یاماموتو تسونه‌تومو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۹:
* شایسته نیست که انسان تنها محدود به دسته‌ای از دیدگاه‌ها شود. تلاش برای کسب دانش و بعد متوقف شدن در آنچه فرا گرفته‌ای اشتباه است. در وهلهٔ نخست تا بدانجا تلاش کن که مطمئن شوی اصول را آموخته‌ای و بعد برطبق آن اصول عمل کن تا نتیجه دانش خویش را ببینی. این روند تا پایان زندگی‌ات ادامه خواهد داشت. '''متکی به آنچه که از پیش فرا گرفته‌ای نشو و تنها با خود بیندیش که «این کافی نیست.»''' انسان باید در تمام زندگی خویش به دنبال یافتن بهترین راه پیروی از طریقت راستین باشد. باید که همهٔ عمر از آموختن و پیش رفتن به سوی کمال بازنایستیم. تنها راه رسیدن به حقیقت همین است.
* هیچ چیز همانند آراستگی نیست. حتی اگر بدانی که ممکن است، امروز به خاک افتی و قاطعانه پذیرای [[مرگ]]ی گریزناپذیر باشی؛ ولی اگر با ظاهری ناآراسته کشته شوی، فقدان آمادگی خویش را برای [[مرگ]] نشان داده‌ای و دشمن تو را کوچک خواهد شمرد و زبون به نظر خواهی رسید. '''عزم خویش را استوار به مردن در میدان نبرد ساختن، خویش را پیشاپیش مرده انگاشتن، به کار خود مشغول بودن و سروکار داشتن با فنون رزم؛ اینست زندگی سامورایی و نباید هیچ احساس شرمندگی در آن وجود داشته باشد.''' اما زمانی که ساعت فرا رسد، انسان سرافکنده خواهد شد اگر که حتی در رؤیاهای خود واقف به این امور نباشد و روزهای عمر خویش را به دنبال منافع شخصی و هوسرانی باشد و اگر او فکر کند، این گونه زیستن، شرم‌آور نیست و احساس کند تا زمانی که در خوشی و رفاه است، هیچ چیز دیگری مهم نیست، آنگاه اعمال شرم‌آور و باطل او مایهٔ تأسف مدام خواهد بود. '''فردی که از پیش، مهیای [[مرگ]] گریزناپذیر نباشد، [[مرگ]]ی ناخوشایند را برای خود رقم خواهد زد؛ اما اگر پیشاپیش آمادهٔ [[مرگ]] باشد، چگونه می‌توان بر او خرده گرفت؟''' باید این نکته را به خوبی دریابیم.
* امروزه، مردانی که بتوان الگوی خود قرار داد وجود ندارند. از این رو، بهتر است انسان برای خویش الگویی در ذهن بسازد و از او بیاموزد. برای این کار، '''انسان باید به اطرافیان خود بنگرد و از هر شخصی بهترین صفت او را برگزیند.''' به عنوان مثال، از یک نفر ادب او، از دیگری شجاعتش،[[شجاعت]]ش، از فردی دیگر شیوهٔ مناسب سخن گفتن و از فردی دیگر ثبات نظر او را برگزیند. بدین سان آن الگو در اندیشه‌اش ساخته خواهد شد. اگر انسان نکات مثبت شخصیت فردی را دریابد، آن‌گاه الگویی خواهد داشت که همیشه معلم او خواهد بود.
* رفتاری هست که باید از رگبار آموخت. وقتی که ناگهان با رگباری مواجه می‌شوی، سعی می‌کنی خیس نشوی و در امتداد جاده میدوی. اما حتی با عبور از زیر ایوان خانه‌ها هم باز خیس خواهی شد. اما '''اگر از پیش اندیشهٔ خویش را آمادهٔ باران سازی، آن هنگام که باران بر تو می‌بارد، سردرگم نیستی؛''' اگرچه باز هم به همان اندازه خیس خواهی شد. این فهم، در مورد هر چیزی در زندگی صدق می‌کند.
