نیشابور: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
←گفتاوردها: ابرابزار، اصلاح املا، اصلاح نشانی وب |
||
خط ۱۲:
== گفتاوردها ==
* «انسان نمیداند از کدام مفاخر این شهر سخن بگوید؛ از عطار بگوید یا خیام که البته همین دو بزرگ برای کل بشریت کافی است و از نوابغ و بزرگان معاصر این شهر از استاد شفیعی کدکنی بگوید یا پرویز مشکاتیان یا از کوچهباغهای نیشابور.»
** ''[[شهرام ناظری]]'' <ref>http://isna.ir/fa/news/94022816302/اهدای-سیمرغ-فیروزه-نیشابور-به-شهرام-ناظری</ref>
* «اگر بخواهیم از نیشابور سخن بگوییم «مثنوی هفتاد من» میشود. این شهر بهلحاظ فرهنگ و تمدن مهمترین شهر ایران بوده و هست ...»
** ''[[شهرام ناظری]]''<ref>http://isna.ir/fa/news/94022816302/اهدای-سیمرغ-فیروزه-نیشابور-به-شهرام-ناظری</ref>
* «بهترین شهرهای خراسان نیشابور است» و «نیکو شهری است نیشابور».
** [[محمد بن عبدالله|محمد بن عبدالله، پیامبر اسلام]]، <small>حدیثِ منسوب، در کتابِ تاریخِ نیشابور نوشته ابوعبدالله حاکم نشابوری، در کتب معتبر حدیث ذکر نشده</small>
سطر ۱۸ ⟵ ۲۲:
* «ازین شهر دبیران و ادیبانِ معروف برخاستهاند، چندان که عُلمایِ این سامان را شمار نتوان کرد».
** ''[[w:اصطخری|ابواسحاق ابراهیم اصطخری]]'' <small>المسالک و الممالک ص۲۰۳</small>
* «نیشابور محل پیوند ایران با اسلام است»
** ''[[سید محمد خاتمی]]''
* «نیشابور فشردهٔ خراسان و خراسان، اسوه فرهنگ ایران است. چهل درصدادبیات کلاسیک جهان را فرهنگ ایرانی ارائه دادهاست. از این چهل درصد بیست در صد آن متعلق به نیشابور است.»
سطر ۳۳ ⟵ ۳۷:
** ''[[ابن بطوطه]]'' <small>در سفرنامه ابن بطوطه ترجمه محمدعلی موحد، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص ۳۹۷</small>
* «اگر زمین را نسبت به فلک توان داد[زمین را با آسمان مقایسه کردن]، بلاد، به مثابت نجوم آن گردد و نیشابور، از میان کواکب، زهرهٔ زهرای آسمان باشد [نیشابور به مانندِ سیاره زهره در آسمان است] و اگر تمثیل آن به نفس بشری رود، به حسب نفاست و عزت انسان، عین انسان تواند بود.»
** <small>در کتاب «تاریخ جهانگشای» جوینی،
* «شهری را گرفتهام که گِل آن خوردنی، بوتهٔ آن ریواس و سنگهای آن فیروزهاست.»
** ''[[عمرو لیث صفار]]''، <small>هنگامی که این شهر را فتح کرد</small>
* «در سراسر خراسان شهری در سلامت هوا و پهناوری و پرعمارتی و تجارت و کثرت مسافر به پای نیشابور نمیرسد.»
