یاماموتو تسونه‌تومو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶:
=== فصل اول ===
* اگرچه خرد می‌گوید یک [[w:سامورایی|سامورایی]] باید طریقت سامورایی را الگوی نظر خویش قرار دهد، اما به نظر می‌رسد همهٔ ما آن را از خاطر برده‌ایم. چنین است که اگر کسی بپرسد، معنای راستین طریقت سامورایی ([[w:بوشیدو|بوشیدو]]) چیست؟ مردانی که قادر باشند بی‌درنگ پاسخ دهند، انگشت شمارند. چراکه پاسخ از پیش در ذهن بسیاری روشن نیست. از این نکته می‌توان بی اعتنایی به طریقت سامورایی را دریافت. '''بی‌شمارند غافلان.'''
* '''طریقت سامورایی، استوار بر [[مرگ]] است. آن‌گاه که باید بین [[مرگ]] و [[زندگی]] یکی را انتخاب کنی، بی‌درنگ [[مرگ]] را برگزین.''' دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش رو. این که بگوییم [[مرگ|مردن]] بدون رسیدن به هدف خود، [[مرگ]]ی بی‌ارزش است، راهی است سبکسرانه، برای پیچیده کردن موضوع. '''آن هنگام که تحت فشار انتخاب [[زندگی]] یا [[مرگ]] قرار گرفته‌ای لزومی هم ندارد به هدف خود برسی.''' همهٔ ما [[زندگی]] را دوست می‌داریم و تا حد زیادی منطق خود را برمبنای آنچه دوست می‌داریم بنا می‌کنیم. اما دست نیازیدن به اهداف خود و ادامه دادن به زندگی،[[زندگی]]، بزدلی است. این یک خط باریک خطرناک است. [[مرگ|مردن]] بدون رسیدن به هدف خود، [[مرگ]]ی بی‌ارزش و کوته‌نظرانه است. اما چه باک! شرمی در آن نیست. جوهرهٔ طریقت سامورایی همین است. اگر کسی بتواند هر روز و شب با روشن ساختن قلب خویش با این واقعیت، چنان [[زندگی]] کند که گویی جسمش مرده است، به آزادی حاصل از طریقت سامورایی خواهد رسید؛ زندگی‌اش[[زندگی]]‌اش بی‌سرزنش خواهد بود و در کار خویش موفق خواهد شد.
* مردم فکر می‌کنند با تفکری ژرف نسبت به مسائل عمیق می‌توانند آن‌ها را حل کنند؛ اما افکاری خودسرانه در سر می‌پرورانند و به هیچ نتیجه مثبتی دست نمی‌یازند؛ چراکه تأمل‌شان تنها مبتنی بر منافع شخصی است. دشوار است، گذر از عادات نابخردانه به ازخودگذشتگی. اما، اگر در برخورد با هر موضوعی، آن را دمی رها کنی و بعد چهار سوگند را در قالب خویش به یاد آوری، منافع شخصی را کنار بگذاری و بعد به مسئله بازگردی، از هدف خویش زیاد دور نخواهی شد.
* خرد آن کسی که با مشورت خواهی از دیگران تعالی یافته است، به درختی تناور با ریشه‌های بسیار در خاک ماند. اندیشهٔ مرد تنها همچون نهالی بی‌ریشه در خاک است.
* پیش از نکته گرفتن از کسی، ابتدا باید در نظر گرفت که آیا آن شخص ظرفیت پذیرش آن نکته را دارد یا خیر. باید ارتباطی صمیمی با او برقرار ساخت و اطمینان حاصل کرد که آن شخص همیشه به کلام تو اعتماد می‌کند. موضوعاتی را مطرح کن که وی دوست دارد و بهترین راه صحبت کردن با او را جست‌وجو کن و به دنبال راهی باش که تو را به خوبی درک کند. وضعیت را بسنج و بیندیش که آیا بهتر است با نامه نظر خود را به او بازگویی یا در هنگام ترک خانه و آن زمان که او را مشایعت می‌کنی، نقاط قوت او را خاطرنشان ساز و از هر وسیله‌ای که می‌توانی برای دلگرمی به وی استفاده کن. مثلاً با ذکر اشتباهات خود بدون آنکه اشتباهات او را به رویش آوری و با ذکر این که این اشتباهات ممکن است برای وی نیز رخ دهد. چنان رفتار کن که اشتباه خود را چنان بپذیرد که گلوی مردی تشنه آب را پذیراست. بدین‌سان نظر تو اشتباه او را اصلاح خواهد ساخت. این کار بسیار دشوار است. اگر خطای فرد به عادتی بدل شده باشد که سالهاست با آن [[زندگی]] می‌کند، ترک آن تقریباً محال است.
* چهل یا پنجاه سال پیش، وقتی رد زخم و جراحت روی بدن، نشان مردی و ران صاف نشانه بزدلی بود، تنی که زخمی نبود شرم‌آور به نظر می‌رسید و مرد بهتر آن می‌دید تا ران خود را زخمی کند. '''کار مرد، دادوستدی خونین است.''' این واقعیت، امروز احمقانه به نظر می‌رسد و مسائل به شکلی هوشمندانه تنها با زبان بازی حل می‌شوند و از کارهایی که مستلزم تلاش است اجتناب می‌شود. از مردان جوان می‌خواهم این واقعیات را درک کنند.
* بی‌عدالتی را [[دشمنان|دشمن]] داشتن و نیکوکاری در زندگی،[[زندگی]]، بس دشوار است؛ اما این تصور که نیکوکاری بهترین شیوه [[زندگی]] است و [[زندگی]] خویش را صرف نیکی به دیگران کردن، بالعکس، تو را به بیراهه‌های بسیار خواهد کشاند. '''طریقت سامورایی در جایی بالاتر از صداقت و نیکویی قرار می‌گیرد.''' کشف این حقیقت بس دشوار است، اما بالاترین اندیشه همین است. اگر از این دیدگاه به چیزها نگریسته شود، اموری نظیر نیکویی و صدق، سطحی به نظر می‌رسند. آنچه را که انسان خود به تجربه نیاموخته باشد، نتواند دریابد؛ اما حتی اگر شخصی نتواند به تنهایی به این حقیقت واقف شود، با این حال راهی برای درک این طریقت وجود دارد و آن رایزنی و پرس‌وجو از دیگران است.
