مولوی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Mr.Iran (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱:
[[پرونده:Molana.jpg|بندانگشتی]]
'''[[w:مولوی|مولوی]]''' معروف به جلال‌الدین محمد بلخی و مولانا و رومی (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴۵۸۶–۴ دی ۶۵۲) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است.
 
== دارای منبع ==
=== مثنوی ===
* «بشنو از نی چون حکایت می‌کند//واز جدایی‌ها شکایت می‌کند»
* «سینه خواهم شرحه شرحه از فراق - تا بگویم شرح درد اشتیاق»
خط ۱۷:
* «ای که تو از ظلم چاهی می‌کنی// از برای خویش دامی می‌تنی»
* «این جهان کوه‌است و فعل ما ندا// سوی ما آید نداها را صدا»
* «پا تهی گشتن به‌است از کفش تنگ// رنج غربت به که اندر خانه [[جنگ]]»
* «پس کلوخ خشک در جو کی بود؟// [[ماهی|ماهیی]] با آب، عاصی کی شود؟»
* «پیش چشمت داشتی شیشه کبود// زان جهت عالم کبودت می‌نمود»
* «پیش مؤمن کی بود این قصه خوار// قدر [[عشق]] گوش، عشق گوشوار»
خط ۲۶:
* «چون که دندان تو را کرم اوفتاد// نیست دندان بر کنش ای اوستاد»
* «زآنهمه بانگ و علا لای [[سگ|سگان]]// هیچ واماند ز راهی کاروان؟»
* «سخـت‌گیریسخت‌گیری و تعصـبتعصب خامی است// تا جنینی [[کار]] خون‌آشامی است»
* «شب غلط بنماید و مبدل بسی// دید صائب شب ندارد هرکسی»
* «صورت زیبا نمی‌آید به [[کار]]// حرفی از معنی اگر داری بیار»
خط ۳۶:
* «عقل تا تدبیر و اندیشه کند// رفته باشد [[عشق]] تا هفتم سما// عقل تا جوید [[شتر]] از بهر حج// رفته باشد عشق بر کوه صفا»
* «کرد مردی از سخن دانی سؤال// حق و باطل چیست ای نیکومقال// گوش را بگرفت و گفت این باطل است// چشم حق است و یقینش حاصل است»
* «گفت [[خر]]! آخر همی زن لاف لاف// در غریبی بس توان گفتن گزاف»
* «گفت هان ای محتسب بگذار و رو// از برهنه کی توان بردن گرو»
* «موی بشکافی به ‌عیبعیب دیگران// چو به ‌عیبعیب خود رسی کوری از آن»
* «نردبان خلق این ما و منست// عاقبت زین نردبان افتادنست// هرکه بالاتر رود [[مجنون|ابله]]‌ترست// کاستخوان او بتر خواهد شکست»
* «آن یکی پرسید [[شتر|اشتر]] را که هی// از کجا می‌آیی ای اقبال‌پی// گفت از حمام گرم کوی تو// گفت خود پیداست از زانوی تو»
* «هرکسی را بهر [[کار|کاری]] ساختند// میل آن‌راآن را در دلش انداختند»
* «هرکه او بی‌مرشدی در راه شد// او زغـولانزغولان گمره و در چاه شد// هرکه گیرد پیشهٔ بی‌اوستـابی‌اوستا// ریش‌خندی شد به شهـرشهر و روستا// کار بی‌استاد خواهی ساختن// [[مجنون|جاهلانه]] جان بخواهی باختن»
* «هرکه اول‌بین بود اعمی بود// هرکه آخربین چه بامعنی بود// چشـمچشم آخربین تواند دید راست// چشم اول‌بین غرورست و خطاست// هرکه آخربین‌تر او مسعودتر// هـرهر که اول‌بین‌تر او مطرودتر// هرکه اول بنگرد پایان کار// انـدراندر آخر او نگردد شرمسار// حکم چون بر عاقبت‌اندیشی است// پادشاهی بنده درویشی است»
* «هیچ آیینه دگر آهن نشد// هیچ نانی گنـدمگندم خرمن نشد// هیچ انگوری دگر غوره نشد// هیـچهیچ میوه پخته باکوره نشد// پختـهپخته گرد و از تغیـّر دورشو// رو چو برهان محقق نورشو»
* «کودکی کو حارس کَشتی بُدی// طبلکی در دفع مرغان می‌زدی// تا رمیدی مرغ از آن طبلک، زکشت// کشت از آن مرغان سلامت می‌گذشت// چون که سلطان شاه، محمود کریم// برگذر زد آن طرف، خیمهٔ عظیم// با سپاهی همچو استاره اثیر// انبه و فیروزه و صفدر، ملک‌گیر// اشتری بُد که بُدی حمال کوس// بختکی بُد پیشرو هم چون خروس// بانگ طوس و طبل بروی روز و شب// می‌زدندی در رجوع و در طلب// اندر آن مزرع درآمد آن شتر// کودک آن طبلک بزد در حفظ بُر// عاقلی گفتش مزن طبلک که او// بختکی طبل است و با آنش است خو// پیش او چپود تبوراک تو طفل/ که کشد او طبل سلطان کفل».<ref>مثنوی، چاپ فردین، ص ۳۰۴ و ۳۰۵</ref>
 
