آروین د. یالوم: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
احسان آشنا (بحث | مشارکت‌ها)
احسان آشنا (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۵:
* قانون [[عشق]] بالغانه این است:"دوستم دارند چون دوست دارم. [[عشق]] رشد نیافته می‌گوید:"دوستت دارم چون به تو نیاز دارم." [[عشق ]]بالغانه می‌گوید:"به تو نیاز دارم چون دوستت دارم."
* انسان به راستی نیرومند، هرگز درد و رنج نمی‌آفریند، بلکه چون [[زرتشت ]]پیامبر، چنان از نیرو و فرزانگی لبریز می‌شود که آن را سخاوتمندانه به دیگران پیشکش می‌کند. این پیشکشی، حاصل فراوانی شخصی است، نه ترحم، که خود نوعی تحقیر است.
 
* نظریه پردازان خودشکوفایی، بر اخلاقیاتی تکاملی باور دارند. برای نمونه، آبراهام مزلو می گوید:«انسان به گونه ای ساخته شده که اصرار دارد موجودی کامل و کامل تر شود و این به معنای اصرار برای رسیدن به همان چیزی است که مردم ارزشهای والا، بزرگواری، مهربانی، شجاعت، صداقت، عشق، از خودگذشتگی و خوبی می نامند.» بنابراین مزلو به پرسش ما برای چه زنده ایم؟ اینگونه پاسخ می دهد که ما زنده ایم تا توانایی هایمان را محقق سازیم. او پرسش بعدی یعنی بر چه اساسی زندگی کنیم؟ را با این ادعا پاسخ می دهد که ارزشهای خوب در ذات ارگانیسم انسانی نهاده شده اند و اگر انسان به خرد ذاتی خویش اعتماد کند، به شیوه ای شهودی آن ها را خواهد یافت.
 
* نیچه می‌گوید وظیفه ما در [[زندگی]]، تکمیل کردن آفرینش و [[طبیعت]] خویش است. او دستورالعملی نیز برای اجرای این وظیفه درونی بایسته به ما پیشکش کرده است، نخستین جمله ماندگارش را: «بشو، آن که هستی»
 
سطر ۳۷ ⟵ ۳۹:
 
*« برای نیچه ای که یک بار گفته:«این زندگی بود؟ باشد، پس یک بار دیگر!» و برای ابَرانسانش که اگر فرصت زندگی بارها و بارها و تا ابد به یک شکل به او پیشکش شود، قادر است بگوید:«آری، آری، به من دهیدش. این زندگی را خواهم گرفت و درست به همان شکل خواهم زیست.»، زندگی چیز دیگری است. ابَر انسانِ نیچه، به سرنوشتش عشق می ورزد، او فردی است که بر نیاز تخدیرکننده ی خویش به هدفی ماورایی چیره می شود. به گفته نیچه، هرگاه انسانی چنین کند، به ابَر انسان بدل خواهد شد، به روحی فلسفی که نماینده ی مرحله ی والاتر تکامل بشری است.»
 
* « عشق به اشکال گوناگون از راه می رسد، ولی این سطور به شکل خاصی از تجربه عشق اشاره دارد: نوعی از خود بی خودی وسواس گونه، ذهنیتی افسون شده که تمامی زندگی فرد را در تصرف خویش درمی آورد.
معمولا تجربه چنین حالتی با شکوه است، ولی مواقعی هم هست که شیدایی و از خود بی خودی، بیش از آنکه لذت بیافریند، پریشانی می آورد. گاه امکان به واقعیت پیوستن عشق برای همیشه از میان رفته است، مثل زمانی که دو طرف ازدواج کرده اند و تمایلی هم به چشم پوشی از زندگی مشترکشان ندارند. گاه عشق یک سویه است: یکی عاشق است و دیگری از هر ارتباطی اجتناب می کند یا تنها در آرزوی ارتباط جنسی است. گاه معشوق کاملا دست نیافتنی است: مثلا معلمی است، درمانگر قبلی بیمار یا همسر یکی از دوستانش. اغلب فرد چنان مجذوب عشق می شود که حاضر است از همه چیز - کار، دوستان، خانواده - بگذرد و مدت ها انتظار بکشد تا تنها یک نظر معشوق را ببیند. کسی که در عشقی خارج از حیطه ی زندگی زناشویی گرفتار شده، ممکن است از همسرش فاصله بگیرد، از هر صمیمیتی دوری کند تا رازش پوشیده بماند، حاضر به شرکت در زوج درمانی نشود یا زندگی زناشویی را عمدا در نارضایتی نگه دارد تا رابطه خارج از زناشویی اش را توجیه کند و از بار احساس گناه خود بکاهد.»
 
==پیوند به بیرون==