* شمشیرزنی در کهنسالی خویش چنین گفت: «در [[زندگی]] انسان، مراحلی در جست‌وجوی دانشی وجود دارد. در پایین‌ترین سطح، هر چه شخص تلاش می‌کند هیچ ثمری نمی‌برد و احساس می‌کند هم او و هم دیگران ناشی و خامدست هستند. در این مرحله او هیچ ارزشی ندارد. در مرحله بعد او هنوز بی‌فایده است؛ اما از ناکارآمدی خویش آگاه است و می‌تواند ناکارآمدی دیگران را نیز ببیند. در سطحی بالاتر او مفتون توانایی‌های خویش است و از تحسین دیگران، به دل شاد می‌شود و از ناتوانی دوستان و آشنایان خود اندوهگین می‌شود. این مرد ارزش دارد. در والاترین مرتبه، مرد چنان به نظر می‌رسد که گویی هیچ نمی‌داند.» این مراحل در حالت عادی وجود دارد؛ اما مرحله‌ای متعالی نیز هست که والاترین آنهاست. در این مرحله انسان می‌داند که راه حقیقت را ژرفایی بی‌پایان است و هرگز نمی‌اندیشد که سلوک او به پایان رسیده است. او به راستی به عدم کفایت خویش واقف است و هیچ‌گاه در [[زندگی]] خویش فکر نمی‌کند که موفق شده است. غروری در سر ندارد اما با فروتنی طریقت خویش را تا به انتها می‌داند. گفته شده است که استاد یاگیو یک بار گفت: «من راه شکست دیگران را نمی‌شناسم، تنها می‌دانم چگونه می‌توانم بر خویش چیره شوم.» '''در طول تمام [[زندگی]] خویش هر روز گامی به پیش بردار و مجرب‌تر از دیروز و امروز باش. این روند، پایانی ندارد.'''
* در میان دیوارنوشته‌های قصر امیر نائوشیگه این جمله به چشم می‌خورد: «با مسائل بزرگ، با آرامش برخورد کن.» استاد ایتای در تفسیر این عبارت می‌گوید: «در برخورد با مسائل پیش‌پافتاده باید با جدیت عمل کرد.» در [[زندگی]] هر انسان مسائل به راستی بزرگ، اندک‌اند و شاید که بیشتر از دو یا سه مسئلهٔ بزرگ در [[زندگی]] هر فرد وجود لداشته باشد. اگر آن هنگام که [[زندگی]] هر روزه خویش را به پیش می‌بری، بر این مسائل به خوبی تأمل کنی٬ می‌توانی آن‌ها را بازشناسی. پیشاپیش فکر کردن دربارهٔ امور و برخورد آرام نشان دادن در ساعت واقعه و زمانی که آن مسائل و اتفاقات روی می‌دهند٬ جوهرهای این اندرز است. روبه‌رو شدن با یک واقعه و حل و فصل آن در آرامش٬ اگر از پیش آماده نشده باشی، دشوار است و مشخص نیست که آیا در این حالت به هدف خویش خواهی رسید یا خیر. اما٬ اگر از پیش فکر خود را بر آن متمرکز ساخته باشی٬ می‌توانی به این جمله که «با مسائل بزرگ با آرامش برخورد کن»٬ به منزلهٔ مبنای عمل خویش بنگری.
* اگر قرار باشد هر مردی را که زمانی اشتباهی مرتکب شده است، کنار بگذاریم، احتمالاً دیگر به هنگام نیاز، مردان کارامدی در کنار خویش نخواهیم داشت. مردی که یک بار اشتباهی مرتکب می‌شود به خاطر پشیمانی خویش صبورتر و کارامدتر از پیش خواهد بود. '''مردی که هیچ‌گاه اشتباهی مرتکب نشده باشد، شایستهٔ اعتماد نیست.'''
* مردی به خاطر آن که به موقع، انتقام نگرفت، موجبات سرافکندگی خود را فراهم ساخت. '''راه درست انتقام گرفتن ساده است: «پیش رفتن٬ [[جنگ]]یدن تا آن زمان که به زخم شمشیر از پای درافتی.»''' هیچ شرمی در این نیست. اگر فکر کنید که باید کار خود را تمام کنید، زمان را از کف می‌دهید. '''با فکر کردن به این که مردان [[دشمنان|دشمن]] چند نفر است٬ زمان از کف می‌رود و در انتها نیز دلسرد خواهی شد و فراموش خواهی کرد که بر تو چه گذشته است. صدها یا هزاران [[دشمنان|دشمن]] اصلاً مهم نیست٬ کار خود را تنها در صورتی انجام خواهی داد که در برابر آنان بایستی و در به خاک و خون افکندن همهٔ آنان مصمم باشی.''' از یک کنار شروع کن و به پیش رو. خواهی دید که اغلب آنان را از دم تیغ خویش خواهی گذراند. آن هنگام که ساعت فرا می‌رسد، وقت فکر کردن نیست و اگر تو از پیش، پرس‌وجوی خود را به انجام نرسانده باشی، آنچه اغلب برای تو می‌ماند چیزی جز شرم نیست. '''کتاب خواندن و گوش سپردن به نظرات دیگران، متعلق به زمانی است که هنوز ذهن خود را مصمم به انجام کار نساخته‌ای.''' از اینها گذشته، طریقت سامورایی باید در واقف بودن به این حقیقت باشد که انسان نمی‌داند بعد چه خواهد شد و همیشه باید همهٔ پیامدهای احتمالی را در اندیشه آوریم. بسته به اوضاع و شرایط ممکن است مرد ببازد یا پیروز شود. اما پروای ننگ و نام یک سر از برد و باخت متفاوت است. در این راه حتی [[مرگ]] را باید پذیرفت. حتی اگر روشن باشد که در پایان شکست خواهی خورد، انتقام بگیر. در این نکته نه اندیشه جای دارد و نه تکنیک مبارزه. '''مرد واقعی به پیروزی و شکست نمی‌اندیشد. او بی‌باکانه به سوی [[مرگ]]ی جنون آسا هجوم می‌برد.''' با این کار، از رؤیاهای خود بیدار خواهی شد.
* دو چیز بر کار سامورایی خدشه وارد کند و آن دو ثروت است و شهرت. اگر که انسان همواره با سختی‌ها دست و پنجه نرم کند، کمتر خطا خواهد کرد.
* شایسته نیست که انسان تنها محدود به دسته‌ای از دیدگاه‌ها شود. تلاش برای کسب دانش و بعد متوقف شدن در آنچه فرا گرفته‌ای اشتباه است. در وهلهٔ نخست تا بدانجا تلاش کن که مطمئن شوی اصول را آموخته‌ای و بعد برطبق آن اصول عمل کن تا نتیجه دانش خویش را ببینی. این روند تا پایان زندگی‌ات[[زندگی]]‌ات ادامه خواهد داشت. '''متکی به آنچه که از پیش فرا گرفته‌ای نشو و تنها با خود بیندیش که «این کافی نیست.»''' انسان باید در تمام [[زندگی]] خویش به دنبال یافتن بهترین راه پیروی از طریقت راستین باشد. باید که همهٔ عمر از آموختن و پیش رفتن به سوی کمال بازنایستیم. تنها راه رسیدن به حقیقت همین است.