* راهی برای تربیت فرزند سامورایی وجود دارد. از زمان طفولیت باید شهامت را در او تقویت کرد و از بیهوده ترساندن و مسخره کردن او اجتناب کرد. اگر فرزند تو در کودکی تحت تأثیر ترس و نگرانی قرار گیرد، زخم این آسیب همیشگی خواهد بود.
خط ۲۵:
* '''افراد حسابگر فرومایه‌اند. حسابگر [[مرگ]] را زیان و زندگی را سود می‌شمارد. از این رو چنین انسانی دوست ندارد بمیرد و چنین است که فرومایه می‌شود.'''
* امیر نائوشیگه گفت: «طریقت سامورایی در ازجان‌گذشتگی است. ده مرد یا بیشتر نمی‌توانند چنین انسانی را از پای درآورند. عقل عادی نمی‌تواند کارهای بزرگ انجام دهد. مجنون شو و از جان گذشته. '''در طریقت سامورایی اگر انسان تنها به عقل خویش اتکا کند، عقب می‌ماند. نه به وفاداری نیاز است و نه به پارسایی. در این طریقت فقط باید از جان گذشت. وفاداری و پارسایی خود در دل ازجان‌گذشتگی است.'''»
* هنگام روبه رو شدن با مصائب و شرایط دشوار، تنها سردرگم نشدن کافی نیست. '''سامورایی در هنگام روبه‌رو شدن با شرایط سخت، با [[شجاعت]] آن را می‌پذیرد و از آن نیرو می‌گیرد.''' این کار مثل عبور از یک مانع در رودخانه و یادآوری این مثل است که می‌گوید: «چون آب بالا آید، زورق اوج گیرد.»
* چه غم انگیز است، حتی فکر کردن به این که نمی‌توانی به چیزهایی که امیر به دست آورده، دست یابی. آن‌ها انسان هستند؛ تو نیز انسانی. در انجام هر کاری، اگر فکر کنی زیردست دیگران خواهی بود، خیلی زود در همین مسیر خواهی افتاد. استاد ایتای گفت: «'''کنفوسیوس به مردی فرزانه بدل شد؛ زیرا که از پانزده سالگی اراده‌اش را بر آن استوار کرده بود تا فرزانه شود و نه به این خاطر که چند سال کوشید و بعد فرزانه شد.'''» این درست شبیه آن اندرز بودیستی است که می‌گوید: «همان دم که انسان، نیت خویش را بر رستگاری نهاد، به اشراق و روشندلی رسید.»
* سامورایی باید در همهٔ کارهای خویش مراقب باشد و از کوچک‌ترین لغزش‌ها نیز بپرهیزد. از همه مهمتر، اگر او در انتخاب کلمات خود مراقب نباشد، ممکن است ناخواسته بگوید: «جرئتش را ندارم» یا «در این صورت من احتمالاً فرار می‌کردم» یا «چه ترسناک» یا «چه دردناک». این کلمات حتی به شوخی نیز نباید به زبان آیند، یا از سر هوس، یا حتی هنگامی که سامورایی در خواب حرف می‌زند. اگر مردی فهیم چنین کلماتی را بشنود، ژرفای گویندهٔ آن کلمات را خواهد دید. مرد باید که همواره خویشتن‌دار باشد.
* '''وقتی [[شجاعت]] در قلب سامورایی ریشه دوانده باشد و وقتی که ارادهٔ او عاری از تردید باشد، آن‌گاه که ساعت فرا رسد، قادر خواهد بود، حرکت درست را انتخاب کند.''' این [[شجاعت]] تحت هر شرایطی در گفتار و کردار وی عیان خواهد شد. کلامی که از دهان انسان بیرون می‌آید بسیار مهم است. حرف زدن برای آن نیست که وجود خویش را به دیگران نشان دهیم. مردم وجود تو را در نحوهٔ برخورد تو با مسائل روزمره خواهند شناخت.
