یاماموتو تسونه‌تومو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
جز ←‏فصل دهم: ابرابزار
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
جز ←‏فصل یازدهم: ابرابزار
خط ۹۸:
 
=== فصل یازدهم ===
* در کتاب یادداشت‌هایی در باب فنون جنگی آمده است: عبارت «ابتدا پیروز شو و بعد مبارزه کن»، را می‌توان چنین خلاصه کرد،کرد: «پیشاپیش پیروز شو.». در زمان‌های صلح باید خود را مهیای زمانهٔ جنگ ساخت. با پانصد یار متحد می‌توان بر ده هزار نیروی دشمن چیره شد. پس از پیشروی به سمت قلعهٔ دشمن و هنگام بازگشت از آن، از جادهٔ اصلی عقب‌نشینی نکنید،نکنید؛ بلکه از جادهٔ فرعی برگردید. انسان باید صورت مردگان و زخمی‌های خود را به پایین و در جهت دشمن قرار دهد. فکر جنگجو در هنگام حمله باید متوجه پیش قراولانپیش‌قراولان و در هنگام عقب‌نشینی متوجه پس قراولانپس‌قراولان باشد. در هنگام حمله نباید فراموش کرد که باید منتظر لحظهٔ مناسب بود و هنگام انتظار لحظهٔ مناسب، نباید حمله را فراموش کرد.
* امیر آکی اعلام کرد، اجازه نخواهد داد، فرزندانش فنون نظامی را بیاموزند و گفت،گفت: «در میدان نبرد، همین که احتیاط شروع شد، دیگر پایانی نخواهد داشت. با احتیاط و پروا نمی‌توان به قلب صفوف دشمن رسوخ کرد. در برابر استراحتگاه ببر،[[w:ببر|ببر]]، بی‌پروایی مهم‌ترین چیز است. در نتیجه، اگر انسان از فنون نظامی آگاه باشد، تردیدهای بسیار به دل راه خواهد داد،داد و این حالت را پایانی نخواهد بود. فرزندان من فنون نظامی را نخواهند آموخت.»
* برمبنای یکی از گفته‌های امیر نائوشیگه: «چیزی هست که هر سامورایی جوانی باید بدان توجه کند. در زمانهٔ صلح و هنگامی که انسان به داستان‌های جنگ گوش می‌سپارد، هرگز نباید بگوید، هنگام رودررو شدن با چنین موقعیتی، چه باید کرد؟ چنین کلماتی هرگز نباید گفته شود. انسانی که حتی در اتاق خویش نیز با تردید دست و پنجه نرم می‌کند، چگونه می‌تواند در میدان نبرد دستاوردی حاصل کند؟» نقل قولی هست که می‌گوید، «صرف نظر از آن که انسان در چه موقعیت و وضعیتی قرار دارد، ذهن باید تنها به دنبال پیروزی باشد. زوبین نخست را همواره تو باید پرتاب کنی.» هر چند تو جان خود را به خطر انداخته‌ای، وقتی اوضاع برطبق خواست تو به پیش نمی‌رود، هیچ کار دیگری نمی‌توان کرد.
* جوهرهٔ هنر جنگ آن است که انسان باید به سادگی جان خود را کف دست بگذارد و حمله کند. اگر حریف انسان نیز چنین عمل کند، نبرد بین این دودو، نبردی برابر خواهد بود. در این حالت، شکست حریفحریف، بستگی به ایمان و سرنوشت هر یک از طرفین دارد. این جملات را ناگاهاما اینوسوکه روایت کرده است.
* اگر سامورایی بی‌توجه و بدون وابستگی به مرگ و زندگی نباشد، به کاری نخواهد آمد. این گفته که «همهٔ توانایی‌ها از ذهن ریشه می‌گیرد»، چنان به نظر می‌رسد که گفته‌ای مربوط به موجودات ذیشعور است،است؛ اما حقیقت این گفته در مورد وابسته نبودن به مرگ و زندگی است. با چنین اراده‌ای است که انسان می‌تواند هر کار بزرگی را به انجام رساند. هنرهای رزمی و نظایر آن تا بدانجا که بتوانند سبب هدایت ما به طریقت سامورایی شوند، با این امر مرتبط اندمرتبط‌اند.