* هیچ چیز همانند آراستگی نیست. حتی اگر بدانی که ممکن است، امروز به خاک افتی و قاطعانه پذیرای [[مرگ]]ی گریزناپذیر باشی؛ ولی اگر با ظاهری ناآراسته کشته شوی، فقدان آمادگی خویش را برای [[مرگ]] نشان داده‌ای و [[دشمنان|دشمن]] تو را کوچک خواهد شمرد و زبون به نظر خواهی رسید. '''عزم خویش را استوار به [[مرگ|مردن]] در میدان نبرد ساختن، خویش را پیشاپیش مرده انگاشتن، به کار خود مشغول بودن و سروکار داشتن با فنون رزم؛ اینست [[زندگی]] سامورایی و نباید هیچ احساس شرمندگی در آن وجود داشته باشد.''' اما زمانی که ساعت فرا رسد، انسان سرافکنده خواهد شد اگر که حتی در رؤیاهای خود واقف به این امور نباشد و روزهای عمر خویش را به دنبال منافع شخصی و هوسرانی باشد و اگر او فکر کند، این گونه زیستن، شرم‌آور نیست و احساس کند تا زمانی که در خوشی و رفاه است، هیچ چیز دیگری مهم نیست، آنگاه اعمال شرم‌آور و باطل او مایهٔ تأسف مدام خواهد بود. '''فردی که از پیش، مهیای [[مرگ]] گریزناپذیر نباشد، [[مرگ]]ی ناخوشایند را برای خود رقم خواهد زد؛ اما اگر پیشاپیش آمادهٔ [[مرگ]] باشد، چگونه می‌توان بر او خرده گرفت؟''' باید این نکته را به خوبی دریابیم.
* امروزه، مردانی که بتوان الگوی خود قرار داد وجود ندارند. از این رو، بهتر است انسان برای خویش الگویی در ذهن بسازد و از او بیاموزد. برای این کار، '''انسان باید به اطرافیان خود بنگرد و از هر شخصی بهترین صفت او را برگزیند.''' به عنوان مثال، از یک نفر ادب او، از دیگری [[دلیری|شجاعت]]ش، از فردی دیگر شیوهٔ مناسب سخن گفتن و از فردی دیگر ثبات نظر او را برگزیند. بدین سان آن الگو در اندیشه‌اش ساخته خواهد شد. اگر انسان نکات مثبت شخصیت فردی را دریابد، آن‌گاه الگویی خواهد داشت که همیشه معلم او خواهد بود.
* رفتاری هست که باید از رگبار آموخت. وقتی که ناگهان با رگباری مواجه می‌شوی، سعی می‌کنی خیس نشوی و در امتداد جاده میدوی. اما حتی با عبور از زیر ایوان خانه‌ها هم باز خیس خواهی شد. اما '''اگر از پیش اندیشهٔ خویش را آمادهٔ باران سازی، آن هنگام که باران بر تو می‌بارد، سردرگم نیستی؛''' اگرچه باز هم به همان اندازه خیس خواهی شد. این فهم، در مورد هر چیزی در [[زندگی]] صدق می‌کند.
* راهی برای تربیت فرزند سامورایی وجود دارد. از زمان طفولیت باید [[دلیری|شهامت]] را در او تقویت کرد و از بیهوده ترساندن و مسخره کردن او اجتناب کرد. اگر فرزند تو در کودکی تحت تأثیر ترس و نگرانی قرار گیرد، زخم این آسیب همیشگی خواهد بود.
* '''وقتی که انسان، نامه‌ای می‌نویسد، باید فکر کند دریافت کنندهٔ نامه، آن را به طوماری بدل می‌کند و جایی آویزانش خواهد ساخت. پس باشد که از آنچه می‌نویسد، شرمسار نشود.'''
* '''افراد حسابگر فرومایه‌اند. حسابگر [[مرگ]] را زیان و [[زندگی]] را سود می‌شمارد. از این رو چنین انسانی دوست ندارد بمیرد و چنین است که فرومایه می‌شود.'''
* امیر نائوشیگه گفت: «طریقت سامورایی در ازجان‌گذشتگی است. ده مرد یا بیشتر نمی‌توانند چنین انسانی را از پای درآورند. عقل عادی نمی‌تواند کارهای بزرگ انجام دهد. مجنون شو و از جان گذشته. '''در طریقت سامورایی اگر انسان تنها به عقل خویش اتکا کند، عقب می‌ماند. نه به وفاداری نیاز است و نه به پارسایی. در این طریقت فقط باید از جان گذشت. وفاداری و پارسایی خود در دل ازجان‌گذشتگی است.'''»
* هنگام روبه رو شدن با مصائب و شرایط دشوار، تنها سردرگم نشدن کافی نیست. '''سامورایی در هنگام روبه‌رو شدن با شرایط سخت، با [[دلیری|شجاعت]] آن را می‌پذیرد و از آن نیرو می‌گیرد.''' این کار مثل عبور از یک مانع در رودخانه و یادآوری این مثل است که می‌گوید: «چون آب بالا آید، زورق اوج گیرد.»
خط ۴۳:
 
=== فصل دوم ===
* برازندهٔ سامورایی نیست که وقتی کار جهان بر وفق مراد اوست، مغرور شود و از حد بگذرد. از این رو، '''بهتر آن است که انسان در جوانی کمی رنج کشد؛ زیرا اگر شخص، تلخی [[زندگی]] را به تجربه درنیابد، شخصیتش قوام نخواهد یافت.''' کسی که در زمان تیره‌روزی خسته و نومید شود، هیچ ارزشی ندارد.
* اگر کسی بگوید شرط سامورایی بودن در یک کلام چیست، باید گفت اساس آن سرسپردن در راه امیر است و اگر کسی بازپرسد، پس از آنچه، باید گفت بالاتر از هر چیز آن است که سامورایی در جان خویش، خرد، انسانیت و [[دلیری|شجاعت]] داشته باشد. داشتن این سه فضیلت شاید برای مردم عادی، دور از دسترسی به نظر آید، اما برای سامورایی سهل است. خرد چیزی نیست، جز در میان گذاشتن امور با دیگران. حکمت بی‌پایان از همین نشئت می‌گیرد. انسانیت حاصل کار کردن برای دیگران و رنج بردن برای آنان و ارجح دانستن آنان است. '''[[دلیری|شجاعت]] یعنی دندان‌های خویش را به هم فشردن و به پیش رفتن. با دندان‌های به هم فشرده، به پیش رو. این است [[دلیری|شجاعت]] و توجهی به شرایط نکن.''' نیازی به دانستن هر چیزی که فراتر از این سه باشد نیست.
* '''در همه چیز، آنچه سرانجام بیشترین اهمیت را دارد، تصمیم در لحظه است. تمام [[زندگی]] انسان توالی لحظه پشت لحظه است. اگر انسان لحظهٔ حال را با تمام وجود دریابد، دیگر چیزی وجود ندارد که نگران آن باشد. در همه‌حال با تصمیمی که در لحظهٔ حال می‌گیری [[زندگی]] کن. هر کس لحظهٔ حال را از کف دهد، چنان به جست‌وجوی آن خواهد گشت که گویی لحظهٔ حال در جای دیگری است.'''
