آنا گاوالدا: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
احسان آشنا (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
احسان آشنا (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۲۷:
* «دیگران هم صدبار گفته اند به چیز دیگری فکر کن. زندگی ادامه دارد. به دخترهایت فکر کن. حق نداری خودت را وا نهی. تکانی به خودت بده. بله می دانم٬ خوب می دانم٬ اما مرا بفهمید. نمی توانم. وانگهی زندگی٬ [[حقیقت|معنای]] زندگی کردن چیست؟ یعنی چه؟ [[بچه]] هایم؟ چه دارم به آن ها هدیه کنم؟ مادری که خود لنگ می زند؟ دنیایی وارونه؟ از تمام وجود مایه می گذارم٬ صبح ها از خواب بیدار می شوم٬ [[لباس]] می پوشم٬ به آن ها لباس می پوشانم. غذا می دهم. تا [[شب]] مراقب شان هستم. آن ها را می خوابانم و پیشانی شان را می [[بوسه|بوسم]]. می توانم٬ از عهده این کار برآیم. تا این حد را همه می توانند. اما بیش تر از این نه. لطف و محبتی که زندگی بخش است٬ نه نمی توانم. بیش از این نه.»
 
* «زندگی حتی وقتی که انکارش میکنی، حتی وقتی که نادیده اش میگیری، حتی وقتی که نمی خواهیش از تو قوی تر است از هر چیز دیگری قویتر است. آدم هایی که از [[زندان|بازداشتگاه]] های اجباری برگشته اند دوباره زادولد کردند. [[مرد|مردان]] و [[زن|زنانی]] که [[شکنجه]] دیده بودند، که مرگ نزدیکان و سوختن خانه هایشان را دیده بودند. دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، با دقت به به پیشبینی هواشناسی [[گوش]] کردند و [[دختر|دخترهایشان]] را [[همسر|شوهر]] دادند. باورکردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قویتر است.»
* «هوس [[سیگار]] کردم. ابلهانه بود سیگار نمی‌کشیدم. بله اما حالا دلم می‌خواست، زندگی‌ همین است...[[همت|ارادهٔ]] راسختان را در ترک سیگار تحسین می‌کنید و بعد یک [[صبح]] [[سرما|سرد]] [[زمستان]] [[تصمیم]] می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید. مردی را دوست دارید، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد.»
 
* «هوس [[سیگار]] کردم. ابلهانه بود سیگار نمی‌کشیدم. بله اما حالا دلم می‌خواست، زندگی‌ همین است...[[همت|ارادهٔ]] راسختان را در ترک سیگار تحسین می‌کنید و بعد یک [[صبح]] [[سرما|سرد]] [[زمستان]] [[تصمیم]] می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید. مردی را دوست دارید، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد.»
 
* «[[شهامت]] از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند، فقط به خودشان : "آیا من [[حق]] [[اشتباه]] کردن دارم؟" فقط همین چند واژه ...شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو ... و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن...به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی... پس چه؟ غریزه بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟ شهامت با خود رو به رو شدن. دست کم یک بار در زندگی. رو به رو با خود. تنها خود. همین....»