکارش میکنی، حتی وقتی که نادیده اش میگیری، حتی وقتی که نمی خواهیش از تو قوی تر است از هر چیز دیگری قویتر است. آدم هایی که از [[زندان|بازداشتگاه]] های اجباری برگشته اند دوباره زادولد کردند. [[مرد|مردان]] و [[زن|زنانی]] که [[شکنجه]] دیده بودند، که مرگ نزدیکان و سوختن خانه هایشان را دیده بودند. دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، با دقت به به پیشبینی هواشناسی [[گوش]] کردند و [[دختر|دخترهایشان]] را [[همسر|شوهر]] دادند. باورکردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قویتر است. باید یک بار برای همیشه [[گریه]] کرد آنقدر که [[اشک|اشکها]] خشک شوند، باید این تن [[اندوه|اندوهگین]] را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. باید به چیز دیگری فکر کرد باید پاها را حرکت داد و چیز دیگری را از نو شروع کرد