یاماموتو تسونهتومو: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵:
* در میان دیوارنوشتههای قصر امیر نائوشیگه این جمله به چشم میخورد: «با مسائل بزرگ، با آرامش برخورد کن.» استاد ایتای در تفسیر این عبارت میگوید: «در برخورد با مسائل پیشپافتاده باید با جدیت عمل کرد.» در زندگی هر انسان مسائل به راستی بزرگ، اندکاند و شاید که بیشتر از دو یا سه مسئلهٔ بزرگ در زندگی هر فرد وجود لداشته باشد. اگر آن هنگام که زندگی هر روزه خویش را به پیش میبری، بر این مسائل به خوبی تأمل کنی٬ میتوانی آنها را بازشناسی. پیشاپیش فکر کردن دربارهٔ امور و برخورد آرام نشان دادن در ساعت واقعه و زمانی که آن مسائل و اتفاقات روی میدهند٬ جوهرهای این اندرز است. روبهرو شدن با یک واقعه و حل و فصل آن در آرامش٬ اگر از پیش آماده نشده باشی، دشوار است و مشخص نیست که آیا در این حالت به هدف خویش خواهی رسید یا خیر. اما٬ اگر از پیش فکر خود را بر آن متمرکز ساخته باشی٬ میتوانی به این جمله که «با مسائل بزرگ با آرامش برخورد کن»٬ به منزلهٔ مبنای عمل خویش بنگری.
* اگر قرار باشد هر مردی را که زمانی اشتباهی مرتکب شده است، کنار بگذاریم، احتمالاً دیگر به هنگام نیاز، مردان کارامدی در کنار خویش نخواهیم داشت. مردی که یک بار اشتباهی مرتکب میشود به خاطر پشیمانی خویش صبورتر و کارامدتر از پیش خواهد بود. '''مردی که هیچگاه اشتباهی مرتکب نشده باشد، شایستهٔ اعتماد نیست.'''
* مردی به خاطر آن که به موقع، انتقام نگرفت، موجبات سرافکندگی خود را فراهم ساخت. '''راه درست انتقام گرفتن ساده است: «پیش رفتن٬
* دو چیز بر کار سامورایی خدشه وارد کند و آن دو ثروت است و شهرت. اگر که انسان همواره با سختیها دست و پنجه نرم کند، کمتر خطا خواهد کرد.
* شایسته نیست که انسان تنها محدود به دستهای از دیدگاهها شود. تلاش برای کسب دانش و بعد متوقف شدن در آنچه فرا گرفتهای اشتباه است. در وهلهٔ نخست تا بدانجا تلاش کن که مطمئن شوی اصول را آموختهای و بعد برطبق آن اصول عمل کن تا نتیجه دانش خویش را ببینی. این روند تا پایان زندگیات ادامه خواهد داشت. '''متکی به آنچه که از پیش فرا گرفتهای نشو و تنها با خود بیندیش که «این کافی نیست.»''' انسان باید در تمام زندگی خویش به دنبال یافتن بهترین راه پیروی از طریقت راستین باشد. باید که همهٔ عمر از آموختن و پیش رفتن به سوی کمال بازنایستیم. تنها راه رسیدن به حقیقت همین است.
خط ۳۱:
* در کلام گذشتگان آمده است که '''انسان باید در میان هفت نفس تصمیم بگیرد.''' امیر تاکانوبو میگفت: «'''درنگ بسیار در هنگام تصمیمگیری، [[اراده]]ٔ تو را تباه میسازد.'''» امیر نائوشیگه میگفت: «وقتی کارها به کندی انجام شوند، رویهمرفته هفت از ده آنها نتیجه بدی خواهد داشت. سامورایی کسی است که کارها را سریع انجام میدهد.» '''ذهنی آشفته که این دست و آن دست میکند، هرگز نمیتواند به تصمیمی قاطع و روشن برسد.''' انسان تنها میتواند با روحی سرزنده و اندیشهای باز، در میان هفت نفس تصمیم بگیرد. این کار به عزم بلند تو و داشتن روحیهای برای از بین بردن موانع و رسیدن به دیگر سو، بستگی دارد.
* زیبنده نیست که یک طریقت به دو تبدیل شود. در طریقت سامورایی، هرگز نباید به دنبال طریقت دیگری باشید. این امر در مورد هر طریقت دیگری نیز صدق میکند. پس، درست نیست که چیزی از طریقت [[w:کنفوسیوس|کنفوسیوس]] یا طریقت [[w:بودا|بودا]] بشنوی و بعد بگویی این طریقت سامورایی است. اگر انسان امور را بدین طریق دریابد، باید قادر باشد با هر طریقتی که آشنا میشود، بیشتر و بیشتر بر طریقت خویش استوار شود.
