وضعیت سفید: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۴۷۷:
=== قسمت هفتم ===
''روز - داخلی - چادر بهزاد و مهناز''
*'''مهناز''' (با خودش): هی میگم مهناز سکوت کن، هیچی نگو تحمل کن. اما وقتی تحمل میکنی سکوت میکنی فکر میکنن احمقه. احمق. ولی من که احمق نیستم. هستم؟ اِ، اسکیموها از من خوشبختترن.
*'''بهزاد''': اگه به خاطر اینجا میگی که شبیه خیمه سلطان و شبانه، فکر کردم شاید اینجوری برات بامزه باشه قربونت برم.
*'''مهناز''': من بامزگی نمیخوام. نمیخوام. ما اینجا مسخرهایم. اصن مسخرهترینیم.
*'''بهزاد''': ما مسخرهترینیم؟ مسخرهترین اون بهروز به واقع مسخرهس.
*'''مهناز''': خوب چه کار کنم؟الآن خوشحال باشم که یکی مسخرهتر از ما وجود داره؟ آره؟ بابا، من میخوام استعفا بدم. من نمیخوام جزو انجمن گروه مسخرگان باشم. فهمیدی؟فهمیدی یا نه، بهزاد؟بهزاد گوش کن، من خسته شدم بس که خجالت کشیدم. میفهمی من دیگه خستهم نمیتونم تحمل کنم.
*'''بهزاد''': میفهمم، میفهمم.
*'''مهناز''': میفهمم. میفهمم. همچی میگه انگار من دارم باهاش درد دل میکنم. من دارم با مسبب این وضع دعوا میکنم. شما، بهزاد، تو.
*'''بهزاد''': خوب چه کار کنم؟ معذرت میخوام. معذرت میخوام دیگه.
*'''مهناز''':اِ؟ معذرت میخوای؟
*'''بهزاد''': آره.
*'''مهناز''': دیگه چی؟ غیر از معذرت کار دیگهای داری بکنی؟ هر روز که داری معذرتتو میخوای. پاشو، پاشو، میخوام برم. یاللا، من میخوام انصراف بدم. من میخوام استعفا بدم خوبه؟
*'''بهزاد''': نه خوب. میریم یه چادر میخریم که مسخره نباشه. یه چادر جدّی میخریم. یه چادر باکلاس، خوبه؟
*'''مهناز''': برو بابا، منو باش با کی دارم حرف میزنم. تو مثکه مخت ایراد کرده؟ من بچّهمو ورمیدارم از اینجا میرم، همین.
*'''بهزاد''': اذیت نکن مهناز، تو داری عجولانه عمل میکنی.
*'''مهناز''': بابا بیانصاف، نمیتونم اینجا رو تحمل کن. نمیفهمی؟ میریم لواسون یا [[تهران]].
*'''بهزاد''': تهران؟ نه بابا، [[صدام حسین|صدّام]] لامصّب تو رادیو اعلام کرده میخواد امشب تهرانو بکوبه.
*'''مهناز''': اَه.
*'''بهزاد''': موشکبارانه بابا.
*'''مهناز''': صدّام زیادی زر میزنه. پاشو پاشو.
*'''بهزاد''': تو یه جوری حرف میزنی انگار من دارم اوامر صدّامو اطاعت میکنم. اخبار گفته، تهدید کردن، [[اصفهان|اصفهانو]] زدن. هر روز دارن ایلامو با هواپیما میکوبن. چرا نمیفهمی؟
*'''مهناز''': به من میگی نفهم؟
*'''بهزاد''': اِ، من گفتم نفهم؟ اصن من خودم نفهمم، ببخشید. فقط تو نارحت نشو. غلط کردم، نارحت نشو.
*'''مهناز''': همین امروز ما رو میبری لواسون، نه تهران. وسایلو جمع میکنم میرم دم رنو وامیستم. میای ما رو میبری، تهران نه، لواسون. فهمیدی؟
*'''بهزاد''': خیله خوب باشه. ساناز بابا، یه دقه برو بیرون از چادر ببین هوا ابریه یا آفتابی؟
*'''مهناز''': لازم نکرده، وایستا، بیا اینجا، تو این سرما. برا چی بچّه رو میفرستی بیرون؟ هرچی میخوای بگی جلوی همین به من میگی. بچّهم انقد عقل و شعور داره که جلو مردم حرفی نزنه. مگه نه مامان؟
*'''مهناز''': مگه نه، مگه نه؟
*'''ساناز''': بله.
|