یاماموتو تسونه‌تومو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
←‏فصل یازدهم: ابرابزار
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
←‏فصل یازدهم: ابرابزار
خط ۱۰۶:
* ناکانو جینمون فقید می‌گفت، «آموختن درس‌هایی چون فنون نظامی بی‌فایده است. اگر سلحشور تنها با بستن چشمان خود، حتی اگر شده یک گام، به قلب دریای دشمن هجوم نبرد، چه فایده خواهد داشت؟» ایاناگا ساسوکه نیز چنین اعتقادی داشت.
* جوهرهٔ سخن گفتن در هیچ نگفتن است. اگر فکر می‌کنی می‌توانی کاری را بدون حرف زدن به انجام رسانی، پس آن را بدون حرف زدن انجام ده. اگر چیزی هست که بدون سخن گفتن به انجام نمی‌رسد، با کلماتی چند و به شکلی معقول، سخن بگو. بی فکر و تأمل دهان باز کردن مایهٔ شرم تو خواهد شد، و بسیار زمان‌ها مردم به جنین شخصی پشت خواهند کرد.
* مردانی که در هنگام مرگ خویش شهامت داشته باشند، شجاعان واقعی هستند. نمونه‌های بسیاری از این دست موجود است؛ اما می‌توان دریافت کسانی که در زندگی هر روزه با مهارت حرف می‌زنند و در عین حال در هنگام مرگ برآشفته می‌شوند، شجاعت واقعی ندارند.
* در اصول سری یاگیو موننوری امیر تاجیماً آمده است، «مردان قدرتمند نیازی به فنون رزمی ندارند.» گواه این مطلب آن که یک بار رعیت یکی از شوگان‌ها به نزد امیر یاگیو آمد و از وی تقاضا کرد که وی را به عنوان شاگرد بپذیرد. امیر یاگیو گفت، «به نظر می‌رسد تو در یکی از مکاتب هنرهای رزمی بسیار ماهر هستی، بعد از آن که نام مکتب خود را به من گفتی تو را به عنوان شاگرد خویش خواهم پذیرفت.» اما مرد پاسخ گفت، «من هیچ وقت به هیچ‌یک از هنرهای رزمی نپرداخته‌ام.» امیر یاگیو گفت، «آمده‌ای که امیر منطقهٔ تاجیما را دست بیندازی؟ آیا تصور نادرستی کرده‌ام که فکر می‌کنم تو معلم شوگان هستی؟» اما آن مرد سوگند خورد که چنین نیست و سپس امیر یاگیو پرسید، «خب در این صورت، آیا تو اعتقادی عمیق و راسخ به چیزی نداری؟» مرد پاسخ داد، «وقتی کوچک بودم، زمانی به ناگهان فهمیدم یک جنگجو کسی است که زندگی خود را در پشیمانی نمی‌گذراند. چون سال‌هاست با این اعتقاد در قلب خویش زندگی می‌کنم، اکنون به اعتقادی راسخ بدل شده است و حالا هم هرگز به مرگ فکر نمی‌کنم. غیر از این هیچ اعتقاد خاصی ندارم.»
این گفته، سخت در امیر یا گیو اثر کرد و گفت، «تصورات من در مورد تو حتی ذره‌ای اشتباه نبوده‌اند. بزرگترین اصل فنون رزمی من درست همان چیزی است که تو گفتی، تا به حال و در بین صدها شاگردی که تاکنون پرورانده‌ام، حتی یک نفر هم به این اصل بزرگ دست نیازیده است. نیازی به گذراندن دوره‌ای با شمشیر چوبی نیست، من در همین لحظه تو را به عنوان یکی از دانش آموختگان خود می‌پذیرم.» و گفته شده است که او بلافاصله طومار تصدیق رسمی خود را به وی بخشید.
این داستان را موروکاوار سودان نقل کرده است.
* هر روز باید به مرگ گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزه‌ها و زوبین‌ها، گلوله‌ها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، مرگ با برق صاعقه، مردن از پس زلزله‌ای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، مردن پس از بیماری یا [[w:سپوکه|سپوکه]] پس از مرگ امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بی‌هیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد. در کلام گذشتگان آمده است که، «چون از لبهٔ بام خود تنها قدمی فراسو نهی به وادی مرگ خواهی رسید و چون از دروازه بیرون شوی، دشمن به انتظار توست.» نکتهٔ این سخن، نه اندرزی در باب مراقبت و دوراندیشی، که خویشتن را از پیش مرده انگاشتن است.
* جنگجویان قدیم سبیل می‌گذاشتند، چراکه در گذشته به علامت آن که یک مرد در جنگ کشته شده است، گوش و دماغش را می‌بریدند و به اردوی خود می‌بردند و برای آن که آن شخص با یک زن اشتباه گرفته نشود، سبیلش را نیز به همراه بینی‌اشی می‌بریدند. در این هنگام اگر بر سر وی سبیل نبود، سر جنگجو را به دور می‌انداختند، تا با سر یک زن اشتباه نشود. از این رو، سبیل گذاشتن یکی از طریقت‌های سامورایی‌ها بود تا بدین سان هیچ‌گاه سرشان پس از مرگ به دور افکنده نشود. چونه‌تومو گفته است، اگر انسان صورت خود را هر روز با آب بشورد، پس از کشته شدن، صورتش رنگ و رخسار خود را از دست نخواهد داد.
 
== منابع ==