* در نظر سامورایی، یک کلمه هم مهم است؛ حال هر کجا که میخواهد باشد. رشادت مرد برای [[جنگ]] در میدان نبرد با یک کلام عیان میشود. در زمان صلح کلمات تو [[دلیری|شجاعت]] تو را نشان میدهند. در زمان آشوب نیز، باید این نکته را دریافت که با یک کلمه شهامت یا بزدلی تو عیان میشود. این کلمه، شکوفهٔ جان آدمی است؛ نه فقط چیزی که از دهان تو صادر شده باشد.
* '''سامورایی نباید حتی ناخواسته حرفی از سر ترس بر زبان آورد.''' مرد باید که همواره متوجه باشد تا مبادا سخنی که نشانهٔ ضعف است بر زبان آورد. ژرفای وجود هر انسان را حتی در گفتوگوهای پیشپاافتاده نیز میتوان دید.
* '''مهم نیست چه کاری در برابر توست. مهم آن است که در این جهان، هیچ چیز غیرممکنی وجود ندارد. اگر انسان عزم خویش استوار دارد، میتواند آسمان و زمین را آنگونه که میخواهد تکان دهد. اما چون انسان بیدلوجرئت است، نمیتواند عزم بر این کار دارد.''' این که تو بتوانی آسمان و زمین را به آسانی تکان دهی، همه به نیروی عزم و اندیشهٔ تو بستگی دارد.
* سامورایی باید که همواره بر این [[اراده]] باشد که در رشادت
* در میدان نبرد، اگر تلاش کنی، گوی سبقت را از دیگران بربایی و در خط مقدم باشی و عزم خویش تنها بر این داری که بر صفوف دشمن یورش بری، از دیگران عقب نخواهی افتاد، ذهنت راسخ خواهد شد و شهامت خویش را به همگان نشان خواهی داد. همچنین، '''باید مصمم باشی تا اگر در میدان نبرد کشته شدی، بدنت رو به دشمن باشد.'''
* اگر انسان همواره دیگران را نیز مدنظر قرار دهد و حتی کسانی را که قبلاً بارها ملاقات کرده است به سیاق همان دیدار نخست ملاقات کند، روابط بدی بین او و دیگران به وجود نخواهد آمد. رابطهٔ میان زن و شوهر نیز از این قاعده مستثنا نیست. '''در ارتباط با آن که دوست میداری، بکوش تا همیشه همچون دیدار نخستین فروتن باشی.'''
خط ۴۹:
* '''به تصمیمی که در لحظه میگیری، وفادار باش و از پریشانی اجتناب کن. تنها به تلاش خویش ادامه ده و سرگرم هیچ چیز دیگر مشو؛ بلکه همواره با یک فکر زندگی کن.'''
* «یوچیدا شولمون» دربارهٔ امیر نائوشیگه گفت: «'''مشخصهٔ مریدان وی، روبهرو شدن با هر وضعیتی بدون فکر کردن به وقایع بود''' و خصلت شخصی امیر نیز آن بود که هر کاری را تنها با یک کلام به سرانجام میرساند. وقتی او در حال چشم فرو بستن از این جهان بود، هیچ نگفت. حتی هنگامی که ارشدترین مریدانش به دیدار وی شتافتند.»
* یک بار امیر ایاسو در یکی از
* «کنشین یوئهسوگی» میگفت: «من نمیدانم چگونه میتوان همیشه پیروز بود؛ فقط میدانم در هر شرایطی نباید عقب ماند.» نکته جالب توجهی است. مرید اگر در هر شرایطی عقب بماند سردرگم خواهد شد. در هر لحظه، عمل و واکنش انسان سطحی نخواهد بود؛ اگر که در آن لحظه عقب نمانده باشد.
* یک بار با چونهتومو در امتداد جاده قدم میزدیم که او گفت: «آیا انسانها عروسکهای خیمهشببازی خوش ساختی نیستند؟ هر چند که انسانها از تارهای نخ آویخته نشدهاند، باز میتوانند راه بروند، بدوند، بجهند و حتی سخن بگویند. آیا ما سال آینده میهمانان جشن مردگان نخواهیم بود؟ این جهان به یقین بطالت است. مردم همیشه این را فراموش میکنند.»