** ''[[ابن حوقل]]''
* «چون بر دشت وسیع نیشابور نگاه میکردم و گذشتهٔ شهر را به یاد میآوردم، این فکر در سرم گذشت که چه خوب بود دانشگاهی برای مطالعه در فرهنگ و تمدن و تاریخ و هنر ایران در این جا ایجاد میگردید؛ با توجه به این امر که در خراسان از لحاظ فرهنگ و تمدن و تاریخ، بارورترین سرزمین ایران بوده است، و نیشابور، طی قرنها
** ''[[محمدعلی اسلامی ندوشن]]'' در صفیر سیمرغ/بار دیگر نیشابور
* «کمتر شهری را در سراسر ایران میتوان یافت که به اندازهٔ نیشابور عبرت انگیز و پرخاطره و بارور باشد. شهر پرشکوه و نازنینی که روزگار مانند پهلوانان تراژدی، بزرگترین عزتها و بزرگترین خواریها را بر او آزموده است ... نیشابور واقعی را در خارج شهر کنونی باید جست. من در آنجا ساعتها یله شدم. مانند کسی که بیرون از دنیای موجود در میان خاطرهها راه میرود. حالت کسی را داشتم که از هوا مست شده است و سبکی و منگی خاصی در خود احساس میکند. چون بر خاک و سبزه پای مینهادم گفتی حرکتی در آنها بود و نالهای از آنها بر میخواست. گفتی روحی گنگ و فسرده و دردمند در زیر آنها پنهان مانده بود. احساسی وصف ناپذیر بود
** ''[[محمدعلی اسلامی ندوشن]]''
* «پس از هفت سال باردیگر گذر من به نیشابور افتاد... نیشابور، از چند سال پیش که من دیده بودم، تفاوت چندانی نکرده است، تنها تاکسیهای پیکان به رنگ گِل سرخ، جای درشکهها را گرفتهاند و بعضی خال و خطهای تمدن جدید، چون خشک شویی غول پیکر اکسپرس و شعبههای کفش ملی و اعلان پتو برقی ناسیونال بر دیوارها، بر آن اضافه گردیده، و نام بعضی مغازهها به زبان و خط فرنگی. در این جا نیز مانند شهرکهای دیگر بهترین ساختمانها متعلق به بانک هاست. از این چند بنای زرق و برق دار که بگذریم، دیگر همه چیز رنگ و رو رفته، غبارآلود و حقیر است. زندگی شهر مثل آب باریکی است که بر این دشت پهناور و زیبا، آرام آرام میگذرد... بین همهٔ مغازهها، تنها عطاریها کورسوی یادگاری از گذشته در خود دارند: در کنار قوطیهای روغن نباتی و جعبههای پودر رخت شویی و بیسکویت و شامپو و خودکار بیک، هنوز کلههای قند و قرصهای صابون محلی و طشتهای نقل و آبنبات و کشک دیده میشود؛ مخلوطی است از گذشته و حال و نشانهٔ آخرین مقاومت شیوهٔ زندگی یی که در پنجهٔ آهنین تمدن «قوطی و قسط» نفسش به شماره افتاده».
** ''[[محمدعلی اسلامی ندوشن]]''
* «به من گفته بودند که هر سحر، ستارهٔ عجیبی در آسمان نیشابور پدیدار میشود. یک شب سحر برخاستم و به تماشای آن رفتم. ستارهٔ دنباله دار بود. دنبالهٔ نورانی اش به شکل دم طاووس بود در جانب شرق ایستاده بود. لحظهای دیگر مثل جوجه تیغی یی به نظر آمد که کله اش بسیار فروزان باشد و بدنش خیلی کشیده و تیغهایش نورافشان. آسمان، بی اندازه نزدیک مینمود و ستارهها همگی شفاف بودند. سالها بود که آنها را به این درشتی و برّاقی ندیده بودم، مثل این که از آسمان خم شده بودند تا زمین را تماشا کنند. ماه شب بیست و یکم پریده رنگ بود و رو به لاغری میرفت؛ خرمن زده بود و هالهٔ قرمز رنگی گردش بود؛ هر چه به طرف صبح میرفتیم، هاله اش پررنگ تر میشد.»
