وضعیت سفید: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Bbadree (بحث | مشارکت‌ها)
Bbadree (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۳۷۲:
*'''افتخار''': آخه کلنگ تماشا دارهه؟
*'''امیر''': نه خوب مامان ببین وقتی با کلنگ می‌زنن به دیوار، یه سری سوراخ‌هایی ایجاد میشه خب، بعد از لای این سوراخا نور می‌تابه. بعد نورا خیلی قشنگه آدم خوشش میاد. می‌دونی؟
 
 
''روز - داخلی - اتاق محترم''
 
'''بهروز''' (به کارگر): داداش، کلنگتو ضعیف‌تر بزن آجرا لب‌پر نشن، بعضیا لازم دارن.
'''بهزاد''' (به محترم): زنگ زدم به یکی از بچّه‌ها قراره برامون یه چادر دوازده نفره بفرسته. مائم می‌ریم ته باغ چادر می‌زنیم. اینارم برای دورتادور ِ چادر می‌خوام. نیست که چادر دوازده نفره بزرگه، آجر زیاد لازم داره. درسته باشه بهتره.
'''بهروز''': آره خب. آجر درسته شیک‌تره.
'''محترم''': ای بابا، به تو چه آخه؟ عجیبه ها.
بهروز: امّا بعضیا سه نفرن. پس چرا چادرشون دوازده نفره‌س؟ نه نفر بقیه‌شون چی می‌شه؟ میز ناهارخوری می‌ذارن؟ یا مبل و صندلی می‌ذارن؟ نکنه می‌خوان از توش یه مهمونخونه‌م درآرن؟
'''مهناز''' (با اشاره و بدون صدا به بهزاد): جوابشو بده.
{بهزاد اشاره می‌کند که نفهمیده است}
'''مهناز''' (دوباره بدون صدا): جوابشو بده.
{بهزاد دوباره با ابرو اشاره می‌کند که چی؟}
'''مهناز''' (این بار بلند): جوابشو بده.
{بهروز و محترم سر برمی‌گردانند.}
'''مهناز''': خودت آجرارو بیار. {می‌رود}
{بهروز از جیب‌ش شانه‌ای در می‌آورد و موهایش را به عقب شانه می‌کند.}
'''بهزاد''': دلت به کاکلت خوشه. به جز کاکل چیزی نظیر عقل یا ادب یا معرفت که نداری خوشمزه؟
'''بهروز''': معرفت؟ تو معرفت چه می‌فهمی؟
'''بهزاد''': بی‌خودی عشقی‌بازی درمیاری فکر میکنی اسمش معرفته؟ کوته‌فکر ِ سبک‌مغز.
محترم: لابد حالا که داره واسه مسستغلّات احترام عملگی می‌کنه، پس‌فردا قراره یه آپارتمان بهش بدن. بهروز! ازت بدم اومده می‌فهمی؟ از چشَم افتادی. اون سوئیچ ِ شوِرلِتم رد کن بیاد. رد کن.
'''مهناز''' (از بیرون): بهزاد؟
'''بهزاد''' (به کارگر): یه لحظه. بله؟
'''مهناز''': ولش کن بیا بابا.
'''بهزاد''': چشم چشم اومدم.
'''بهزاد''' (در حال بیرون رفتن): خوب می‌کنی سوئیچ ماشینو ازش می‌گیریا. {پای بهزاد به بهروز می‌گیرد}
'''بهروز''': هو، آرومتر.
'''بهروز''': خواهر، من اجازه نمی‌دم تو آلت ِ دست ِ این بهزاده بشی. ضمناً من این سوئیچ شورلتو از هوشنگ‌خان گرفتم به خودشم پس می‌دم.
'''محترم''': غلطا، از هوشنگ‌خان گرفتم. ایش.
'''بهروز''' (داد می‌زند): مامان، مادر، سرپرست، ننه. این یکی اولادت کجا بائَس بخوابه؟ من و منیژه کجا بائَس بریم زندگی کنیم؟ اینجا که دارن کلنگ می‌زنن اتاق محترمه. اونجا که زن بیژن و بچّه‌هاش دارن بهش نقل مکان می‌کنن اتاق شهروزه. اون یکی اتاقم اتاق آقا بهرامه. مائم وسط هال بمونیم دیگه؟ سر راه بخوابیم و زندگی کنیم دیگه؟ من بدبخت با یه زن آبستن چه غلطی باید بکنم ننه؟ مرامتو شکر. { به پیشانی می‌زند و برمی‌خیزد و داخل هال می‌رود} اگه هر کس واسه خودش جایی داره پس این قست از خونه‌م متعلّق ِ به منه. ایهاالنّاس، لطفاً خواهش می‌کنم از اتاق من بزنید به چاک. من می‌خوام تو اتاقم استراحت کنم. من می‌خوام تو اتاقم بخوابم.
'''محترم''': تا بهش گفتم سوئیچ شورلتو بده داره میتینگ میاد.
بهروز (کف اتاق دراز می‌کشد): وای خدا چه قد خوابم میاد. داداش! داداش، برادر کارگر من، کلنگتو وردارو بیار. ببین داداش ...
{سیما و شهناز وارد اتاق می‌شوند}
'''سیما''': چی شده؟ غش کرده؟
'''بهروز''': ببین برادر عزیز. برا اون ور داری در درست می‌کنی. در اون ورم بناس گل بگیری. پس برا اینور یه در درست کن، در اون ورم گل بگیر، در آشپزخونه‌رم گل بگیر که همه از سقف بیان تو آشپزخونه عین این آتش‌نشانیا که این راهرو از این به بعد متعلّق ِ به منه.
'''سیما''': قرص می‌خواد؟
'''بهروز''': اتاق که حتماً نبائس مربع باشه، مستطیل باشه، دراز باشه. اصن این راهرو دیگه اسمش راهرو نیست. اسمش اتاقه. اتاق سقف میخواد دیوار میخواد در می‌خواد. اینجام سقف داره دیوار داره درم داره. {با دو دست بر سرش می‌کوبد} ای خاک بر سر من که اتاقم مث یه قبر مستطیل و درازه.
مادربزرگ: شلوغ نکن، معرکه نگیر آخه چی شده؟ آخه چیو می‌خوای ثابت کنی؟ قدم خودت و زن و بچه‌ت رو چشم من. اینجا متعلق به همه‌تانه، خواهر و برادرتن غریبه که نیستن. ای باغ مال منه. بچّه‌هام به من پناه آوردن، تو باید ای برخوردو با خواهر برادرات بکنی؟ آخه جحالت بکش عیبه.
 
=== قسمت ششم ===