* یک بار به «گون نوجو» گفته شد که '''«اکنون» همان «لحظهٔ موعود» است و «لحظهٔ موعود» همان «اکنون» است. انسان فرصت را از دست خواهد داد، اگر فکر کند اینها دو چیزند.''' مثلاً اگر کسی بلادرنگ از طرف امیر فرا خوانده شود، به احتمال زیاد دستپاچه و سردرگم خواهد شد و این گواه آن است که در نزد وی، این دو زمان، باهم متفاوتاند؛ اما اگر شخصی «اکنون» و «لحظهٔ موعود» را یکی پندارد، هر چند هیچگاه نزد امیر فرا خوانده نشود؛ اما باز هم یک مرید است و باید آماده باشد تا سخنش را روشن و شمرده به امیر یا بزرگان دستگاه او، یا حتی به خود [[W:شوگان|شوگان]] بگوید. این آمادگی ذهنی در هر شرایطی لازم است. چه در مسائل رزمی چه در کارهای دیوانی. وقتی انسان بر آن باشد تا بدین شیوه بر کارها تمرکز کند، آیا سهلانگاریهای روزانه و بیارادگی باز هم وجود خواهند داشت؟
* اگر انسان در کار دولتی اشتباهی مرتکب شده باشد، شاید بتوان این اشتباه را با عذر ناشیگری یا بیتجربگی توجیه کرد. اما چگونه میتوان اشتباه تعدادی سامورایی در رویداد غیرمنتظرهٔ اخیر<ref>واقعهای که در اینجا به آن اشاره میشود، در فصل یازدهم کتاب [[w:هاگاکوره|هاگاکوره]]، به تفصیل شرح داده شده است.</ref> را توجیه کرد. استاد جینمون همواره میگفت، فقط کافی است که سلحشور، دلیر باشد و این رویداد دقیقاً در مورد همین [[دلیری|شجاعت]] است. اگر انسان احساس میکرد چنین اشتباهی مایهٔ ننگ است، کمترین کاری که میتوانست انجام دهد آن بود که شکم خویش را بدرد، به جای آن که با سوزی در سینه و این احساس که زین پس، جایی برای رفتن ندارد، به زندگی سرافکندهٔ خویش ادامه دهد؛ زیرا که اقبال او به عنوان
* حتی اگر سر سامورایی به ناگهان از تن جدا شود، او باید بتواند یک حرکت دیگر انجام دهد. آخرین لحظات زندگی «[[w:en:Nitta Yoshisada|نیتا یوشیسادا]]» گواه این امر است. اگر روح ضعیفی میداشت، همان لحظه که سرش از تن جدا شد، به زمین میافتاد. نمونهٔ جدیدتر آن «انو دوکن» است. تنها با عزمی راسخ میتوان چنین کارهایی کرد. '''اگر سامورایی با رشادت خویش همچون شبحی کینتوز شود و عزمی راسخ از خود نشان دهد، اگرچه سرش از تن جدا شود، ولی نمیمیرد.'''
* انسانها چه نجیبزاده باشند و چه پست، چه فقیر باشند و چه غنی، چه پیر باشند و چه جوان، چه سرگردان باشند و چه روشندل، همگی در یک چیز شریکاند و آن این که '''همگان روزی میمیرند. همه میدانیم که روزی میمیریم ولی مسئله آن است که مذبوحانه تلاش میکنیم آن را از خاطر دور سازیم. هر چند میدانیم که روزی جهان خواهد بود و ما در جهان نخواهیم بود، ولی فکر میکنیم همگی پیش از ما میمیرند و ما آخرین کسی خواهیم بود که میمیرد. [[مرگ]]، راهی بس طولانی به نظر میرسد. آیا این طرز فکر سطحی نیست؟ این طرز فکر بیارزش است و تنها به لطیفهای در یک رؤیا میماند. چنین طرز فکری را کنار بگذار و آگاه باش، تا زمانی که [[مرگ]] در آستانهٔ کوبیدن بر در خانهٔ توست، باید به اندازهٔ کافی تلاش کنی و به هوش باشی.'''
خط ۶۰:
* در هنگام مصائب دشوار و یا فاجعه، یک کلمه کافی است. در زمان خوشدلی نیز یک کلمه کافی است و هنگام ملاقات و صحبت با دیگران نیز یک کلمه کافی است. باید قبل از حرف زدن خوب فکر کرد.
