مرگ: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۷۲:
* امیر نائوشیگه گفت: «طریقت سامورایی در ازجان‌گذشتگی است. ده مرد یا بیشتر نمی‌توانند چنین انسانی را از پای درآورند. عقل عادی نمی‌تواند کارهای بزرگ انجام دهد. مجنون شو و از جان گذشته. در طریقت سامورایی اگر انسان تنها به عقل خویش اتکا کند، عقب می‌ماند. نه به وفاداری نیاز است و نه به پارسایی. در این طریقت فقط باید از جان گذشت. وفاداری و پارسایی خود در دل ازجان‌گذشتگی است.»
* باید مصمم باشی تا اگر در میدان نبرد کشته شدی، بدنت رو به دشمن باشد.
* از آن جا که روحیهٔ سامورایی حتی پس از مرگ او نیز خود را نشان می‌دهد، به دشمن پشت کردن در میدان نبرد، سبب سرافکندگی اوست.
*
* یک بار با چونه‌تومو در امتداد جاده قدم می‌زدیم که او گفت: «آیا انسان‌ها عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی خوش ساختی نیستند؟ هر چند که انسان‌ها از تارهای نخ آویخته نشده‌اند، باز می‌توانند راه بروند، بدوند، بجهند و حتی سخن بگویند. آیا ما سال آینده میهمانان جشن مردگان نخواهیم بود؟ این جهان به یقین بطالت است. مردم همیشه این را فراموش می‌کنند.»
* طریقت سامورایی، هر صبح، تمرین مرگ است و در نظر گرفتن این که آیا مرگ او این جاست یا آن جا و تصور کردن شیوه‌های مختلف مردن و ذهن خود را بر مرگ استوار داشتن، هر چند این کار بسیار دشوار است؛ اما اگر انسان اراده کند، امکان‌پذیر است.
* حتی اگر سر سامورایی به ناگهان از تن جدا شود، او باید بتواند یک حرکت دیگر انجام دهد. آخرین لحظات زندگی «نیتا یوشیسادا» گواه این امر است. اگر روح ضعیفی می‌داشت، همان لحظه که سرش از تن جدا شد، به زمین می‌افتاد. نمونهٔ جدیدتر آن «انو دوکن» است. تنها با عزمی راسخ می‌توان چنین کارهایی کرد. اگر سامورایی با رشادت خویش همچون شبحی کین‌توز شود و عزمی راسخ از خود نشان دهد، اگرچه سرش از تن جدا شود، ولی نمی‌میرد.
* انسان‌ها چه نجیب‌زاده باشند و چه پست، چه فقیر باشند و چه غنی، چه پیر باشند و چه جوان، چه سرگردان باشند و چه روشندل، همگی در یک چیز شریک‌اند و آن این که همگان روزی می‌میرند. همه می‌دانیم که روزی می‌میریم ولی مسئله آن است که مذبوحانه تلاش می‌کنیم آن را از خاطر دور سازیم. هر چند می‌دانیم که روزی جهان خواهد بود و ما در جهان نخواهیم بود، ولی فکر می‌کنیم همگی پیش از ما می‌میرند و ما آخرین کسی خواهیم بود که می‌میرد. مرگ، راهی بس طولانی به نظر می‌رسد. آیا این طرز فکر سطحی نیست؟ این طرز فکر بی‌ارزش است و تنها به لطیفه‌ای در یک رؤیا می‌ماند. چنین طرز فکری را کنار بگذار و آگاه باش، تا زمانی که مرگ در آستانهٔ کوبیدن بر در خانهٔ توست، باید به اندازهٔ کافی تلاش کنی و به هوش باشی.
* این جهان را رؤیایی بیش، ندانستن دیدگاه خوبی است. وقتی شما چیزی نظیر کابوس می‌بینید، بیدار می‌شوید و به خود می‌گویید، تنها یک رؤیا بود. گفته‌اند، جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، هیچ فرقی با رؤیا ندارد.