** ''[[محمدعلی اسلامی ندوشن]]''
* «این نیشابور، در نگاه من فشردهای است از ایران بزرگ. شهری در میان ابرهای اسطوره و نیز در روشنای تاریخ؛ با با صبحدمی که شهره آفاق است. از یک سو لگد کوب سم اسبهای بیگانه، در ادوار مختلف، و از سوی دیگر همواره حاضر در بستر تاریخ با ذهن و ضمیری گاه زندقه آمیز و فلسفی در اندیشه خیام و گاه روشن از آفتا اشراق و عرفان در چهره عطار. تاریخ این سرزمین را باید از گوشه و کنار کتابهای کهنه و سفالهای عتیق موزههای بیگانه و سنگ قبرهای شکسته فراهم آورد چرا که چیزی برای او باقی نگذاشتهاند و هر چه داشته با فیروزههایش، در غارت شبانه تاتار گاهی نگین انگشتری زاهدان ریایی شده ست و گاهی خورجین اسب روسپیان را آراسته است ... برای بازسازی این نیشابور، باید جان کند. با شعارهای روزنامه نویسان و فرمایشان خطیبان حرفهای، هیچ کاری نمیتوان انجام داد. باید جان کند و هر پارهای از این موجودیت را با هر وسیلهای که امکانپذیر است به
** ''[[محمد رضا شفیعی کدکنی]]'' [http://www.ketabname.com/main2/identity/?serial=4692&chlang=fa&]
* «سفری برای فرار از گرمیِ هوایِ تهران به نیشابور رفتم، در آنجا مرا برای اقامه جماعت و سخنرانی به مسجد بردند. چون در نیشابور افکار صوفیگری شیوع یافته بود، مدتی در آنجا به رد افکار صوفیانه پرداختم، به طوری که از خود شهر و اطراف آن تا چهار فرسخی با ماشین و دوچرخه خود را برای استماع سخنرانی این حقیر میرسانیدند، و بحمد لله بسیاری از مردم بیدار شدند و افکار صوفیانه شناخته
** از سفرنامه ابوالفضل برقعی قمی به خراسان/سفری به نیشابور و مشهد [//fa.wikisource.org/wiki/سفری_به_نیشابور_و_مشهد]
* «هیچگونه نشانه یا خط مرزی در آسمان این شهر دیده نمیشود که آن را از سایر شهرهای قدیمی ایران که بههمین اندازه است مشخص سازد. دیوار مشهور آن نمونهای از «اسراف و اتلاف کوشش» در ایران است. اکنون دیگر ضرورتی نیست که لشکر فراوان مغول از آن بالا برود. چه امروز دیوارهای شهر چنان وضع رقتباری دارد که حتی در مقابل حملهٔ گروهی از پسران پیشآهنگ تاب مقاومت نمیآورد. بازارهای نیشابور از جملهٔ ویرانترین بازارهای ایران و مردم آن از فقیرترین مردم این کشور به شمار میروند. در این بازار مانند بازارهای سایر شهرهای ایران کوزهگر پیر را میتوان یافت. وضع ظاهر او زیاد تغییر نیافته و هنوز بر گل مرطوب مشت میکوبد ولی با نیروی کمتر و بدون شوق و علاقه این کار را انجام میدهد. دوستداران کوزههای زیبا و خوشترکیب، کوزههایی که با مهارت و استادی تهیه شده دیر زمانی است که دیده از جهان فرو بستهاند، لااقل دو قرن از مرگ آنها میگذرد. از آن زمان تا کنون، کوزهگر شرق استعداد خود را از دست داده و نمیتواند با آن حرارت سابق گل کوزهگری را در چرخ حساس و
** ''فردریک چارلز ریچاردز''، <small>عنوان «سفرنامهٔ فردریچاردز» به همت «مهیندخت صبا» به فارسی. در سال ۱۳۴۳ خورشیدی توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب در ۲۷۴ صفحه و به تیراژ ۲ هزار نسخه، چاپ شد.</small>
* «امروز، منظرهٔ اتاق و آرامگاه وی چنان است که گویی هممیهنان او
** ''فردریک چارلز ریچاردز''
* «دیوانهای به نیشاپور میرفت. دشتی دید پر از گاو، پرسید: این گاوها از کیست؟ گفتند: از آن عمید نیشاپور است. از آنجا گذشت، صحرای دیدپر از اسپ، گفت: این اسپها از کیست؟ گفتند: از عمید. چون به شهر آمد، غلامان دید بسیار، پرسید؟ این غلامان از کیست؟ گفتند: بندگان عمید ند. درون شهر سرای دید آراسته مردم به آنجا میرفتند ومی آمدند، پرسید: این سرای کیست؟ گفتند :این اندازه ندانی که سرای عمید نیشاپور است؟ دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه وپاره، پاره از سر بر گرفت، به آسمان پرتاب کرد وگفت: این را هم به عمید نیشاپور ده، از آن که همه چیز را به وی دادهای .».
** عطار نیشابوری، الهی نامه عطار/حکایت عمید نیشاپور
* «یکی در نشابور دانی چه گفت/چو فرزندش از فرض خفتن بخفت؟ /توقع مدار ای پسر گر کسی/که بی سعی هرگز به منزل رسی/سمیلان چو بر مینگیرد قدم/وجودی است بی منفعت چون عدم/طمع دار سود و بترس از زیان/که بی بهره باشند فارغ زیان».
** [[سعدی]]
|