* نمی‌توان تمام سال را در بهار و تابستان گذراند یا پیوسته در روشنایی روز، گذران [[زندگی]] کرد. از این رو، اگرچه انسان دوست داشته باشد؛ ولی نمی‌توان جهان امروز را به روح صد سال پیش یا پیشتر بازگرداند. از این رو بهتر آن باشد که زمان‌های خویش را به بهترین شکل ممکن درآوریم. مردمی که اندوه گذشته را در دل دارند، ناتوان از درک این نکته هستند. از سوی دیگر، مردمی که تنها با طریقت متأخرین آشنا هستند و از طریقت قدما بیزارند، مردمی سطحی و کوته‌بین هستند.
* '''به تصمیمی که در لحظه می‌گیری، وفادار باش و از پریشانی اجتناب کن. تنها به تلاش خویش ادامه ده و سرگرم هیچ چیز دیگر مشو؛ بلکه همواره با یک فکر [[زندگی]] کن.'''
* «یوچیدا شولمون» دربارهٔ امیر نائوشیگه گفت: «'''مشخصهٔ مریدان وی، روبه‌رو شدن با هر وضعیتی بدون فکر کردن به وقایع بود''' و خصلت شخصی امیر نیز آن بود که هر کاری را تنها با یک کلام به سرانجام می‌رساند. وقتی او در حال چشم فرو بستن از این جهان بود، هیچ نگفت. حتی هنگامی که ارشدترین مریدانش به دیدار وی شتافتند.»
* یک بار امیر ایاسو در یکی از [[جنگ]]‌ها هیچ چیز به دست نیاورد؛ اما پس از [[جنگ]] گفته شد، ایاسو سرلشکری با رشادت والاست. هیچ‌یک از مریدانش که در میدان [[جنگ]] کشته شدند، پشت به [[دشمنان|دشمن]] نبودند. همگی آن‌ها رودررو با صفوف [[دشمنان|دشمن]] جان باختند. '''از آن جا که روحیهٔ سامورایی حتی پس از [[مرگ]] او نیز خود را نشان می‌دهد، به [[دشمنان|دشمن]] پشت کردن در میدان نبرد، سبب سرافکندگی اوست.'''
خط ۵۳:
* یک بار با چونه‌تومو در امتداد جاده قدم می‌زدیم که او گفت: «آیا انسان‌ها عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی خوش ساختی نیستند؟ هر چند که انسان‌ها از تارهای نخ آویخته نشده‌اند، باز می‌توانند راه بروند، بدوند، بجهند و حتی سخن بگویند. آیا ما سال آینده میهمانان جشن مردگان نخواهیم بود؟ این جهان به یقین بطالت است. مردم همیشه این را فراموش می‌کنند.»
* یک بار به «گون نوجو» گفته شد که '''«اکنون» همان «لحظهٔ موعود» است و «لحظهٔ موعود» همان «اکنون» است. انسان فرصت را از دست خواهد داد، اگر فکر کند این‌ها دو چیزند.''' مثلاً اگر کسی بلادرنگ از طرف امیر فرا خوانده شود، به احتمال زیاد دستپاچه و سردرگم خواهد شد و این گواه آن است که در نزد وی، این دو زمان، باهم متفاوت‌اند؛ اما اگر شخصی «اکنون» و «لحظهٔ موعود» را یکی پندارد، هر چند هیچ‌گاه نزد امیر فرا خوانده نشود؛ اما باز هم یک مرید است و باید آماده باشد تا سخنش را روشن و شمرده به امیر یا بزرگان دستگاه او، یا حتی به خود [[W:شوگان|شوگان]] بگوید. این آمادگی ذهنی در هر شرایطی لازم است. چه در مسائل رزمی چه در کارهای دیوانی. وقتی انسان بر آن باشد تا بدین شیوه بر کارها تمرکز کند، آیا سهل‌انگاری‌های روزانه و بی‌ارادگی باز هم وجود خواهند داشت؟
* اگر انسان در کار دولتی اشتباهی مرتکب شده باشد، شاید بتوان این اشتباه را با عذر ناشی‌گری یا بی‌تجربگی توجیه کرد. اما چگونه می‌توان اشتباه تعدادی سامورایی در رویداد غیرمنتظرهٔ اخیر<ref>واقعه‌ای که در این‌جا به آن اشاره می‌شود، در فصل یازدهم کتاب [[w:هاگاکوره|هاگاکوره]]، به تفصیل شرح داده شده است.</ref> را توجیه کرد. استاد جینمون همواره می‌گفت، فقط کافی است که سلحشور، دلیر باشد و این رویداد دقیقاً در مورد همین [[دلیری|شجاعت]] است. اگر انسان احساس می‌کرد چنین اشتباهی مایهٔ ننگ است، کمترین کاری که می‌توانست انجام دهد آن بود که شکم خویش را بدرد، به جای آن که با سوزی در سینه و این احساس که زین پس، جایی برای رفتن ندارد، به [[زندگی]] سرافکندهٔ خویش ادامه دهد؛ زیرا که اقبال او به عنوان [[جنگ]]جو برگشته و بدنام شده بود؛ اما اگر شستن از جان خویش را دریغ می‌آمد و دلیل می‌آورد که او باید [[زندگی]] کند؛ چون چنین [[مرگ]]ی بی‌فایده است، آن‌گاه در پنج، ده، یا بیست سال باقی‌مانده از [[زندگی]] خویش، انگشت بدنامی به سوی او دراز می‌کردند و او با شرم به [[زندگی]] خویش ادامه می‌داد. پس از [[مرگ]]ش، جسدش با بدنامی و ننگ بر زمین می‌ماند و فرزندان بی‌گناه او روسیاه از آن بودند که از اعقاب چنین مردی هستند؛ نام اجدادی آن‌ها بی‌اعتبار می‌شد و تمام اعضای خانوادهٔ وی با این ننگ می‌زیستند. چنین شرایطی مایهٔ تأسف است. اگر سامورایی همواره نیت خالص نداشته باشد و همیشه و حتی در رازهای خویش بدان نیندیشد که [[جنگ]]جو بودن چیست و روزهای عمر خویش را به بطالت و سرگردانی طی کند، مستحق مجازات است. در هنگام نبرد، [[جنگ]]جویی که کشته شده است، ناتوان بوده و یا در مقام [[جنگ]]جو بدبیاری آورده است. مردی نیز که او را کشته است به اقتضای شرایط اجتناب‌ناپذیر مجبور به این کار شده و احساس می‌کرده، هیچ کار دیگری نمی‌توانسته انجام دهد. با این کار جان خود را در معرض خطر قرار داده و بدین‌سان نشان ترس را از خویش دور کرده است. تندخو بودن، زیبنده نیست و نمی‌توان گفت، دو مرد که رودرروی هم قرار می‌گیرند، ترسو هستند. اما در واقعهٔ اخیر، مردانی که زنده ماندند و با سرافکندگی به [[زندگی]] خویش ادامه دادند، [[جنگ]]جویان واقعی نبودند. '''[[جنگ]]جو باید که هر روز تأمل کند و بکوشد این گفته را در ذهن خویش القا کند که «لحظهٔ موعود»، همین لحظه است.''' به راستی عجیب است که هر کسی می‌تواند به نحوی [[زندگی]] را در غفلت طی کند. از این رو، '''طریقت سامورایی، هر صبح، تمرین [[مرگ]] است و در نظر گرفتن این که آیا [[مرگ]] او این جاست یا آن جا و تصور کردن شیوه‌های مختلف [[مرگ|مردن]] و ذهن خود را بر [[مرگ]] استوار داشتن، هر چند این کار بسیار دشوار است؛ اما اگر انسان [[اراده]] کند، امکان‌پذیر است.''' در این جهان همه چیز امکان‌پذیر است. به علاوه، در کارزار [[جنگ]]، کلمات، بسیار تأثیرگذارند. در واقعهٔ اخیر نیز بهتر آن می‌بود که مرد را متوقف می‌کردند. وقتی اوضاع آشفته است، می‌توان حریف را از پای درآورد و یا اگر در حال فرار است، می‌توان فریاد زد: «فرار نکن! فقط ترسوها فرار می‌کنند» و بدین شکل، بر طبق آنچه شرایط اقتضاء می‌کند، با تأثیر کلمات به هدف خود رسید. مردی بود که گفته می‌شد در شناخت و داوری منش انسان‌ها خبره بود و سابق بر آن زبانزد همگان بود. او قادر بود چنین مواردی را اداره کند. این گواه آن است که «لحظهٔ حال»، فرقی با «لحظهٔ موعود» ندارد. وضعیت «یوکوزا نویاری» مثال دیگری از همین دست است. باید از پیش، ذهن خود را آماده کرد. چیزهایی که از پیش باید به آن‌ها اندیشید، بسیارند.
