عمر بن خطاب: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
خط ۴۱:
*«خلافت عمر را به هر تقدیر اکثریت بزرگی از مسلمانان و اعراب پذیرفتند و وی موفق شد نه فقط وحدت را نگه دارد بلکه پایههای اولیه نظام حکومتی کارامد را برای آینده بریزد. گزینش لقب تازهای برای خلیفه نشان دهنده این تغییر در اقتدار است. عمر را -علاوه بر خلیفه با مفهوم تلویحی نایب-به قرار معلوم امیرالمومنین نیز مینامیدند، که معنای ضمنی آشکارتر اقتدار در عین حال سیاسی و نظامی و دینی داشت. این معروف ترین و متداول ترین لقب خلفا شد و مادام که نهاد خلافت عملاٌ دوام آورد، این عنوان هم حق مشروع صاحبان آن باقی ماند.»
**''[[برنارد لوئیس]]، در بخش سوم کتاب The Middle East:۲۰۰۰ years of history from the rise of christianity to the presant day''
اووقتی به پیغمبرگرویدکه وی هنوزدرخانه ارقم مخفی بود وبا سی ونه تن که تمام پیروانش راتشکیل می دادنددرحکومت وحشت وشکنجه وخطرمی زیست
درتمام دوران نبوت پیغمبرهمه جابااوبودوازنزدیکترین اصحاب وی به شمارمی رفت
پیغمبردختراورابه زنی گرفت وشخص علی دخترخویش رابه همسری اوداد .
اواسلام رابه یک قدرت جهانی بزرگ تبدیل کردوکمرقوی ترین امپراطوری های شرق وغرب راشکست
او وارث پرشکوه ترین امپراطوری ها وسلطنت های زمین شد وهمچون یک ژنده پوش فقیر می زیست .پیاده راه می رفت وبرخاک می خفت.
اوفرزندش راکه به شراب خوردن درمصر متهم شده بود به دست خود تازیانه زد .می گریست ومی زد.باشگفتی پرسیدند چرا می گریی؟پس چرامی زنی؟گفت عمر قاضی می زند وعمرپدر میگرید.
وقتی هم دربستر مرگ افتاده بود.شرطی راکه باشورای خلیفه گذاشت این بودکه فرزنداو عبدالله که به زهد معروف بود کاندیدای جانشینی اونکنند.
**''علی شریعتی''
* «اما عمر بن خطاب هم که بعد از وی آمد مانند او کار خلافت را سخت به جد گرفت. مثل ابوبکر ساده و فروتن بود و هم مثل او از شادخواری و آسایش طلبی میگریخت. جبه پشمین او غالبا از چرم پینه داشت و پای افزارش پاره چوبی بود که تسمه ای بدان بسته بود. در غذا چندان قناعت داشت که هیچکس دوست نداشت یک لقمه از طعام خاص او بخورد. جامه ای را که بر تن داشت تا سوده و فرسوده نمیشد نمیکند و به جای آن چیز دیگر نمیپوشید. با این همه تندخوی و سختگیر بود ودر رسیدگی به کار عامه مبالغه ای به حد افراط میورزید. روزها با تازیانه ای که دردست داشت در کوی و بازار میگشت و هر جا پیش او شکایت میآوردند همان جامی ایستاد و رسیدگی میکرد. شبها در شهر و بیرون مدینه میگشت و از هر چه میرفت آگاهی مییافت. در قحطی ای که در سال پنجم خلافتش اعراب را به خوردن مردار و استخوان و راسو و سوسمار و گربه انداخت خود با آن که تهیدست نبود گرسنگی میکشید. حتی به تن خود برای بینوایان مدینه خوردنی میبرد. گاه انبانخوردنی-آرد و روغن-را به دوش میکشید و تا به بیرون شهر میبرد.»
|