=== [[دیوان شمس|دیوان شمس تبریزی]] ===
{{اصلی|دیوان شمس}}
 
* «ای باد خوش که از چمن [[عشق]] می‌رسی// برمن گذر که بوی گلستانم [[آرزو]]ست»
* «خنک آن چشم که گوهر زخسی بشناسد// خنک آن قافله‌ای کو بودش [[دوستی|دوست]] خفیر»
* «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر// کز دیـودیو و دد ملولم و انسانم [[آرزو]]ست// گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما// گفت آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست»
* «دیگران چون بروند از نظر از دل بروند// تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی»
* «[[شتر|شتران]] مست شدستند، ببین [[رقص]] جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و [[دانش|علم]] و [[هنر]]»
* «[[عشق]] اندر فضل و [[دانش|علم]] و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست// شاخ [[عشق]] اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد// این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست»
* «عقل، بند ِبندِ رهروان و [[عشق|عاشقان]] است ای پسر// بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر»
* «هرکه را نبض [[عشق]] می‌نجهد// گر [[افلاطون|فلاطون]] بود، تواش [[خر]] گیر// هر سری کو ز [[عشق]] پر نبود// آن سرش را زدم مؤخر گیر»
* « به برج روح شمس الدین تبریز // بپرد روح من ،من، یک دم نپاید»
* « زهی لطف خیال او ،او، که چون در پاش افتادم // قدمهای خیالش را به آسیب دو لب خستم»
* « حاجی عاقل طواف ،طواف، چند کند هفت هفت // حاجی دیوانه ام ،دیوانه‌ام، من نشمارم طواف»
* « استیزه مکن مملکت عشق طلب کن // کین مملکتت از ملک الموت رهاند»
* « والله که شهر بی تو مرا حبس میشودمی‌شود // آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست»
 
== دربارهدربارهٔ مولوی ==
* «ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و [[عطار نیشابوری|عطار]] کرد»
 
* «ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و [[عطار نیشابوری|عطار]] کرد»
** ''[[اقبال لاهوری]]''
* «مثنوی مولوی معنوی// هست قرآنی به لفظ پهلوی// من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب// هست پیغمبر، ولی دارد [[کتاب]]»
** ''[[عبدالرحمن جامی]]''
* «مولوی گرفتار پندار بی‌پایهٔ وحدت وجود گردیده و در آن گمراهی و سرگردانی بی‌پایه، بافندگی‌ها کرده است.»
** ''[[احمد کسروی]]/ فرهنگ است یا نیرنگ''
 
== پیوند به‌بیرون ==
 
{{ویکی‌پدیا}}