* چند سال پیش، جلسهٔ سوتراخوانی در جیسوین کاواکامی برگزار شد. پنج یا شش مرد از اهالی کنیاماچی و منطقه تاشیرو نیز به این مراسم رفته بودند و در راه بازگشت مدتی را به باده‌نوشی گذراندند. در بین آنها مردی از مریدان کیزوکا کیوزایمون نیز بود که بنا به دلایلی دعوت دوستان خود را به باده‌نوشی رد کرد و پیش از شامگاهان به خانه بازگشت. اما بقیه، ساعتی بعد با چند مرد درگیر شدند و همه را کشتند. مرید کیوزایمون اواخر شب از این مطلب خبردار شد و سریعاً به نزد دوستان خود بازگشت. به جزئیات ماجرا گوش داد و سپس گفت: «فکر می‌کنم بالاخره شما باید شرح ماجرایی بدهید. در هنگام نوشتن شرح ماجرا شما باید بگویید، من هم همراه شما بودم و در کشتن آنها دست داشتم. من هم هنگام بازگشت به کیوزایمون همین چیزها را خواهم گفت. چون این درگیری مربوط به همهٔ ماست، من هم باید مثل شما با مجازات مرگ روبه‌رو شوم و این عمیق‌ترین خواستهٔ من است؛ زیرا حتی اگر به امیر خود توضیح دهم که من زود به خانه بازگشتم، باز هم حرف مرا حقیقت نمی‌پندارد. کیو زایمون همیشه مردی سختگیر بوده است و حتی اگر بازجویان، مرا از مجازات تبرئه کنند؛ ولی امیر مرا به دلیل بزدلی، مجبور به مرگ در برابر چشمان خویش خواهد کرد. به همین خاطر، مردن با بدنامی گریختن از محل درگیری، بسیار شرم‌آور است. از آن‌جا که مرگ سرنوشت همهٔ ماست، من دوست دارم با جرم کشتن یک مرد بمیرم. اگر با این خواستهٔ من موافقت نکنید همین‌جا شکم خود را خواهم درید.» دوستان و همراهان وی که چارهٔ دیگری نمی‌دیدند، با خواستهٔ وی موافقت کردند. بعداً و در خلال تحقیقات، هر چند ماجرا به شرح فوق توضیح داده شد، عیان شد که سامورایی جوان زودتر از حادثه به خانه بازگشته است. همهٔ بازجویان تحت تأثیر قرار گرفتند و به واقع مرد را تحسین کردند.
* گفته‌اند توکوناگا کیچیزائمون فقید همواره گلایه می‌کرد: «آن قدر پیر شده‌ام که اگر نبردی صورت گیرد، دیگر نمی‌توانم هیچ کاری انجام دهم؛ اما هنوز دوست دارم، هنگام حمله به خیل صفوف دشمن کشته شوم. شرم‌آور است، کاری انجام ندادن و در بستر خویش مردن.»
* یاماموتو جینمون، هشتاد ساله بود که بیمار شد. لحظه‌ای به نظر رسید در شرف آه کشیدن است و یک نفر به او گفت، «اگر ناله کنی احساسی بهتری خواهی داشت، ادامه بده.» اما جینمون جواب داد، «مسئله این نیست. یاماموتو را همه کس می‌شناسد و من در تمام زندگی‌ام چهرهٔ خوبی از خود نشان داده‌ام. برازنده نیست که اجازه دهم، در این دم واپسین مردم صدای ناله‌های مرا بشنوند.» گفته شده است که تا به پایان آهی از او شنیده نشد.
* یکی از پسران موری مونبئی، درگیر نزاعی شد و دیرهنگام، زخمی به خانه بازگشت. پدرش پرسید، «با دشمنت چه کردی» پسرش پاسخ داد، «کشتمش.» وقتی مونبئی پرسید، «ضربهٔ نهایی<ref>در ضربهٔ نهایی، گردن فرد در حال مرگ را می‌بریدند.</ref> را وارد کردی؟» پسرش پاسخ داد، «البته ضربه وارد شد.» آن‌گاه مونانی گفت، «تو قطعاً کارت را به خوبی انجام داده‌ای و چیزی نیست که بابت آن تأسف خورد. حال، حتی اگر فرار کنی بالاخره مجبور خواهی شد دست به [[w:سپوکه|سپوکه]]<ref>خودکشی</ref> بزنی، وقتی حالت بهتر شد، سپوکه کن و به جای آن که با دستان دیگری بمیری، می‌توانی با دستان پدرت بمیری.» پدر اندکی بعد به کایشوکای<ref>دستیار خودکشی</ref> پسر خویش بدل شد.