* حتی اگر سر سامورایی به ناگهان از تن جدا شود، او باید بتواند یک حرکت دیگر انجام دهد. آخرین لحظات [[زندگی]] «[[w:en:Nitta Yoshisada|نیتا یوشیسادا]]» گواه این امر است. اگر روح ضعیفی می‌داشت، همان لحظه که سرش از تن جدا شد، به زمین می‌افتاد. نمونهٔ جدیدتر آن «انو دوکن» است. تنها با عزمی راسخ می‌توان چنین کارهایی کرد. '''اگر سامورایی با رشادت خویش همچون شبحی کین‌توز شود و عزمی راسخ از خود نشان دهد، اگرچه سرش از تن جدا شود، ولی نمی‌میرد.'''
* انسان‌ها چه نجیب‌زاده باشند و چه پست، چه فقیر باشند و چه غنی، چه پیر باشند و چه جوان، چه سرگردان باشند و چه روشندل، همگی در یک چیز شریک‌اند و آن این که '''همگان روزی می‌میرند. همه می‌دانیم که روزی می‌میریم ولی مسئله آن است که مذبوحانه تلاش می‌کنیم آن را از خاطر دور سازیم. هر چند می‌دانیم که روزی جهان خواهد بود و ما در جهان نخواهیم بود، ولی فکر می‌کنیم همگی پیش از ما می‌میرند و ما آخرین کسی خواهیم بود که می‌میرد. [[مرگ]]، راهی بس طولانی به نظر می‌رسد. آیا این طرز فکر سطحی نیست؟ این طرز فکر بی‌ارزش است و تنها به لطیفه‌ای در یک رؤیا می‌ماند. چنین طرز فکری را کنار بگذار و آگاه باش، تا زمانی که [[مرگ]] در آستانهٔ کوبیدن بر در خانهٔ توست، باید به اندازهٔ کافی تلاش کنی و به هوش باشی.'''
* اگر انسان بین اماکن عمومی و محل خواب خود یا بین بودن در میدان نبرد و روی [[w:تاتامی|تاتامی]] نشستن فرق قائل شود، وقتی ساعت فرا رسد، ضربه‌ای سهمگین خواهد خورد. هشیاری مداوم؛ مسئله این است. اگر سامورایی روی [[w:تاتامی|تاتامی]]، [[دلیری|شهامت]] خویش را نشان ندهد، در میدان نبرد لیز خبری از آن [[دلیری|شهامت]] نخواهد بود.
* اگرچه ممکن است گفته شود خدایان، نیایش سامورایی را به خاطر ناپاکی تن آلوده‌شده وی به خون نمی‌پذیرند؛ ولی من بدون نگرانی از پاکی و ناپاکی، نیایش خویش را انجام می‌دهم. انسان همواره برای خوش اقبالی، در مواقعی که سریر خون به راه می‌افتد و انسان از پشته‌ای از کشته‌ها بالا می‌رود، دست به دعا می‌برد. در چنین زمان‌هایی، وقتی دست انسان به خون آلوده شده است، خدایان از انسان روی برمی‌گردانند، آن‌گاه فرد باید بداند دعا کردن اثری ندارد و باید صرف نظر از آن که چه قدر آلوده است، نیایش کند.
* در هنگام مصائب دشوار و یا فاجعه، یک کلمه کافی است. در زمان خوشدلی نیز یک کلمه کافی است و هنگام ملاقات و صحبت با دیگران نیز یک کلمه کافی است. باید قبل از حرف زدن خوب فکر کرد.
* [[زندگی]] انسان بس کوتاه است. بهتر آن است که آن را صرف انجام کارهایی کنی که به دل دوست می‌داری. نابخردانه است که در رؤیای این جهان [[زندگی]] کنی و شاهد تلخی و ناگواری آن باشی و در عین حال تنها به کارهایی مشغول شوی که علاقه‌ای به آن نداری. اما مهم است که این حقیقت را هرگز با جوانان نگویید؛ زیرا اگر این اعتقاد به درستی فهمیده نشود، برای آنان مضر خواهد بود.
* انسان به خاطر ارزشی که دارد از هیچ چیز به همه چیز می‌رسد. این احساسی که فردی از طبقات پایین نمی‌تواند کاری را انجام دهد که فردی از طبقات بالای اجتماع می‌تواند، یا این فکر که [[جنگ]]جویی که تاکنون فقط سرباز پیاده بوده، اجازه ندارد رهبر [[جنگ]] شود، کاملاً اشتباه است. باید قدر مردی را که از طبقات فرودست اجتماع برخاسته و پیشرفت کرده، دانست و او را، حتی بیشتر از بزرگ‌زادگان، ارج نهاد.
* آمده است که «شوانگاکوی» راهب زمانی گفت: «انسان تنها با امتناع از عقب‌نشینی از یک چیز، توان دو مرد را می‌یابد.» نکتهٔ جالبی است. '''کاری که در زمان و مکان مناسب خود انجام نشود، در تمام [[زندگی]] ناتمام خواهد ماند.''' وقتی نمی‌توان مسائل را تنها با قدرت یک مرد به انجام رساند، انسان می‌تواند با توان دو مرد آن را به نتیجه رساند. '''آن زمان که به [[اراده]] تو نیاز است، اگر بخواهی بعدها با فکر کردن در مورد آن مشکل را حل کنی، همهٔ عمر خویش را در غفلت به سر خواهی برد.''' در جایی دیگر می‌گوید: «با گام‌های قدرتمند خویش، از میان دیوار آهن عبور کن». شکست موانع و حمله مستقیم بر چیزها، گام نخست چالاکی است.