* زندگی انسان بس کوتاه است. بهتر آن است که آن را صرف انجام کارهایی کنی که به دل دوست میداری. نابخردانه است که در رؤیای این جهان زندگی کنی و شاهد تلخی و ناگواری آن باشی و در عین حال تنها به کارهایی مشغول شوی که علاقهای به آن نداری. اما مهم است که این حقیقت را هرگز با جوانان نگویید؛ زیرا اگر این اعتقاد به درستی فهمیده نشود، برای آنان مضر خواهد بود.
* انسان به خاطر ارزشی که دارد از هیچ چیز به همه چیز میرسد. این احساسی که فردی از طبقات پایین نمیتواند کاری را انجام دهد که فردی از طبقات بالای اجتماع میتواند، یا این فکر که
* آمده است که «شوانگاکوی» راهب زمانی گفت: «انسان تنها با امتناع از عقبنشینی از یک چیز، توان دو مرد را مییابد.» نکتهٔ جالبی است. '''کاری که در زمان و مکان مناسب خود انجام نشود، در تمام زندگی ناتمام خواهد ماند.''' وقتی نمیتوان مسائل را تنها با قدرت یک مرد به انجام رساند، انسان میتواند با توان دو مرد آن را به نتیجه رساند. '''آن زمان که به [[اراده]] تو نیاز است، اگر بخواهی بعدها با فکر کردن در مورد آن مشکل را حل کنی، همهٔ عمر خویش را در غفلت به سر خواهی برد.''' در جایی دیگر میگوید: «با گامهای قدرتمند خویش، از میان دیوار آهن عبور کن». شکست موانع و حمله مستقیم بر چیزها، گام نخست چالاکی است.
* این جهان را رؤیایی بیش، ندانستن دیدگاه خوبی است. وقتی شما چیزی نظیر کابوس میبینید، بیدار میشوید و به خود میگویید، تنها یک رؤیا بود. گفتهاند، جهانی که در آن زندگی میکنیم، هیچ فرقی با رؤیا ندارد.
* شخصی که دانش کمی دارد، ژست ارباب معرفت به خود میگیرد و این نشانهٔ بیتجربگی اوست. وقتی کسی چیزی را خوب میفهمد، در رفتار او نشانی از تظاهر نمیبینی. این شخص بزرگوار است.
* کیهوی کاهن، نقل میکرد که امیر آکی، یک بار گفت: «شهامت
* '''انسان نباید تنبل باشد. گفتهاند، اگر کسی سریع تصمیم نگیرد و تا انتهای هر چیزی نرود، سامورایی نیست.'''
* حکایات مردان بزرگ قدیم و نظایر آن را با احترام و فروتنی بشنو، حتی اگر در مورد چیزهایی باشد که تو از پیش می دانی، اگر ده یا بیست بار به روایت و حکایتی گوش سپردی و ناگهان به درکی عمیقتر از آن حکایت رسیدی، لحظهای زیبا و خاص خواهی داشت. '''در میان گفتوگوهای ملالانگیز مردمان قدیم، کردار و تجربهٔ ارزشمند آنان جای دارد.'''
خط ۷۳:
* گفته شده است که هر گاه دارودستهٔ هیوبوی فقید دور هم جمع میشدند، او پس از تمام شدن کارشان میگفت: «مردان جوان باید خود را تنها مقید به [[اراده]] و [[دلیری|شجاعت]] کنند و این میسر نیست؛ مگر این که [[دلیری|شجاعت]] در قلب انسان ریشه دوانده باشد. '''اگر شمشیر انسان شجاع بشکند، او با دستان خود حمله میکند. اگر دستانش قطع شود، او با شانههای خود دشمن را به عقب خواهد راند. اگر شانههایش بشکند، با دندانهای خود گردن ده یا پانزده دشمن را میدرد. [[دلیری|شجاعت]] چنین چیزی است.'''»
* «شیدا کیچینوسوکه» میگفت: «در ابتدا، دویدن تا هنگامی که انسان از نفس میافتد، طاقت فرساست؛ اما چه احساس فوقالعاده خوبی است، وقتی که انسان پس از دویدن، میایستد و به اطراف مینگرد. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان بنشیند. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان دراز بکشد. بالشی گذاشتن و به آرامی به خواب رفتن، از همهٔ اینها بهتر است. '''کل زندگی یک مرد باید چنین باشد. تلاش بسیار تا هنگامی که انسان جوان است و استراحت و خواب، آن هنگام که پیری یا [[مرگ]] فرا میرسد؛ این است راهی که باید دنبال شود. اما اول خوابیدن و بعد، تلاش کردن... تلاش بیپایان و به پایان رساندن زندگی خویش در مشقت و سختی، مایهٔ تاسف است'''». «شیمومورا روکوروئیمون» این حکایت را روایت کرده است. یکی از گفتههای دیگر کیچینوسو که مشابه عبارت بالاست، چنین است: «'''زندگی یک مرد باید تا سرحد ممکن، مشقتبار باشد.'''»