* در کلام گذشتگان آمده است که '''انسان باید در میان هفت نفس تصمیم بگیرد.''' امیر تاکانوبو می‌گفت: «'''درنگ بسیار در هنگام تصمیم‌گیری، ارادهٔ تو را تباه می‌سازد.'''» امیر نائوشیگه می‌گفت: «وقتی کارها به کندی انجام شوند، روی‌هم‌رفته هفت از ده آنها نتیجه بدی خواهد داشت. سامورایی کسی است که کارها را سریع انجام می‌دهد.» '''ذهنی آشفته که این دست و آن دست می‌کند، هرگز نمی‌تواند به تصمیمی قاطع و روشن برسد.''' انسان تنها می‌تواند با روحی سرزنده و اندیشه‌ای باز، در میان هفت نفس تصمیم بگیرد. این کار به عزم بلند تو و داشتن روحیه‌ای برای از بین بردن موانع و رسیدن به دیگر سو، بستگی دارد.
* زیبنده نیست که یک طریقت به دو تبدیل شود. در طریقت سامورایی، هرگز نباید به دنبال طریقت دیگری باشید. این امر در مورد هر طریقت دیگری نیز صدق می‌کند. پس، درست نیست که چیزی از طریقت [[w:کنفوسیوس|کنفوسیوس]] یا طریقت [[w:بودا|بودا]] بشنوی و بعد بگویی این طریقت سامورایی است. اگر انسان امور را بدین طریق دریابد، باید قادر باشد با هر طریقتی که آشنا می‌شود، بیشتر و بیشتر بر طریقت خویش استوار شود.
* در نظر سامورایی، یک کلمه هم مهم است؛ حال هر کجا که می‌خواهد باشد. رشادت مرد برای جنگ در میدان نبرد با یک کلام عیان می‌شود. در زمان صلح کلمات تو [[شجاعت]] تو را نشان می‌دهند. در زمان آشوب نیز، باید این نکته را دریافت که با یک کلمه شهامت یا بزدلی تو عیان می‌شود. این کلمه، شکوفهٔ جان آدمی است؛ نه فقط چیزی که از دهان تو صادر شده باشد.
* '''سامورایی نباید حتی ناخواسته حرفی از سر ترس بر زبان آورد.''' مرد باید که همواره متوجه باشد تا مبادا سخنی که نشانهٔ ضعف است بر زبان آورد. ژرفای وجود هر انسان را حتی در گفت‌وگوهای پیش‌پاافتاده نیز می‌توان دید.
* '''مهم نیست چه کاری در برابر توست. مهم آن است که در این جهان، هیچ چیز غیرممکنی وجود ندارد. اگر انسان عزم خویش استوار دارد، می‌تواند آسمان و زمین را آن‌گونه که می‌خواهد تکان دهد. اما چون انسان بی‌دل‌وجرئت است، نمی‌تواند عزم بر این کار دارد.''' این که تو بتوانی آسمان و زمین را به آسانی تکان دهی، همه به نیروی عزم و اندیشهٔ تو بستگی دارد.
* سامورایی باید که همواره بر این اراده باشد که در رشادت جنگی، سرآمد همگان باشد و همیشه احساس کند فروتر از هیچ‌کسی نیست و همواره [[شجاعت]] خویش را تقویت کند.
* در میدان نبرد، اگر تلاش کنی، گوی سبقت را از دیگران بربایی و در خط مقدم باشی و عزم خویش تنها بر این داری که بر صفوف دشمن یورش بری، از دیگران عقب نخواهی افتاد، ذهنت راسخ خواهد شد و شهامت خویش را به همگان نشان خواهی داد. همچنین، '''باید مصمم باشی تا اگر در میدان نبرد کشته شدی، بدنت رو به دشمن باشد.'''
* اگر انسان همواره دیگران را نیز مدنظر قرار دهد و حتی کسانی را که قبلاً بارها ملاقات کرده است به سیاق همان دیدار نخست ملاقات کند، روابط بدی بین او و دیگران به وجود نخواهد آمد. رابطهٔ میان زن و شوهر نیز از این قاعده مستثنا نیست. '''در ارتباط با آن که دوست می‌داری، بکوش تا همیشه همچون دیدار نخستین فروتن باشی.'''