* این جهان را رؤیایی بیش، ندانستن دیدگاه خوبی است. وقتی شما چیزی نظیر کابوس می‌بینید، بیدار می‌شوید و به خود می‌گویید، تنها یک رؤیا بود. گفته‌اند، جهانی که در آن [[زندگی]] می‌کنیم، هیچ فرقی با رؤیا ندارد.
* شخصی که دانش کمی دارد، ژست ارباب معرفت به خود می‌گیرد و این نشانهٔ بی‌تجربگی اوست. وقتی کسی چیزی را خوب می‌فهمد، در رفتار او نشانی از تظاهر نمی‌بینی. این شخص بزرگوار است.
* کیهوی کاهن، نقل می‌کرد که امیر آکی، یک بار گفت: «[[دلیری|شهامت]] [[جنگ]]ی بستگی به میزان تعصب سامورایی دارد.»
خط ۷۰:
=== فصل هفتم ===
* «ناروتومی هیوگو» می‌گفت: «پیروزی واقعی، نه در غلبه بر [[دشمنان|دشمن]]، که در شکست دادن متحدان خود است. غلبه بر متحدان خود یعنی غلبه بر نفس و غلبه بر نفس، یعنی غلبهٔ روح بر جسم. به این معنا که گویی یک مرد در میان ده هزار نفر از متحدان خویش باشد؛ اما یک نفر هم برابر با او نباشد. '''اگر انسان از پیش بر جسم و روح خود مسلط نشده باشد، [[دشمنان|دشمن]] را شکست نخواهد داد.'''»
* جینمون، پدر یاماموتو کیچیزائمون، در پنج سالگی فرزندش به او دستور داد، سر سگی را از تن جدا کند و در پانزده سالگی، از او خواست محکوم به [[مرگ]]ی را اعدام کند. هر کسی که به سن چهارده یا پانزده سالگی می‌رسید، به او دستور داده می‌شد، سر محکوم به [[مرگ]]ی را از تن جدا کند. وقتی امیر کاتسوشیگه جوان بود، از سوی امیر نائوشیگه به وی دستور داده شد، با شمشیر تمرین کشتن کند. گفته شده است که در آن زمان وی مجبور شد، سر ده مرد را پشت سر هم از تن جدا کند. مدت‌ها پیش این تمرین، به خصوص در طبقات بالاتر، انجام می‌شد؛ اما امروزه حتی فرزندان طبقات فرودست نیز از اعدام کردن دیگران اجتناب می‌کنند و این نهایت سهل‌انگاری است. گفتن این که بدون این کارها هم می‌توان [[زندگی]] کرد، یا کشتن مردی محکوم به [[مرگ]]، ارزشی ندارد، یا این کار جرم و گناه است، بهانه آوردن است. خلاصه، آیا نمی‌توان چنین اندیشید که '''چون [[دلیری|شهامت]] شخص اندک است، تنها دغدغهٔ او کوتاه کردن ناخن‌هایش و جذاب به نظر رسیدن خواهد بود'''؟ اگر انسان به دقت در روح مردی که این کارها را غیرقابل‌قبول می‌خواند دقت کند، می‌بیند که این شخصی دم از عقل و هوش می‌زند و برای نکشتن، عذر و بهانه می‌آورد؛ زیرا می‌ترسد. اما نائوشیگه دقیقاً به این خاطر چنین فرمان‌هایی می‌داد که در ساعت واقعه باید چنین کاری را انجام داد. سال پیش، من به میدان اعدام کیس رفتم تا ضرب دست خود را در گردن زدن امتحان کنم و احساس خیلی خوبی از این کار داشتم. حتی فکر این که چنین کاری، مرعوب‌کننده است، نشانهٔ بزدلی فرد است.
* گفته شده است که هر گاه دارودستهٔ هیوبوی فقید دور هم جمع می‌شدند، او پس از تمام شدن کارشان می‌گفت: «مردان جوان باید خود را تنها مقید به [[اراده]] و [[دلیری|شجاعت]] کنند و این میسر نیست؛ مگر این که [[دلیری|شجاعت]] در قلب انسان ریشه دوانده باشد. '''اگر شمشیر انسان شجاع بشکند، او با دستان خود حمله می‌کند. اگر دستانش قطع شود، او با شانه‌های خود [[دشمنان|دشمن]] را به عقب خواهد راند. اگر شانه‌هایش بشکند، با دندان‌های خود گردن ده یا پانزده [[دشمنان|دشمن]] را میدرد. [[دلیری|شجاعت]] چنین چیزی است.'''»
* «شیدا کیچینوسوکه» می‌گفت: «در ابتدا، دویدن تا هنگامی که انسان از نفس می‌افتد، طاقت فرساست؛ اما چه احساس فوق‌العاده خوبی است، وقتی که انسان پس از دویدن، می‌ایستد و به اطراف می‌نگرد. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان بنشیند. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان دراز بکشد. بالشی گذاشتن و به آرامی به خواب رفتن، از همهٔ این‌ها بهتر است. '''کل [[زندگی]] یک مرد باید چنین باشد. تلاش بسیار تا هنگامی که انسان جوان است و استراحت و خواب، آن هنگام که پیری یا [[مرگ]] فرا می‌رسد؛ این است راهی که باید دنبال شود. اما اول خوابیدن و بعد، تلاش کردن... تلاش بی‌پایان و به پایان رساندن [[زندگی]] خویش در مشقت و سختی، مایهٔ تاسف است'''». «شیمومورا روکوروئیمون» این حکایت را روایت کرده است. یکی از گفته‌های دیگر کیچینوسو که مشابه عبارت بالاست، چنین است: «'''[[زندگی]] یک مرد باید تا سرحد ممکن، مشقت‌بار باشد.'''»
* در بخش دوازدهم از فصل پنجم کتاب «روانکیو» نوشتهٔ «سوزوکی شوسان» این حکایت آمده است: «در استان هیزن، مردی از منطقهٔ تاکو بود، که اگرچه به آبله مبتلا شده بود، قصد داشت به نیروهایی بپیوندد که درصدد حمله به قلعهٔ شیمابارا بودند. والدین وی تلاش بسیار کردند تا او را از این کار بازدارند و می‌گفتند، با چنین بیماری وخیمی، حتی اگر بدانجا روی، چه فایده‌ای خواهی داشت. وی پاسخ داد، [[مرگ|مردن]] در راه، سبب رضایت خاطرم خواهد شد. حال که عطوفت بی‌دریغ امیر را نسبت به خود دیده‌ام، باید به خود بگویم، اکنون فایده‌ای برایش ندارم و خانه را برای پیوستن به [[جنگ]] ترک گفت. اگرچه زمستان بود و سرما، سخت سوزان، او هیچ توجهی به سلامت خود نکرد و نه چند لایه لباس به تن کرد و جوشن خود را نیز روز و شب از تن به در نیاورد. همچنین، از ناپاکی‌ها نیز اجتناب نکرد و در پایان به سرعت سلامت خود را بازیافت و توانست وفاداری‌اش را به اثبات رساند». بنابراین، برخلاف آنچه که ممکن است انتظار داشته باشید، نمی‌توان گفت باید از ناپاکی‌ها رویگردان بود. وقتی این را شنیدم، با خود گفتم، آیا ازجان‌گذشتن وی برای امیر، خود عملی پاک نبود؟ برای مردی که به خاطر پارسایی از [[زندگی]] خود دست می‌شوید، نیازی به توسل به خدای آبله نیست. تمام خدایان آسمان، حامی وی خواهند بود.