* امیری می‌گفت، «سربازان هنگام نظافت جوشن خود تنها باید جلوجلوی جوشن را تمیز کنند، همچنین، هر چند تزئین روی جوشن غیرضروری است،است؛ اما جنگجو باید که بسیار مراقب ظاهر کلاهخود خویش باشد.باشد؛ چرا که سر او با همین کلاهخود به اردوگاه دشمن برده می‌شود.»
* ناکانو جینمون فقید می‌گفت، «آموختن درس‌هایی چون فنون نظامینظامی، بی‌فایده است. اگر سلحشور تنها با بستن چشمان خود، حتی اگر شده یک گام، به قلب دریای دشمن هجوم نبرد، چه فایده خواهد داشت؟» ایاناگا ساسوکه نیز چنین اعتقادی داشت.
* جوهرهٔ سخن گفتنگفتن، در هیچ نگفتن است. اگر فکر می‌کنی می‌توانی کاری را بدون حرف زدن به انجام رسانی، پس آن را بدون حرف زدن انجام ده. اگر چیزی هست که بدون سخن گفتن به انجام نمی‌رسد، با کلماتی چند و به شکلی معقول، سخن بگو. بی فکر و تأمل دهان باز کردن مایهٔ شرم تو خواهد شد،شد و بسیار زمان‌ها مردم به جنین شخصی پشت خواهند کرد.
* مردانی که در هنگام مرگ خویشخویش، شهامت داشته باشند، شجاعان واقعی هستند. نمونه‌های بسیاری از این دست موجود است؛ اما می‌توان دریافت کسانی که در زندگی هر روزه با مهارت حرف می‌زنند و در عین حال در هنگام مرگ برآشفته می‌شوند، شجاعت واقعی ندارند.
* در اصول سری یاگیو موننوری امیر تاجیما آمده است: «مردان قدرتمند نیازی به فنون رزمی ندارند».
* در اصول سری یاگیو موننوری امیر تاجیماً آمده است، «مردان قدرتمند نیازی به فنون رزمی ندارند.» گواه این مطلب آن که یک بار رعیت یکی از شوگان‌ها به نزد امیر یاگیو آمد و از وی تقاضا کرد که وی را به عنوان شاگرد بپذیرد. امیر یاگیو گفت، «به نظر می‌رسد تو در یکی از مکاتب هنرهای رزمی بسیار ماهر هستی، بعد از آن که نام مکتب خود را به من گفتی تو را به عنوان شاگرد خویش خواهم پذیرفت.» اما مرد پاسخ گفت، «من هیچ وقت به هیچ‌یک از هنرهای رزمی نپرداخته‌ام.» امیر یاگیو گفت، «آمده‌ای که امیر منطقهٔ تاجیما را دست بیندازی؟ آیا تصور نادرستی کرده‌ام که فکر می‌کنم تو معلم شوگان هستی؟» اما آن مرد سوگند خورد که چنین نیست و سپس امیر یاگیو پرسید، «خب در این صورت، آیا تو اعتقادی عمیق و راسخ به چیزی نداری؟» مرد پاسخ داد، «وقتی کوچک بودم، زمانی به ناگهان فهمیدم یک جنگجو کسی است که زندگی خود را در پشیمانی نمی‌گذراند. چون سال‌هاست با این اعتقاد در قلب خویش زندگی می‌کنم، اکنون به اعتقادی راسخ بدل شده است و حالا هم هرگز به مرگ فکر نمی‌کنم. غیر از این هیچ اعتقاد خاصی ندارم.» این گفته، سخت در امیر یا گیو اثر کرد و گفت، «تصورات من در مورد تو حتی ذره‌ای اشتباه نبوده‌اند. بزرگترین اصل فنون رزمی من درست همان چیزی است که تو گفتی، تا به حال و در بین صدها شاگردی که تاکنون پرورانده‌ام، حتی یک نفر هم به این اصل بزرگ دست نیازیده است. نیازی به گذراندن دوره‌ای با شمشیر چوبی نیست، من در همین لحظه تو را به عنوان یکی از دانش آموختگان خود می‌پذیرم.» و گفته شده است که او بلافاصله طومار تصدیق رسمی خود را به وی بخشید.