خط ۴۴:
=== فصل دوم ===
* برازندهٔ سامورایی نیست که وقتی کار جهان بر وفق مراد اوست، مغرور شود و از حد بگذرد. از این رو، '''بهتر آن است که انسان در جوانی کمی رنج کشد؛ زیرا اگر شخص، تلخی زندگی را به تجربه درنیابد، شخصیتش قوام نخواهد یافت.''' کسی که در زمان تیره‌روزی خسته و نومید شود، هیچ ارزشی ندارد.
* اگر کسی بگوید شرط سامورایی بودن در یک کلام چیست، باید گفت اساس آن سرسپردن در راه امیر است و اگر کسی بازپرسد، پس از آنچه، باید گفت بالاتر از هر چیز آن است که سامورایی در جان خویش، خرد، انسانیت و [[شجاعت]] داشته باشد. داشتن این سه فضیلت شاید برای مردم عادی، دور از دسترسی به نظر آید، اما برای سامورایی سهل است. خرد چیزی نیست، جز در میان گذاشتن امور با دیگران. حکمت بی‌پایان از همین نشئت می‌گیرد. انسانیت حاصل کار کردن برای دیگران و رنج بردن برای آنان و ارجح دانستن آنان است. '''[[شجاعت]] یعنی دندان‌های خویش را به هم فشردن و به پیش رفتن. با دندان‌های به هم فشرده، به پیش رو. این است [[شجاعت]] و توجهی به شرایط نکن.''' نیازی به دانستن هر چیزی که فراتر از این سه باشد نیست.
* '''در همه چیز، آنچه سرانجام بیشترین اهمیت را دارد، تصمیم در لحظه است. تمام زندگی انسان توالی لحظه پشت لحظه است. اگر انسان لحظهٔ حال را با تمام وجود دریابد، دیگر چیزی وجود ندارد که نگران آن باشد. در همه‌حال با تصمیمی که در لحظهٔ حال می‌گیری زندگی کن. هر کس لحظهٔ حال را از کف دهد، چنان به جست‌وجوی آن خواهد گشت که گویی لحظهٔ حال در جای دیگری است.'''
* نمی‌توان تمام سال را در بهار و تابستان گذراند یا پیوسته در روشنایی روز، گذران زندگی کرد. از این رو، اگرچه انسان دوست داشته باشد؛ ولی نمی‌توان جهان امروز را به روح صد سال پیش یا پیشتر بازگرداند. از این رو بهتر آن باشد که زمان‌های خویش را به بهترین شکل ممکن درآوریم. مردمی که اندوه گذشته را در دل دارند، ناتوان از درک این نکته هستند. از سوی دیگر، مردمی که تنها با طریقت متأخرین آشنا هستند و از طریقت قدما بیزارند، مردمی سطحی و کوته‌بین هستند.
خط ۵۳:
* یک بار با چونه‌تومو در امتداد جاده قدم می‌زدیم که او گفت: «آیا انسان‌ها عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی خوش ساختی نیستند؟ هر چند که انسان‌ها از تارهای نخ آویخته نشده‌اند، باز می‌توانند راه بروند، بدوند، بجهند و حتی سخن بگویند. آیا ما سال آینده میهمانان جشن مردگان نخواهیم بود؟ این جهان به یقین بطالت است. مردم همیشه این را فراموش می‌کنند.»