 
=== فصل هشتم ===
خط ۸۶:
* در نوروز سال سوم کیچو در منطقه‌ای در [[w:کره|کره]] به نام [[w:اولسان|یولیسان]]، وقتی ارتش امپراطوری [[w:دودمان مینگ|مینگ]]، با صدها هزار نفر پدیدار شد، سربازان ژاپنی با تعجب و با نفس‌هایی که در سینه حبس شده بود، به دریای سربازان [[دشمنان|دشمن]] می‌نگریستند. امیر نائوشیگه گفت، «خب، خب. مردان زیادی روبه‌روی ما هستند. دارم فکر می‌کنم، چند صد هزار نفر هستند؟» جینمون پاسخ داد، «در ژاپن برای چیزی که بی‌شمار است، می‌گوییم به اندازهٔ پشم‌های یک گوسالهٔ سه ساله. این جمعیت حتماً به اندازهٔ پشم‌های یک گوسالهٔ سه ساله است.» می‌گویند همگی به خنده افتادند و روحیهٔ خود را بازیافتند. بعدها امیر کاتسوشیگه در کوهستان شیروئیشی، این ماجرا را برای ناکانو ماتابئی تعریف کرده و گفت: «به غیر از پدرت که این طور سخن می‌گفت، هیچ‌کس نبود که بتواند حتی یک کلمه مثل او بگوید.»
* ناکانو جینمون همواره می‌گفت، «'''مردی که وقتی امیر از سر لطف با او برخورد کند، وی را خدمت کند، سامورایی واقعی نیست. سامورایی واقعی کسی است که حتی آن زمان که امیر بی‌عطوفت و غیرمنطقی است، از خدمت به او دست نمی‌شوید.''' باید این اصل را به خوبی درک کنید.»
* یاماموتو جینمون، هشتاد ساله بود که بیمار شد. لحظه‌ای به نظر رسید در شرف آه کشیدن است و یک نفر به او گفت، «اگر ناله کنی احساسی بهتری خواهی داشت، ادامه بده.» اما جینمون جواب داد، «مسئله این نیست. یاماموتو را همه کس می‌شناسد و من در تمام زندگی‌ام[[زندگی]]‌ام چهرهٔ خوبی از خود نشان داده‌ام. برازنده نیست که اجازه دهم، در این دم واپسین مردم صدای ناله‌های مرا بشنوند.» گفته شده است که تا به پایان آهی از او شنیده نشد.
* یکی از پسران موری مونبئی، درگیر نزاعی شد و دیرهنگام، زخمی به خانه بازگشت. پدرش پرسید، «با [[دشمنان|دشمن]]ت چه کردی» پسرش پاسخ داد، «کشتمش.» وقتی مونبئی پرسید، «ضربهٔ نهایی<ref>در ضربهٔ نهایی، گردن فرد در حال [[مرگ]] را می‌بریدند.</ref> را وارد کردی؟» پسرش پاسخ داد، «البته ضربه وارد شد.» آن‌گاه مونانی گفت، «تو قطعاً کارت را به خوبی انجام داده‌ای و چیزی نیست که بابت آن تأسف خورد. حال، حتی اگر فرار کنی بالاخره مجبور خواهی شد دست به [[w:سپوکه|سپوکه]]<ref>خودکشی</ref> بزنی، وقتی حالت بهتر شد، سپوکه کن و به جای آن که با دستان دیگری بمیری، می‌توانی با دستان پدرت بمیری.» پدر اندکی بعد به کایشوکای<ref>دستیار خودکشی</ref> پسر خویش بدل شد.
* مردی به نام تاکاگی با سه کشاورز در محلهٔ خود بگومگو کرد. آن سه او را در گندمزار به سختی کتک زدند و مرد، مغموم به خانه بازگشت. '''زنش با دیدن او گفت، «مگر از یاد برده است که باید چون یک سامورایی بمیرد؟» مرد پاسخ داد، «مسلماً نه» و بعد زن گفت، «در هر حال یک مرد، تنها یک بار می‌میرد. راه‌های [[مرگ|مردن]] بسیار است: [[مرگ|مردن]] از بیماری، کشته شدن در [[جنگ]]، [[w:سپوکه|سپوکه]] یا اعدام شدن با دستهای بسته. برای من رنج‌آور است که ببینم تو به خواری می‌میری.»''' زن از خانه خارج شد و زود بازآمد. بچه‌ها را خواباند. مشعلی برافروخت و جامه‌ای برای نبرد پوشید و شوهر خویش را گفت، «دیدم که این سه کشاورز در جایی گرد آمده‌اند. اینک وقت مناسبی است.» با این جمله، هر دو از خانه خارج شدند و شوهر جلودار بود، مشعل‌ها را برافروختند و شمشیرهای کوچک خود از نیام بیرون کشیدند. برق‌آسا وارد خانهٔ حریفان شدند و آن‌ها را متفرق ساختند. ضربات‌شان عمیق بود. دو مرد را از پای انداختند و سومی را به شدت زخمی ساختند. پس از این ماجرا شوهر آن زن محکوم به [[w:سپوکه|سپوکه]]<ref>خودکشی</ref> شد.
 
=== فصل دهم ===
* شخصی می‌گفت، «بر آرامگاه مقدس، شعری دیدم که چنین آغاز می‌شد: «اگر انسان در قلب خویش طریق صداقت در پیش گیرد؛ هر چند دست به نیایشی نبرد؛ آیا خدایان حامی او نخواهند بود؟» آن‌گاه گفت، «این طریق صداقت چه طریقتی است؟» مردی دیگر پاسخ وی را این چنین داد، «به نظر می‌رسد به شعر علاقه‌مندی، از این رو پاسخ تو را با یک شعر خواهم داد: '''وقتی که در این جهان همه چیز فریبی بیش نیست؛ تنها [[مرگ]] صداقت دارد. می‌گویند، در [[زندگی]] روزمره خود را همچون مردی مرده پنداشتن، همان پیروی از طریق صداقت است.'''»