* مردی به نام تاکاگی با سه کشاورز در محلهٔ خود بگومگو کرد. آن سه او را در گندمزار به سختی کتک زدند و مرد، مغموم به خانه بازگشت. زنش با دیدن او گفت، «مگر از یاد برده است که باید چون یک سامورایی بمیرد؟» مرد پاسخ داد، «مسلماً نه» و بعد زن گفت، «در هر حال یک مرد، تنها یک بار می‌میرد. راه‌های مردن بسیار است: مردن از بیماری، کشته شدن در جنگ، سپوکه یا اعدام شدن با دستهای بسته. برای من رنج‌آور است که ببینم تو به خواری می‌میری.» زن از خانه خارج شد و زود بازآمد. بچه‌ها را خواباند. مشعلی برافروخت و جامه‌ای برای نبرد پوشید و شوهر خویش را گفت، «دیدم که این سه کشاورز در جایی گرد آمده‌اند. اینک وقت مناسبی است.» با این جمله، هر دو از خانه خارج شدند و شوهر جلودار بود، مشعل‌ها را برافروختند و شمشیرهای کوچک خود از نیام بیرون کشیدند. برق‌آسا وارد خانهٔ حریفان شدند و آن‌ها را متفرق ساختند. ضربات‌شان عمیق بود. دو مرد را از پای انداختند و سومی را به شدت زخمی ساختند. پس از این ماجرا شوهر آن زن محکوم به [[w:سپوکه|سپوکه]] شد.
* شخصی می‌گفت، «بر آرامگاه مقدس، شعری دیدم که چنین آغاز می‌شد: «اگر انسان در قلب خویش طریق صداقت در پیش گیرد؛ هر چند دست به نیایشی نبرد؛ آیا خدایان حامی او نخواهند بود؟» آن‌گاه گفت، «این طریق صداقت چه طریقتی است؟» مردی دیگر پاسخ وی را این چنین داد، «به نظر می‌رسد به شعر علاقه‌مندی، از این رو پاسخ تو را با یک شعر خواهم داد: وقتی که در این جهان همه چیز فریبی بیش نیست؛ تنها مرگ صداقت دارد. می‌گویند، در زندگی روزمره خود را همچون مردی مرده پنداشتن، همان پیروی از طریق صداقت است.»
* کاهن ریویی می‌گفت: «سامورایی قدیم از فکر مرگ در بستر شرمگین می‌شد؛ تنها امید او مردن در میدان جنگ بود.»
* اگر سامورایی بی‌توجه و بدون وابستگی به مرگ و زندگی نباشد، به کاری نخواهد آمد. این گفته که «همهٔ توانایی‌ها از ذهن ریشه می‌گیرد»، چنان به نظر می‌رسد که گفته‌ای مربوط به موجودات ذیشعور است؛ اما حقیقت این گفته در مورد وابسته نبودن به مرگ و زندگی است. با چنین اراده‌ای است که انسان می‌تواند هر کار بزرگی را به انجام رساند. هنرهای رزمی و نظایر آن تا بدانجا که بتوانند سبب هدایت ما به طریقت سامورایی شوند، با این امر مرتبط‌اند.
* مردانی که در هنگام مرگ خویش، شهامت داشته باشند، شجاعان واقعی هستند. نمونه‌های بسیاری از این دست موجود است؛ اما می‌توان دریافت کسانی که در زندگی هر روزه با مهارت حرف می‌زنند و در عین حال در هنگام مرگ برآشفته می‌شوند، شجاعت واقعی ندارند.
* هر روز باید به مرگ گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزه‌ها و زوبین‌ها، گلوله‌ها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، مرگ با برق صاعقه، مردن از پس زلزله‌ای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، مردن پس از بیماری یا سپوکه پس از مرگ امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بی‌هیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد. در کلام گذشتگان آمده است که، «چون از لبهٔ بام خود تنها قدمی فراسو نهی، به وادی مرگ خواهی رسید و چون از دروازه بیرون شوی، دشمن به انتظار توست.» نکتهٔ این سخن، نه اندرزی در باب مراقبت و دوراندیشی که خویشتن را از پیش مرده انگاشتن است.
* جنگجویان قدیم سبیل می‌گذاشتند، چراکه در گذشته به علامت آن که یک مرد در جنگ کشته شده است، گوش و دماغش را می‌بریدند و به اردوی خود می‌بردند و برای آن که آن شخص با یک زن اشتباه گرفته نشود، سبیلش را نیز به همراه بینی‌اشی می‌بریدند. در این هنگام اگر بر سر وی سبیل نبود، سر جنگجو را به دور می‌انداختند، تا با سر یک زن اشتباه نشود. از این رو، سبیل گذاشتن یکی از طریقت‌های سامورایی‌ها بود تا بدین سان هیچ‌گاه سرشان پس از مرگ به دور افکنده نشود. چونه‌تومو گفته است، «اگر انسان صورت خود را هر روز با آب بشورد، پس از کشته شدن، صورتش رنگ و رخسار خود را از دست نخواهد داد.»
 
== [[ضرب‌المثل]] ==
برگرفته از «https://fa.wikiquote.org/wiki/مرگ»