* در بخش دوازدهم از فصل پنجم کتاب «روانکیو» نوشتهٔ «سوزوکی شوسان» این حکایت آمده است: «در استان هیزن، مردی از منطقهٔ تاکو بود، که اگرچه به آبله مبتلا شده بود، قصد داشت به نیروهایی بپیوندد که درصدد حمله به قلعهٔ شیمابارا بودند. والدین وی تلاش بسیار کردند تا او را از این کار بازدارند و میگفتند، با چنین بیماری وخیمی، حتی اگر بدانجا روی، چه فایدهای خواهی داشت. وی پاسخ داد، مردن در راه، سبب رضایت خاطرم خواهد شد. حال که عطوفت بیدریغ امیر را نسبت به خود دیدهام، باید به خود بگویم، اکنون فایدهای برایش ندارم و خانه را برای پیوستن به [[جنگ]] ترک گفت. اگرچه زمستان بود و سرما، سخت سوزان، او هیچ توجهی به سلامت خود نکرد و نه چند لایه لباس به تن کرد و جوشن خود را نیز روز و شب از تن به در نیاورد. همچنین، از ناپاکیها نیز اجتناب نکرد و در پایان به سرعت سلامت خود را بازیافت و توانست وفاداریاش را به اثبات رساند». بنابراین، برخلاف آنچه که ممکن است انتظار داشته باشید، نمیتوان گفت باید از ناپاکیها رویگردان بود. وقتی این را شنیدم، با خود گفتم، آیا ازجانگذشتن وی برای امیر، خود عملی پاک نبود؟ برای مردی که به خاطر پارسایی از زندگی خود دست میشوید، نیازی به توسل به خدای آبله نیست. تمام خدایان آسمان، حامی وی خواهند بود.
=== فصل هشتم ===
* چند سال پیش، جلسهٔ [[w:سوترا|سوتراخوانی]] در جیسوین کاواکامی برگزار شد. پنج یا شش مرد از اهالی کنیاماچی و منطقه تاشیرو نیز به این مراسم رفته بودند و در راه بازگشت مدتی را به بادهنوشی گذراندند. در بین آنها مردی از مریدان کیزوکا کیوزایمون نیز بود که بنا به دلایلی دعوت دوستان خود را به بادهنوشی رد کرد و پیش از شامگاهان به خانه بازگشت. اما بقیه، ساعتی بعد با چند مرد درگیر شدند و همه را کشتند. مرید کیوزایمون اواخر شب از این مطلب خبردار شد و سریعاً به نزد دوستان خود بازگشت. به جزئیات ماجرا گوش داد و سپس گفت: «فکر میکنم بالاخره شما باید شرح ماجرایی بدهید. در هنگام نوشتن شرح ماجرا شما باید بگویید، من هم همراه شما بودم و در کشتن آنها دست داشتم. من هم هنگام بازگشت به کیوزایمون همین چیزها را خواهم گفت. چون این درگیری مربوط به همهٔ ماست، من هم باید مثل شما با مجازات [[مرگ]] روبهرو شوم و این عمیقترین خواستهٔ من است؛ زیرا حتی اگر به امیر خود توضیح دهم که من زود به خانه بازگشتم، باز هم حرف مرا حقیقت نمیپندارد. کیو زایمون همیشه مردی سختگیر بوده است و حتی اگر بازجویان، مرا از مجازات تبرئه کنند؛ ولی امیر مرا به دلیل بزدلی، مجبور به [[مرگ]] در برابر چشمان خویش خواهد کرد. به همین خاطر، '''مردن با بدنامی گریختن از محل درگیری، بسیار شرمآور است. از آنجا که [[مرگ]] سرنوشت همهٔ ماست، من دوست دارم با جرم کشتن یک مرد بمیرم. اگر با این خواستهٔ من موافقت نکنید همینجا شکم خود را خواهم درید.'''» دوستان و همراهان وی که چارهٔ دیگری نمیدیدند، با خواستهٔ وی موافقت کردند. بعداً و در خلال تحقیقات، هر چند ماجرا به شرح فوق توضیح داده شد، عیان شد که سامورایی جوان زودتر از حادثه به خانه بازگشته است. همهٔ بازجویان تحت تأثیر قرار گرفتند و به واقع مرد را تحسین کردند.