* یکی از بزرگان گفته است، '''سامورایی در میدان نبرد، همان گونه [[دشمنان|دشمن]] خویش را انتخاب می‌کند که [[w:شاهین|شاهین]] در آسمان، پرنده‌ای را انتخاب می‌کند. شاهین اگرچه وارد دریایی از هزار پرنده می‌شود، به غیر از پرنده‌ای که در آغاز انتخاب کرده است، توجهی به دیگر پرندگان ندارد.'''
* در [[w:ادو|ادو]]، چهار یا پنج [[w:en:Hatamoto|هاتاموتو]] برای بازی گو، دور هم جمع شدند. در میانهٔ بازی یکی از آن‌ها بلند شد تا به دستشویی برود و در نبود او نزاعی بین دیگران درگرفت. یکی از آن‌ها کشته شد، چراغ‌ها خاموش شد و جاروجنجالی به راه افتاد. آن مرد هنگام بازگشت فریاد زد، «همگی آرام باشند! این دعوا واقعاً سر هیچ است. چراغ‌ها را روشن کنید و بگذارید من مسئله را حل‌وفصل کنم.» پس از روشن شدن چراغ‌ها و بعد از آن که همگان آرامش خود را بازیافتند، آن مرد با ضربه‌ای آنی سر مرد دیگری را که درگیر نزاع شده بود از تن جدا ساخت و آن‌گاه گفت، «بخت من به عنوان یک سامورایی به پایان رسیده است که در هنگام درگیری حضور نداشتم و اگر عدم حضور مرا نشانهٔ بزدلی تلقی می‌کردند، به من دستور [[w:سپوکه|سپوکه]] می‌دادند و حتی در غیر این صورت نیز، وقتی می‌گفتند من به دستشویی فرار کرده بودم، هیچ عذر و بهانه‌ای نداشتم و در این حالت نیز چاره‌ای جز سپوکه نداشتم. دلیل این کار آن بود که اکنون من به خاطر کشتن حریف می‌میرم، نه به خاطر آن که مایهٔ ننگ شده‌ام.» وقتی [[w:شوگان|شوگان]] این را شنید، مرد را تحسین کرد.
خط ۱۰۲:
* برمبنای یکی از گفته‌های امیر نائوشیگه: «چیزی هست که هر سامورایی جوانی باید بدان توجه کند. '''در زمانهٔ صلح و هنگامی که انسان به داستان‌های [[جنگ]] گوش می‌سپارد، هرگز نباید بگوید، هنگام رودررو شدن با چنین موقعیتی، چه باید کرد؟ چنین کلماتی هرگز نباید گفته شود. انسانی که حتی در اتاق خویش نیز با تردید دست و پنجه نرم می‌کند، چگونه می‌تواند در میدان نبرد دستاوردی حاصل کند؟'''» نقل قولی هست که می‌گوید، «'''صرف نظر از آن که انسان در چه موقعیت و وضعیتی قرار دارد، ذهن باید تنها به دنبال پیروزی باشد. زوبین نخست را همواره تو باید پرتاب کنی.» هر چند تو جان خود را به خطر انداخته‌ای، وقتی اوضاع برطبق خواست تو به پیش نمی‌رود، هیچ کار دیگری نمی‌توان کرد.'''
* '''جوهرهٔ هنر [[جنگ]] آن است که انسان باید به سادگی جان خود را کف دست بگذارد و حمله کند. اگر حریف انسان نیز چنین عمل کند، نبرد بین این دو، نبردی برابر خواهد بود. در این حالت، شکست حریف، بستگی به ایمان و سرنوشت هر یک از طرفین دارد.''' این جملات را ناگاهاما اینوسوکه روایت کرده است.
* '''اگر سامورایی بی‌توجه و بدون وابستگی به [[مرگ]] و [[زندگی]] نباشد، به کاری نخواهد آمد.''' این گفته که «همهٔ توانایی‌ها از ذهن ریشه می‌گیرد»، چنان به نظر می‌رسد که گفته‌ای مربوط به موجودات ذیشعور است؛ اما '''حقیقت این گفته در مورد وابسته نبودن به [[مرگ]] و [[زندگی]] است. با چنین [[اراده]]‌ای است که انسان می‌تواند هر کار بزرگی را به انجام رساند. هنرهای رزمی و نظایر آن تا بدانجا که بتوانند سبب هدایت ما به طریقت سامورایی شوند، با این امر مرتبط‌اند.'''
* امیری می‌گفت، «سربازان هنگام نظافت جوشن خود تنها باید جلوی جوشن را تمیز کنند، همچنین، هر چند تزئین روی جوشن غیرضروری است؛ اما '''[[جنگ]]جو باید که بسیار مراقب ظاهر کلاهخود خویش باشد؛ چرا که سر او با همین کلاهخود به اردوگاه [[دشمنان|دشمن]] برده می‌شود.'''»
* ناکانو جینمون فقید می‌گفت، «'''آموختن درس‌هایی چون فنون نظامی، بی‌فایده است. اگر سلحشور تنها با بستن چشمان خود، حتی اگر شده یک گام، به قلب دریای [[دشمنان|دشمن]] هجوم نبرد، چه فایده خواهد داشت؟'''» ایاناگا ساسوکه نیز چنین اعتقادی داشت.
* جوهرهٔ سخن گفتن، در هیچ نگفتن است. اگر فکر می‌کنی می‌توانی کاری را بدون حرف زدن به انجام رسانی، پس آن را بدون حرف زدن انجام ده. اگر چیزی هست که بدون سخن گفتن به انجام نمی‌رسد، با کلماتی چند و به شکلی معقول، سخن بگو. بی فکر و تأمل دهان باز کردن مایهٔ شرم تو خواهد شد و بسیار زمان‌ها مردم به جنین شخصی پشت خواهند کرد.
* مردانی که در هنگام [[مرگ]] خویش، [[دلیری|شهامت]] داشته باشند، شجاعان واقعی هستند. نمونه‌های بسیاری از این دست موجود است؛ اما می‌توان دریافت '''کسانی که در [[زندگی]] هر روزه با مهارت حرف می‌زنند و در عین حال در هنگام [[مرگ]] برآشفته می‌شوند، [[دلیری|شجاعت]] واقعی ندارند.'''
* در اصول سری یاگیو موننوری امیر تاجیما آمده است: «مردان قدرتمند نیازی به فنون رزمی ندارند».
* '''هر روز باید به [[مرگ]] گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزه‌ها و زوبین‌ها، گلوله‌ها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، [[مرگ]] با برق صاعقه، [[مرگ|مردن]] از پس زلزله‌ای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، [[مرگ|مردن]] پس از بیماری یا [[w:سپوکه|سپوکه]] پس از [[مرگ]] امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بی‌هیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد.''' در کلام گذشتگان آمده است که، «چون از لبهٔ بام خود تنها قدمی فراسو نهی، به وادی [[مرگ]] خواهی رسید و چون از دروازه بیرون شوی، [[دشمنان|دشمن]] به انتظار توست.» نکتهٔ این سخن، نه اندرزی در باب مراقبت و دوراندیشی که خویشتن را از پیش مرده انگاشتن است.