* یک بار به «گون نوجو» گفته شد که '''«اکنون» همان «لحظهٔ موعود» است و «لحظهٔ موعود» همان «اکنون» است. انسان فرصت را از دست خواهد داد، اگر فکر کند این‌ها دو چیزند.''' مثلاً اگر کسی بلادرنگ از طرف امیر فرا خوانده شود، به احتمال زیاد دستپاچه و سردرگم خواهد شد و این گواه آن است که در نزد وی، این دو زمان، باهم متفاوت‌اند؛ اما اگر شخصی «اکنون» و «لحظهٔ موعود» را یکی پندارد، هر چند هیچ‌گاه نزد امیر فرا خوانده نشود؛ اما باز هم یک مرید است و باید آماده باشد تا سخنش را روشن و شمرده به امیر یا بزرگان دستگاه او، یا حتی به خود [[W:شوگان|شوگان]] بگوید. این آمادگی ذهنی در هر شرایطی لازم است. چه در مسائل رزمی چه در کارهای دیوانی. وقتی انسان بر آن باشد تا بدین شیوه بر کارها تمرکز کند، آیا سهل‌انگاری‌های روزانه و بی‌ارادگی باز هم وجود خواهند داشت؟
* اگر انسان در کار دولتی اشتباهی مرتکب شده باشد، شاید بتوان این اشتباه را با عذر ناشی‌گری یا بی‌تجربگی توجیه کرد. اما چگونه می‌توان اشتباه تعدادی سامورایی در رویداد غیرمنتظرهٔ اخیر<ref>واقعه‌ای که در این‌جا به آن اشاره می‌شود، در فصل یازدهم کتاب [[w:هاگاکوره|هاگاکوره]]، به تفصیل شرح داده شده است.</ref> را توجیه کرد. استاد جینمون همواره می‌گفت، فقط کافی است که سلحشور، دلیر باشد و این رویداد دقیقاً در مورد همین [[شجاعت]] است. اگر انسان احساس می‌کرد چنین اشتباهی مایهٔ ننگ است، کمترین کاری که می‌توانست انجام دهد آن بود که شکم خویش را بدرد، به جای آن که با سوزی در سینه و این احساس که زین پس، جایی برای رفتن ندارد، به زندگی سرافکندهٔ خویش ادامه دهد؛ زیرا که اقبال او به عنوان جنگجو برگشته و بدنام شده بود؛ اما اگر شستن از جان خویش را دریغ می‌آمد و دلیل می‌آورد که او باید زندگی کند؛ چون چنین [[مرگ]]ی بی‌فایده است، آن‌گاه در پنج، ده، یا بیست سال باقی‌مانده از زندگی خویش، انگشت بدنامی به سوی او دراز می‌کردند و او با شرم به زندگی خویش ادامه می‌داد. پس از [[مرگ]]ش، جسدش با بدنامی و ننگ بر زمین می‌ماند و فرزندان بی‌گناه او روسیاه از آن بودند که از اعقاب چنین مردی هستند؛ نام اجدادی آن‌ها بی‌اعتبار می‌شد و تمام اعضای خانوادهٔ وی با این ننگ می‌زیستند. چنین شرایطی مایهٔ تأسف است. اگر سامورایی همواره نیت خالص نداشته باشد و همیشه و حتی در رازهای خویش بدان نیندیشد که جنگجو بودن چیست و روزهای عمر خویش را به بطالت و سرگردانی طی کند، مستحق مجازات است. در هنگام نبرد، جنگجویی که کشته شده است، ناتوان بوده و یا در مقام جنگجو بدبیاری آورده است. مردی نیز که او را کشته است به اقتضای شرایط اجتناب‌ناپذیر مجبور به این کار شده و احساس می‌کرده، هیچ کار دیگری نمی‌توانسته انجام دهد. با این کار جان خود را در معرض خطر قرار داده و بدین‌سان نشان ترس را از خویش دور کرده است. تندخو بودن، زیبنده نیست و نمی‌توان گفت، دو مرد که رودرروی هم قرار می‌گیرند، ترسو هستند. اما در واقعهٔ اخیر، مردانی که زنده ماندند و با سرافکندگی به زندگی خویش ادامه دادند، جنگجویان واقعی نبودند. '''جنگجو