* ایکونو اریبه میگفت: «'''اگر سامورایی تنها به کار امروز خود بیندیشد، خواهد توانست هر کاری انجام دهد. اگر آن کار تنها کار یک روز باشد، سامورایی باید بتواند آن کار را در همان روز انجام دهد. فردا نیز، تنها یک روز دیگر است.'''»
* امیر شیما پیغام رسانی به نزد پدر خویش، امیر آکی، فرستاد و از پدر اجازه خواست که به زیارت معبد آتاگو در کیوتو برود. امیر آکی پرسید، «به چه دلیل؟» و پیغام رسان پاسخ داد، «امیر میخواهد به نیایش خدای [[جنگ]] برای پیروزی در نبرد، دعا کند.» امیر آکی عصبانی شد و پاسخ داد، «چه کار بیارزشی! '''آیا رهبر آیندهٔ خاندان نابشیما باید به خدای [[جنگ]] تکیه کند؟ حتی اگر خود آتاگو، خدای
* وقتی امیر میتسوشیگه در یوئینوسکی به [[w:آبله|آبله]] مبتلا شد، ایکوشیما ساکوان چند دارو به وی داد. آبلهٔ او بسیار وخیم بود و همراهان، همگی نگران بودند. ناگهان زخمهای وی سیاه شد. مردانی که تیمارداری میکردند ناامید شدند و مخفیانه، ساکوان را مطلع کردند و او نیز فوراً بر بسترش حاضر شد. گفت، «خب، باید از این اتفاق خرسند باشیم، زخمها در حال بهبود هستند. او باید به زودی و بیهیچ دشواری بهبودی خود را بازیابد. من به شما ضمانت میدهم.» کسانی که در بر امیر میتسوشیگه بودند، این را شنیدند و گمان بردند، «ساکوان کمی دیوانه به نظر میرسد. کار از کار گذشته است.» ساکوان سپس دیوارههای تاشویی گرداگرد وی گذاشت، پس از مدتی بیرون آمد و مقداری داروی دیگر به امیر میتسوشیگه خوراند. زخمهای بیمار خیلی زود ترمیم شد و او کاملاً بهبود یافت. ساکوان بعدها به یکی از نزدیکان خود اعتراف کرد، «من آن دارو را با این عزم به امیر خوراندم که چون من به تنهایی مسئول درمان وی بودم، اگر بهبود نیافت سریعاً شکم خود را بدارم و همراه وی بمیرم.»
* ناگایاما روکوروزائمون از توکایدو میآمد و در هاماماتسو بود. هنگام عبور از یک مهمانسرا، گدایی وی را دید و گفت، «من [[w:رونین|رونینی]] از اهالی اچیگو هستم. پول ندارم و مشکلات زیادی دارم. هر دوی ما
=== فصل نهم ===
خط ۸۸:
* یاماموتو جینمون، هشتاد ساله بود که بیمار شد. لحظهای به نظر رسید در شرف آه کشیدن است و یک نفر به او گفت، «اگر ناله کنی احساسی بهتری خواهی داشت، ادامه بده.» اما جینمون جواب داد، «مسئله این نیست. یاماموتو را همه کس میشناسد و من در تمام زندگیام چهرهٔ خوبی از خود نشان دادهام. برازنده نیست که اجازه دهم، در این دم واپسین مردم صدای نالههای مرا بشنوند.» گفته شده است که تا به پایان آهی از او شنیده نشد.
* یکی از پسران موری مونبئی، درگیر نزاعی شد و دیرهنگام، زخمی به خانه بازگشت. پدرش پرسید، «با دشمنت چه کردی» پسرش پاسخ داد، «کشتمش.» وقتی مونبئی پرسید، «ضربهٔ نهایی<ref>در ضربهٔ نهایی، گردن فرد در حال [[مرگ]] را میبریدند.</ref> را وارد کردی؟» پسرش پاسخ داد، «البته ضربه وارد شد.» آنگاه مونانی گفت، «تو قطعاً کارت را به خوبی انجام دادهای و چیزی نیست که بابت آن تأسف خورد. حال، حتی اگر فرار کنی بالاخره مجبور خواهی شد دست به [[w:سپوکه|سپوکه]]<ref>خودکشی</ref> بزنی، وقتی حالت بهتر شد، سپوکه کن و به جای آن که با دستان دیگری بمیری، میتوانی با دستان پدرت بمیری.» پدر اندکی بعد به کایشوکای<ref>دستیار خودکشی</ref> پسر خویش بدل شد.