* هر روز باید به مرگ گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزه‌ها و زوبین‌ها، گلوله‌ها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، مرگ با برق صاعقه، مردن از پس زلزله‌ای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، مردن پس از بیماری یا [[w:سپوکه|سپوکه]] پس از مرگ امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بی‌هیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد. در کلام گذشتگان آمده است که، «چون از لبهٔ بام خود تنها قدمی فراسو نهینهی، به وادی مرگ خواهی رسید و چون از دروازه بیرون شوی، دشمن به انتظار توست.» نکتهٔ این سخن، نه اندرزی در باب مراقبت و دوراندیشی،دوراندیشی که خویشتن را از پیش مرده انگاشتن است.
این داستان را موروکاوار سودان نقل کرده است.
* جنگجویان قدیم سبیل می‌گذاشتند، چراکه در گذشته به علامت آن که یک مرد در جنگ کشته شده است، گوش و دماغش را می‌بریدند و به اردوی خود می‌بردند و برای آن که آن شخص با یک زن اشتباه گرفته نشود، سبیلش را نیز به همراه بینی‌اشی می‌بریدند. در این هنگام اگر بر سر وی سبیل نبود، سر جنگجو را به دور می‌انداختند، تا با سر یک زن اشتباه نشود. از این رو، سبیل گذاشتن یکی از طریقت‌های سامورایی‌ها بود تا بدین سان هیچ‌گاه سرشان پس از مرگ به دور افکنده نشود. چونه‌تومو گفته است، «اگر انسان صورت خود را هر روز با آب بشورد، پس از کشته شدن، صورتش رنگ و رخسار خود را از دست نخواهد داد.»
* هر روز باید به مرگ گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزه‌ها و زوبین‌ها، گلوله‌ها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، مرگ با برق صاعقه، مردن از پس زلزله‌ای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، مردن پس از بیماری یا [[w:سپوکه|سپوکه]] پس از مرگ امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بی‌هیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد. در کلام گذشتگان آمده است که، «چون از لبهٔ بام خود تنها قدمی فراسو نهی به وادی مرگ خواهی رسید و چون از دروازه بیرون شوی، دشمن به انتظار توست.» نکتهٔ این سخن، نه اندرزی در باب مراقبت و دوراندیشی، که خویشتن را از پیش مرده انگاشتن است.
* جنگجویان قدیم سبیل می‌گذاشتند، چراکه در گذشته به علامت آن که یک مرد در جنگ کشته شده است، گوش و دماغش را می‌بریدند و به اردوی خود می‌بردند و برای آن که آن شخص با یک زن اشتباه گرفته نشود، سبیلش را نیز به همراه بینی‌اشی می‌بریدند. در این هنگام اگر بر سر وی سبیل نبود، سر جنگجو را به دور می‌انداختند، تا با سر یک زن اشتباه نشود. از این رو، سبیل گذاشتن یکی از طریقت‌های سامورایی‌ها بود تا بدین سان هیچ‌گاه سرشان پس از مرگ به دور افکنده نشود. چونه‌تومو گفته است، اگر انسان صورت خود را هر روز با آب بشورد، پس از کشته شدن، صورتش رنگ و رخسار خود را از دست نخواهد داد.
 
=== سخنی در شب ===