باید که هر روز تأمل کند و بکوشد این گفته را در ذهن خویش القا کند که «لحظهٔ موعود»، همین لحظه است.''' به راستی عجیب است که هر کسی می‌تواند به نحوی زندگی را در غفلت طی کند. از این رو، '''طریقت سامورایی، هر صبح، تمرین [[مرگ]] است و در نظر گرفتن این که آیا [[مرگ]] او این جاست یا آن جا و تصور کردن شیوه‌های مختلف مردن و ذهن خود را بر [[مرگ]] استوار داشتن، هر چند این کار بسیار دشوار است؛ اما اگر انسان اراده کند، امکان‌پذیر است.''' در این جهان همه چیز امکان‌پذیر است. به علاوه، در کارزار جنگ، کلمات، بسیار تأثیرگذارند. در واقعهٔ اخیر نیز بهتر آن می‌بود که مرد را متوقف می‌کردند. وقتی اوضاع آشفته است، می‌توان حریف را از پای درآورد و یا اگر در حال فرار است، می‌توان فریاد زد: «فرار نکن! فقط ترسوها فرار می‌کنند» و بدین شکل، بر طبق آنچه شرایط اقتضاء می‌کند، با تأثیر کلمات به هدف خود رسید. مردی بود که گفته می‌شد در شناخت و داوری منش انسان‌ها خبره بود و سابق بر آن زبانزد همگان بود. او قادر بود چنین مواردی را اداره کند. این گواه آن است که «لحظهٔ حال»، فرقی با «لحظهٔ موعود» ندارد. وضعیت «یوکوزا نویاری» مثال دیگری از همین دست است. باید از پیش، ذهن خود را آماده کرد. چیزهایی که از پیش باید به آن‌ها اندیشید، بسیارند.
* حتی اگر سر سامورایی به ناگهان از تن جدا شود، او باید بتواند یک حرکت دیگر انجام دهد. آخرین لحظات زندگی «[[w:en:Nitta Yoshisada|نیتا یوشیسادا]]» گواه این امر است. اگر روح ضعیفی می‌داشت، همان لحظه که سرش از تن جدا شد، به زمین می‌افتاد. نمونهٔ جدیدتر آن «انو دوکن» است. تنها با عزمی راسخ می‌توان چنین کارهایی کرد. '''اگر سامورایی با رشادت خویش همچون شبحی کین‌توز شود و عزمی راسخ از خود نشان دهد، اگرچه سرش از تن جدا شود، ولی نمی‌میرد.'''
* انسان‌ها چه نجیب‌زاده باشند و چه پست، چه فقیر باشند و چه غنی، چه پیر باشند و چه جوان، چه سرگردان باشند و چه روشندل، همگی در یک چیز شریک‌اند و آن این که '''همگان روزی می‌میرند. همه می‌دانیم که روزی می‌میریم ولی مسئله آن است که مذبوحانه تلاش می‌کنیم آن را از خاطر دور سازیم. هر چند می‌دانیم که روزی جهان خواهد بود و ما در جهان نخواهیم بود، ولی فکر می‌کنیم همگی پیش از ما می‌میرند و ما آخرین کسی خواهیم بود که می‌میرد. [[مرگ]]، راهی بس طولانی به نظر می‌رسد. آیا این طرز فکر سطحی نیست؟ این طرز فکر بی‌ارزش است و تنها به لطیفه‌ای در یک رؤیا می‌ماند. چنین طرز فکری را کنار بگذار و آگاه باش، تا زمانی که [[مرگ]] در آستانهٔ کوبیدن بر در خانهٔ توست، باید به اندازهٔ کافی تلاش کنی و به هوش باشی.'''
خط ۷۱:
* «ناروتومی هیوگو» می‌گفت: «پیروزی واقعی، نه در غلبه بر دشمن، که در شکست دادن متحدان خود است. غلبه بر متحدان خود یعنی غلبه بر نفس و غلبه بر نفس، یعنی غلبهٔ روح بر جسم. به این معنا که گویی یک مرد در میان ده هزار نفر از متحدان خویش باشد؛ اما یک نفر هم برابر با او نباشد. '''اگر انسان از پیش بر جسم و روح خود مسلط نشده باشد، دشمن را شکست نخواهد داد.'''»