* مردی به نام تاکاگی با سه کشاورز در محلهٔ خود بگومگو کرد. آن سه او را در گندمزار به سختی کتک زدند و مرد، مغموم به خانه بازگشت. '''زنش با دیدن او گفت، «مگر از یاد برده است که باید چون یک سامورایی بمیرد؟» مرد پاسخ داد، «مسلماً نه» و بعد زن گفت، «در هر حال یک مرد، تنها یک بار میمیرد. راههای مردن بسیار است: مردن از بیماری، کشته شدن در
=== فصل دهم ===
خط ۹۵:
* در [[w:ادو|ادو]]، چهار یا پنج [[w:en:Hatamoto|هاتاموتو]] برای بازی گو، دور هم جمع شدند. در میانهٔ بازی یکی از آنها بلند شد تا به دستشویی برود و در نبود او نزاعی بین دیگران درگرفت. یکی از آنها کشته شد، چراغها خاموش شد و جاروجنجالی به راه افتاد. آن مرد هنگام بازگشت فریاد زد، «همگی آرام باشند! این دعوا واقعاً سر هیچ است. چراغها را روشن کنید و بگذارید من مسئله را حلوفصل کنم.» پس از روشن شدن چراغها و بعد از آن که همگان آرامش خود را بازیافتند، آن مرد با ضربهای آنی سر مرد دیگری را که درگیر نزاع شده بود از تن جدا ساخت و آنگاه گفت، «بخت من به عنوان یک سامورایی به پایان رسیده است که در هنگام درگیری حضور نداشتم و اگر عدم حضور مرا نشانهٔ بزدلی تلقی میکردند، به من دستور [[w:سپوکه|سپوکه]] میدادند و حتی در غیر این صورت نیز، وقتی میگفتند من به دستشویی فرار کرده بودم، هیچ عذر و بهانهای نداشتم و در این حالت نیز چارهای جز سپوکه نداشتم. دلیل این کار آن بود که اکنون من به خاطر کشتن حریف میمیرم، نه به خاطر آن که مایهٔ ننگ شدهام.» وقتی [[w:شوگان|شوگان]] این را شنید، مرد را تحسین کرد.
* اگر قرار است حرفی زده شود بهتر است فوراً زده شود. اگر حرف خود را بعداً بگویی، شبیه عذر و بهانه به نظر خواهد رسید. به علاوه، گهگاه خوب است تا حریف خود را واقعاً خرد کنی، همچنین، علاوه بر سخن گفتن به اندازهٔ کافی، '''والاترین نوع پیروزی آن است که به دشمن خود درسی بیاموزی که در آینده به نفع وی باشد. این نوع پیروزی مطابق با طریقت سامورایی است.'''
* کاهن ریویی میگفت: «'''سامورایی قدیم از فکر [[مرگ]] در بستر شرمگین میشد؛ تنها امید او مردن در میدان [[جنگ]] بود.''' یک کاهن نیز، قادر نخواهد بود، طریقت خویش را به انجام رساند؛ مگر آن که چنین دیدگاهی داشته باشد. '''مردی که خود را محبوس میکند و از مصاحبت مردمان اجتناب میورزد بزدل است.''' تنها تفکرات شیطانی به انسان اجازه میدهد، فکر کند، با منزوی کردن خویش به چیز خوبی دست خواهد یافت. زیرا که حتی اگر انسان با منزوی ساختن خویش به چیز خوبی دست یابد، نخواهد توانست با ترویج سنتهای خاندان چراغ راه نسلهای آینده باشد.»
=== فصل یازدهم ===
* در کتاب یادداشتهایی در باب فنون
* امیر آکی اعلام کرد، اجازه نخواهد داد، فرزندانش فنون نظامی را بیاموزند و گفت: «'''در میدان نبرد، همین که احتیاط شروع شد، دیگر پایانی نخواهد داشت. با احتیاط و پروا نمیتوان به قلب صفوف دشمن رسوخ کرد. در برابر استراحتگاه [[w:ببر|ببر]]، بیپروایی مهمترین چیز است. در نتیجه، اگر انسان از فنون نظامی آگاه باشد، تردیدهای بسیار به دل راه خواهد داد و این حالت را پایانی نخواهد بود.''' فرزندان من فنون نظامی را نخواهند آموخت.»
