اکبر عبدی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
ع م گ (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
ع م گ (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۲۴:
** [http://sima.jamejamonline.ir/NewsPreview/1699915791568427723 منبع]
* «در دورانی که در سریال «باز مدرسه‌ام دیر شد» بازی می‌کردم در تئاترشهر در یک نمایش به روی صحنه می‌رفتم. آن زمان من مدام دنبال بچه‌های تپل می‌گشتم تا بتوانم از روی رفتار و حرکات‌شان الگو بگیرم. یک روز که از تئاتر شهر بیرون آمدم ناگهان یک بچه تپل را دیدم که باپدرش به پارک آمده بود. بچه تا مرا دید گفت: چطوری اکبر گامبو؟ من همان‌جا صدایش را دزدیدم. پدرش او را دعوا کرد و گفت چرا این طوری حرف می‌زنی؟ من هم گفتم دعوایش نکن، بچه که دروغ نگفته است. بعد به بچه گفتم فامیل من عبدی است. می‌توانی چیز دیگری هم دربارهٔ من بگویی؟ گفت نه ولی ادامه‌اش می‌شود همه‌اش را بریز تو شامپو! منم گفتم دیگه ادامه نده!»<ref>http://www.khabaronline.ir/detail/422238/culture/5679</ref>
* «یک مینی بوسی هست که گاهی اوقات به فامیل‌مان می‌گویم بیاوردش. او می‌شود کمک راننده و من راننده. بچه‌های فامیل را هم سوار می‌کنیم و راه می‌افتیم. وسط راه یک خانم و آقا را سوار می‌کنم. آنها می‌نشینند و بحث‌شان شروع می‌شود. خانم مدام به آقا می‌گوید نگاه کن، اکبر عبدیه. مرد هم می‌گوید نه بابا اکبر عبدی اینجا چه کار می‌کند؟ خلاصه هی بحث می‌کنند آخرش آقا می‌گوید ببخشید آقای راننده شما اکبر عبدی هستید؟ من هم می‌گویم نه بابا اکبر عبدی کیه؟ کجاست؟ اون الان داره توی ترکیه، آنتالیا مانتالیا عشق می‌کنه. اینجا چیکار می‌کند. حالا همه فامیل هم چادرهای‌شان را کشیده‌اند روی صورت‌شان و از خنده ریسه رفته‌اند. خلاصه این بنده‌های خدا وقتی پیاده می‌شوند همان‌جا توی پیاده‌رو دعوای‌شان می‌شود. زن هی می‌گوید اکبر عبدی بود مرد هم می‌گوید نبود، دیدی که پرسیدم!»<ref>http://www.khabaronline.ir/detail/427453/culture/5679</ref>
* «آن وقت‌ها اتوبوس‌ها دو طبقه بود. من از تئاترشهر که بیرون می‌آمدم بروم اتوبوس سوار شوم، صف خیلی طولانی بود من هم خودم را می‌زدم به لال بازی و هی توی صف جلوتر می‌رفتم. مردم هم دل‌شان می‌سوخت می‌گفتند ای بابا جوان بیچاره، بذار بره جلو، برو آقا جون، برو. شاگرد راننده هم تا مرا می‌دید می‌گفت نمی‌خواد بلیت بدی تو رو که دیگه خدا زده. خلاصه این جوری خودم را تا راه‌آهن می‌رساندم. البته سخت بود که تا آخر کج بشینی ولی موقع پیاده شدن صاف می‌شدم و به شاگرد راننده می‌گفتم آقا دست شما درد نکنه. او هم دنبالم می‌افتاد و می‌گفت لااقل بیا پول بلیتت را بده!»<ref>http://www.khabaronline.ir/detail/427453/culture/5679</ref>
 
== دربارهٔ او ==