* جینمون، پدر یاماموتو کیچیزائمون، در پنج سالگی فرزندش به او دستور داد، سر سگی را از تن جدا کند و در پانزده سالگی، از او خواست محکوم به [[مرگ]]ی را اعدام کند. هر کسی که به سن چهارده یا پانزده سالگی می‌رسید، به او دستور داده می‌شد، سر محکوم به [[مرگ]]ی را از تن جدا کند. وقتی امیر کاتسوشیگه جوان بود، از سوی امیر نائوشیگه به وی دستور داده شد، با شمشیر تمرین کشتن کند. گفته شده است که در آن زمان وی مجبور شد، سر ده مرد را پشت سر هم از تن جدا کند. مدت‌ها پیش این تمرین، به خصوص در طبقات بالاتر، انجام می‌شد؛ اما امروزه حتی فرزندان طبقات فرودست نیز از اعدام کردن دیگران اجتناب می‌کنند و این نهایت سهل‌انگاری است. گفتن این که بدون این کارها هم می‌توان زندگی کرد، یا کشتن مردی محکوم به [[مرگ]]، ارزشی ندارد، یا این کار جرم و گناه است، بهانه آوردن است. خلاصه، آیا نمی‌توان چنین اندیشید که '''چون شهامت شخص اندک است، تنها دغدغهٔ او کوتاه کردن ناخن‌هایش و جذاب به نظر رسیدن خواهد بود'''؟ اگر انسان به دقت در روح مردی که این کارها را غیرقابل‌قبول می‌خواند دقت کند، می‌بیند که این شخصی دم از عقل و هوش می‌زند و برای نکشتن، عذر و بهانه می‌آورد؛ زیرا می‌ترسد. اما نائوشیگه دقیقاً به این خاطر چنین فرمان‌هایی می‌داد که در ساعت واقعه باید چنین کاری را انجام داد. سال پیش، من به میدان اعدام کیس رفتم تا ضرب دست خود را در گردن زدن امتحان کنم و احساس خیلی خوبی از این کار داشتم. حتی فکر این که چنین کاری، مرعوب‌کننده است، نشانهٔ بزدلی فرد است.
* گفته شده است که هر گاه دارودستهٔ هیوبوی فقید دور هم جمع می‌شدند، او پس از تمام شدن کارشان می‌گفت: «مردان جوان باید خود را تنها مقید به اراده و [[شجاعت]] کنند و این میسر نیست؛ مگر این که [[شجاعت]] در قلب انسان ریشه دوانده باشد. '''اگر شمشیر انسان شجاع بشکند، او با دستان خود حمله می‌کند. اگر دستانش قطع شود، او با شانه‌های خود دشمن را به عقب خواهد راند. اگر شانه‌هایش بشکند، با دندان‌های خود گردن ده یا پانزده دشمن را میدرد. [[شجاعت]] چنین چیزی است.'''»
* «شیدا کیچینوسوکه» می‌گفت: «در ابتدا، دویدن تا هنگامی که انسان از نفس می‌افتد، طاقت فرساست؛ اما چه احساس فوق‌العاده خوبی است، وقتی که انسان پس از دویدن، می‌ایستد و به اطراف می‌نگرد. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان بنشیند. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان دراز بکشد. بالشی گذاشتن و به آرامی به خواب رفتن، از همهٔ این‌ها بهتر است. '''کل زندگی یک مرد باید چنین باشد. تلاش بسیار تا هنگامی که انسان جوان است و استراحت و خواب، آن هنگام که پیری یا [[مرگ]] فرا می‌رسد؛ این است راهی که باید دنبال شود. اما اول خوابیدن و بعد، تلاش کردن... تلاش بی‌پایان و به پایان رساندن زندگی خویش در مشقت و سختی، مایهٔ تاسف است'''». «شیمومورا روکوروئیمون» این حکایت را روایت کرده است. یکی از گفته‌های دیگر کیچینوسو که مشابه عبارت بالاست، چنین است: «'''زندگی یک مرد باید تا سرحد ممکن، مشقت‌بار باشد.'''»