* برمبنای یکی از گفتههای امیر نائوشیگه: «چیزی هست که هر سامورایی جوانی باید بدان توجه کند. '''در زمانهٔ صلح و هنگامی که انسان به داستانهای [[جنگ]] گوش میسپارد، هرگز نباید بگوید، هنگام رودررو شدن با چنین موقعیتی، چه باید کرد؟ چنین کلماتی هرگز نباید گفته شود. انسانی که حتی در اتاق خویش نیز با تردید دست و پنجه نرم میکند، چگونه میتواند در میدان نبرد دستاوردی حاصل کند؟'''» نقل قولی هست که میگوید، «'''صرف نظر از آن که انسان در چه موقعیت و وضعیتی قرار دارد، ذهن باید تنها به دنبال پیروزی باشد. زوبین نخست را همواره تو باید پرتاب کنی.» هر چند تو جان خود را به خطر انداختهای، وقتی اوضاع برطبق خواست تو به پیش نمیرود، هیچ کار دیگری نمیتوان کرد.'''
* '''جوهرهٔ هنر [[جنگ]] آن است که انسان باید به سادگی جان خود را کف دست بگذارد و حمله کند. اگر حریف انسان نیز چنین عمل کند، نبرد بین این دو، نبردی برابر خواهد بود. در این حالت، شکست حریف، بستگی به ایمان و سرنوشت هر یک از طرفین دارد.''' این جملات را ناگاهاما اینوسوکه روایت کرده است.
* '''اگر سامورایی بیتوجه و بدون وابستگی به [[مرگ]] و زندگی نباشد، به کاری نخواهد آمد.''' این گفته که «همهٔ تواناییها از ذهن ریشه میگیرد»، چنان به نظر میرسد که گفتهای مربوط به موجودات ذیشعور است؛ اما '''حقیقت این گفته در مورد وابسته نبودن به [[مرگ]] و زندگی است. با چنین [[اراده]]ای است که انسان میتواند هر کار بزرگی را به انجام رساند. هنرهای رزمی و نظایر آن تا بدانجا که بتوانند سبب هدایت ما به طریقت سامورایی شوند، با این امر مرتبطاند.'''
* امیری میگفت، «سربازان هنگام نظافت جوشن خود تنها باید جلوی جوشن را تمیز کنند، همچنین، هر چند تزئین روی جوشن غیرضروری است؛ اما '''
* ناکانو جینمون فقید میگفت، «'''آموختن درسهایی چون فنون نظامی، بیفایده است. اگر سلحشور تنها با بستن چشمان خود، حتی اگر شده یک گام، به قلب دریای دشمن هجوم نبرد، چه فایده خواهد داشت؟'''» ایاناگا ساسوکه نیز چنین اعتقادی داشت.
* جوهرهٔ سخن گفتن، در هیچ نگفتن است. اگر فکر میکنی میتوانی کاری را بدون حرف زدن به انجام رسانی، پس آن را بدون حرف زدن انجام ده. اگر چیزی هست که بدون سخن گفتن به انجام نمیرسد، با کلماتی چند و به شکلی معقول، سخن بگو. بی فکر و تأمل دهان باز کردن مایهٔ شرم تو خواهد شد و بسیار زمانها مردم به جنین شخصی پشت خواهند کرد.
خط ۱۰۹:
* در اصول سری یاگیو موننوری امیر تاجیما آمده است: «مردان قدرتمند نیازی به فنون رزمی ندارند».
* '''هر روز باید به [[مرگ]] گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزهها و زوبینها، گلولهها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، [[مرگ]] با برق صاعقه، مردن از پس زلزلهای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، مردن پس از بیماری یا [[w:سپوکه|سپوکه]] پس از [[مرگ]] امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بیهیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد.''' در کلام گذشتگان آمده است که، «چون از لبهٔ بام خود تنها قدمی فراسو نهی، به وادی [[مرگ]] خواهی رسید و چون از دروازه بیرون شوی، دشمن به انتظار توست.» نکتهٔ این سخن، نه اندرزی در باب مراقبت و دوراندیشی که خویشتن را از پیش مرده انگاشتن است.
*
=== سخنی در شب ===
|