ابوالفضل بیهقی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
RAHA68 (بحث | مشارکت‌ها)
Shervinafshar (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۳:
== دارای منبع ==
 
=== از دیباچه تاریخ بیهقی ===
* «غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنائی بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.»
* «هيچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که به کار آید ، خالی نباشد .»
** ص. ۹۶
 
* «هيچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که به کار آید ،آید، خالی نباشد
* « چنان دان که مردم را ، به دل ، مردم خوانند ؛ و دل ، از بشنودن و دیدن ، قوی و ضعیف گردد؛که تا بد و نیک نبیند و نشنود ، شادی و غم نداند اندر این جهان.»
 
* « چنان دان که مردم را ،را، به دل ،دل، مردم خوانند ؛خوانند؛ و دل ،دل، از بشنودن و دیدن ،دیدن، قوی و ضعیف گردد؛که تا بد و نیک نبیند و نشنود ،نشنود، شادی و غم نداند اندر این جهان.»
« خبر و سخنی را که با خِرَد سازوار نباشد ، استوار مدار و باور نکن.»
 
«*‌ «خبر و سخنی را که با خِرَد سازوار نباشد ،نباشد، استوار مدار و باور نکن.»
* «و بیشترِ مردمِ عامه آنند که باطلِ ممتنع را دوست‌تر دارند:چون اخبارِ دیو و پری و غولِ بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گردآیند و وی گوید:« در فلان دریا جزیره‌ای دیدم و ۵٠٠ تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره ؛ و نان پختیم و دیگ‌ها نهادیم ، چون آتش تیز شد و تَبِش بدان زمین رسید ، از جای برفت ، نگاه کردیم ماهی بود! و به فلان کوه ، چنین و چنین چیزها دیدیم، و پیرزنی جادو ، مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو ، گوشِ او را به روغنی بیندود تا مردم گشت! » و آنچه بدین مانَد از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب برایشان خوانند.»
 
* «هر کس که خِرَد او قوی تر، زبان ها در ستایش او گشاده تر! و هرکه خِرَد وی اندک تر، او به چشم مردُمان سبُک تر!.»
* «آدمی معصوم نتواند بود.»
 
* «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان‌تر گرفته‌اند و شمه‌ای بیش یاد نکرده‌اند اما چون من این [[کار]] را پیش گرفتم می‌خواهم که داد این [[تاریخ]] را به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ از احوال پوشیده نماند.»
* «از حدیث حدیث شکافد.»
 
* «و بیشترِ مردمِ عامه آنند که باطلِ ممتنع را دوست‌تر دارند:چون اخبارِ دیو و پری و غولِ بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گردآیند و وی گوید:« «در فلان دریا جزیره‌ای دیدم و ۵٠٠ تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره ؛جزیره؛ و نان پختیم و دیگ‌ها نهادیم ،نهادیم، چون آتش تیز شد و تَبِش بدان زمین رسید ،رسید، از جای برفت ،برفت، نگاه کردیم ماهی بود! و به فلان کوه ،کوه، چنین و چنین چیزها دیدیم، و پیرزنی جادو ،جادو، مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو ،جادو، گوشِ او را به روغنی بیندود تا مردم گشت! » و آنچه بدین مانَد از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب برایشان خوانند.»
 
* «از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشته باز نتوان ایستاد.»
 
* «اگرچه این اقاصیص از [[تاریخ]] دور است چه در تواریخ چنان می‌خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان [[جنگ]] فرستاد و فلان روز جنگ یا [[صلح]] کردند و این آن را بزد و برین بگذشتند اما من آنچه واجب است بجای آرم.»
 
* «که کتاب، خاصه تاریخ به چنین چیزها خوش باشد که از سخن، سخن می شکافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد.»
 
* «اما ملوک هرچه خواهند گویند و با ایشان حجت گفتن روی ندارد.»
 
* «پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوش‌تر آید.»
* «با قضای آمده برنتوان آمد.»
 
* «به مرو گرفتیم هم به مرو از دست رفت.»
سطر ۲۸ ⟵ ۳۳:
* «بی‌وزیر [[کار]] راست نیاید.»
 
* «آدمی معصوم نتواند بود.»
* «پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوش‌تر آید.»
 
* «از حدیث حدیث شکافد.»
 
* «با قضای آمده برنتوان آمد.»
 
* «پدر خواست و خدا نخواست.»
سطر ۶۱ ⟵ ۷۰:
 
* «خون ریختن [[کار]] بازی نیست.»
 
* «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان‌تر گرفته‌اند و شمه‌ای بیش یاد نکرده‌اند اما چون من این [[کار]] را پیش گرفتم می‌خواهم که داد این [[تاریخ]] را به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ از احوال پوشیده نماند.»
 
* «دشمن [[دوستی|دوست]] چون تواند بود.»
سطر ۱۰۳ ⟵ ۱۱۰:
 
* «پس [[اسکندر]] مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه، چنان که در بهار و تابستان ابر باشد.»
 
* «که کتاب، خاصه تاریخ به چنین چیزها خوش باشد که از سخن، سخن می شکافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد.»
 
* «به مرو گرفتیم هم به مرو از دست رفت.»
 
* «و گذشته شدنِ این جهان، نادیده قصه ییقصه‌یی است.»
* «هر کس که خِرَد او قوی تر، زبان ها در ستایش او گشاده تر! و هرکه خِرَد وی اندک تر، او به چشم مردُمان سبُک تر!.»
 
* «و گذشته شدنِ این جهان، نادیده قصه یی است.»
 
* «چون دوست زشت کند چه چاره از باز گفتن!؟»