* در بخش دوازدهم از فصل پنجم کتاب «روانکیو» نوشتهٔ «سوزوکی شوسان» این حکایت آمده است: «در استان هیزن، مردی از منطقهٔ تاکو بود، که اگرچه به آبله مبتلا شده بود، قصد داشت به نیروهایی بپیوندد که درصدد حمله به قلعهٔ شیمابارا بودند. والدین وی تلاش بسیار کردند تا او را از این کار بازدارند و می‌گفتند، با چنین بیماری وخیمی، حتی اگر بدانجا روی، چه فایده‌ای خواهی داشت. وی پاسخ داد، مردن در راه، سبب رضایت خاطرم خواهد شد. حال که عطوفت بی‌دریغ امیر را نسبت به خود دیده‌ام، باید به خود بگویم، اکنون فایده‌ای برایش ندارم و خانه را برای پیوستن به جنگ ترک گفت. اگرچه زمستان بود و سرما، سخت سوزان، او هیچ توجهی به سلامت خود نکرد و نه چند لایه لباس به تن کرد و جوشن خود را نیز روز و شب از تن به در نیاورد. همچنین، از ناپاکی‌ها نیز اجتناب نکرد و در پایان به سرعت سلامت خود را بازیافت و توانست وفاداری‌اش را به اثبات رساند». بنابراین، برخلاف آنچه که ممکن است انتظار داشته باشید، نمی‌توان گفت باید از ناپاکی‌ها رویگردان بود. وقتی این را شنیدم، با خود گفتم، آیا ازجان‌گذشتن وی برای امیر، خود عملی پاک نبود؟ برای مردی که به خاطر پارسایی از زندگی خود دست می‌شوید، نیازی به توسل به خدای آبله نیست. تمام خدایان آسمان، حامی وی خواهند بود.
خط ۱۰۶:
* ناکانو جینمون فقید می‌گفت، «'''آموختن درس‌هایی چون فنون نظامی، بی‌فایده است. اگر سلحشور تنها با بستن چشمان خود، حتی اگر شده یک گام، به قلب دریای دشمن هجوم نبرد، چه فایده خواهد داشت؟'''» ایاناگا ساسوکه نیز چنین اعتقادی داشت.
* جوهرهٔ سخن گفتن، در هیچ نگفتن است. اگر فکر می‌کنی می‌توانی کاری را بدون حرف زدن به انجام رسانی، پس آن را بدون حرف زدن انجام ده. اگر چیزی هست که بدون سخن گفتن به انجام نمی‌رسد، با کلماتی چند و به شکلی معقول، سخن بگو. بی فکر و تأمل دهان باز کردن مایهٔ شرم تو خواهد شد و بسیار زمان‌ها مردم به جنین شخصی پشت خواهند کرد.
* مردانی که در هنگام [[مرگ]] خویش، شهامت داشته باشند، شجاعان واقعی هستند. نمونه‌های بسیاری از این دست موجود است؛ اما می‌توان دریافت '''کسانی که در زندگی هر روزه با مهارت حرف می‌زنند و در عین حال در هنگام [[مرگ]] برآشفته می‌شوند، [[شجاعت]] واقعی ندارند.'''
* در اصول سری یاگیو موننوری امیر تاجیما آمده است: «مردان قدرتمند نیازی به فنون رزمی ندارند».
* '''هر روز باید به [[مرگ]] گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزه‌ها و زوبین‌ها، گلوله‌ها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، [[مرگ]] با برق صاعقه، مردن از پس زلزله‌ای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، مردن پس از بیماری یا [[w:سپوکه|سپوکه]] پس از [[مرگ]] امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بی‌هیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد.''' در کلام گذشتگان آمده است که، «چون از لبهٔ بام خود تنها قدمی فراسو نهی، به وادی [[مرگ]] خواهی رسید و چون از دروازه بیرون شوی، دشمن به انتظار توست.» نکتهٔ این سخن، نه اندرزی در باب مراقبت و دوراندیشی که خویشتن را از پیش مرده انگاشتن است.