قابوسنامه: تفاوت میان نسخهها
کتابی اثر کیکاووس زیاری در قرن پنجم هجری قمری
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۹ ژوئن ۲۰۰۶، ساعت ۲۳:۲۷
قابوس نامه
آ
- «آسودن امروزین رنج فردائین است و رنج امروزین آسودن فردائین.»
ا
- «از اژدهای هفت سر مترس، از مردم نمام بترس که هرچه وی به ساعتی بشکافد، به سالی نتوان دوخت.»
- «از چراغی، بسیار چراغ ها توان افروخت.»
- «از دست زن نادوست و ناکدبانو بگریز که گفته اند: کدخدا رود بود و کدبانو بند.»
- «از گرسنگی مردن به که به نان فرومایگان سیر شدن.»
- «از ما گفتن بود، برگوینده بیش از گفتار نباشد.»
- «اصل مردمی کم آزاری است.»
- «اگر خواهی از پشیمانی دراز ایمن گردی به هوای دل کار مکن.»
- «اگر خواهی از رنجیدگی دور باشی آن چه نرود مران.»
- «اگر خواهی از زیرکان باشی در آئینه کسان مبین.»
- «اگر خواهی از شمار آزادمردان باشی طمع را در دل خویش جای مده.»
- «اگر خواهی از شمار دادگران باشی زیردستان رابه طاقت خویش نکودار.»
- «اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش.»
- «اگر خواهی اندوهگین نباشی حسود مباش.»
- «اگر خواهی با آبرو باشی آزرم را پیشه کن.»
- «اگر خواهی برتر از مردمان باشی فراخ نان و نمک باش.»
- «اگر خواهی بر دلت جراحتی نرسد که به مرهم به نشود با هیچ نادان مناظره مکن.»
- «اگر خواهی برقول تو کار کنند، برقول خویش کار کن.»
- «اگر خواهی بهترین خلق باشی چیزی از خلق دریغ مدار.»
- «اگر خواهی بی رنج توانگر باشی بسنده کار باش.»
- «اگر خواهی پرده تو دریده نشود پرده کس مدر.»
- «اگر خواهی تمام مرد باشی آنچه به خود نپسندی به دیگران مپسند.»
- «اگر خواهی تو را دیوانه سار نشمرند، آن چه نایافتنی است مجوی.»
- «اگر خواهی دراز زبان باشی کوتاه دست باش.»
- «اگر خواهی در قفای تو نخندند، زیردستان را گرامی دار.»
- «اگر خواهی در هر دلی محبوب باشی و مردمان از تو نفور نباشند، برمراد مردمان گوی.»
- «اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی.»
- «اگر خواهی ستوده تر مردمان باشی با آن که خرد از او نهان باشد، نهان خویش آشکار مکن.»
- «اگر خواهی فریفته نباشی، آنچه ننهاده ای برمدار.»
- «اگر خواهی کم دوست و کم یار نباشی کینه دار مباش.»
- «اگر خواهی که قدر تو به جای باشد، قدر مردمان نیکو بشناس.»
- «اگر خواهی که مردمان تو را نیکو گوی باشند، نیکو گوی مردمان باش.»
- «اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن، پادزهر.»
- «اما تو را در طالع، ذرع سخن نیست که نه به پای چون توئی بافته اند.»
- «اما چون در کارزار باشی آنجا سستی و درنگ شرط نباشد چنان کن که پیش از آن که خصم بر تو شام خورد تو چاشت خورده باشی بر او»
- «اما مرد تا خفته بود در حکم زندگان نباشد چنانکه بر مرده قلم نیست بر خفته هم نیست.»
- «اما هرکه را آزمائی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشکی به نقد به که طاووسی به نسیه.»
ب
- «با دوست و دشمن گفتار آهسته دار و با آهستگی چرب گوی باش که چرب سخنی دویم جادوئی است.»
- «با درفش پنجه زدن احمقی باشد.»
- «با مردم بی هنر دوستی مکن که مردم بی هنر نه دوستی را شاید نه دشمنی را.»
- «بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد.»
- «بجز پیرسالار لشکر مباد.»
- «بسیار گفتن دوم بی خردی است.»
- «به حهان فرومایه تر از آن کسی نبود که دیگری را بدو حاجتی بود و تواند اجابت کردن و نکند.»
- «به خویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان که در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»
- «به دست کسان مار باید گرفت.»
- «به گزاف مخر تا به گزاف نباید فروخت.»
- «بی سیم ز بازار تهی آید مرد.»
- «بی شرمی نبود بزرگتر از آنکه به چیزی دعوی کند که بداند و آنگاه بدو دروغزن باشد.»
پ
- «پیر رعنا مباش که گفته اند پیر رعنا بتر از جوان نارعنا.»
ت
- «تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی.»
- «تا روز و شب آینده و رونده است از گردش حال ها شگفت مدار.»
- «تو چنان زی که اگر نیز دروغی گوئی * راست گویان جهان را زتو باور گردد.»
ج
- «جواب خصم به زبان تیغ توان داد نه به سپر سلامت جوئی.»
- «جهان دیدگان را به نادیدگان * نکردند یکسان پسندیدگان.»
چ
- «چنان که شیخ ابوسعید ابوالخیر گفته است آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دویم خلقانی (جامه کهنه)، سیم ویرانی، چهارم جانانی.»
- «چرا ایمن خسبد کسی که با پادشاه آشنائی دارد.»
- «چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد.»
- «چرا زنده شمرد خود را کسی که زندگانی او جز به کام او باشد.»
- «چرا دشمن نخوانی کسی را که جوانمردی خود، آزار مردمان داند.»
- «چون بزه خواهی کرد باری بزه بی مزه نباشد.»
- «چون بوق زدن باشد در وقت هزیمت * مردی که جوانی کند اندر گه پیری»
- «چون چربو از آتش دریغ داری کباب خام آید. »
- «چون رنج تو بری، کوش که بَر، هم تو خوری.»
- «چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود * بر مرگ کسی چه شادمان باید بود.»
- «چیزی که به دشمنان بمانی بهتر که از دوستان نخواهی.»
ح
- «حاجت مندی دوم اسیری است.»
- «حق گوی اگر چه تلخ باشد.»
- «حکما گفته اند کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیاردوست باشید.»
- «حکیمی را پرسیدند که دوست بهتر یا برادر گفت برادر نیز دوست به.»
خ
- «خاموشی دوم سلامت است.»
- «خانه به دو کدبانو نارفته بود.»
- «خانه کم آزاران در کوی مردمی است.»
- «خردمند باشید تا توانگر باشید.»
- «خرد نگرش و بزرگ زیان مباش.»
- «خرد نگرش بزرگ زیان باشد.»
- «خفته را به بانگی بیدار نتوان کرد.»
- «خفته و مرده از قیاس یکی است.»
- «خواب مرگی است جزئی و مرگ خوابی کلی.»
د
- «داد از خویش بده تا از دادده مستغنی باشی.»
- «داد آبادانی بود و بیداد ویرانی.»
- «دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید.»
- «دختر نابوده به، چون ببود، یا به شوی به، یا به گور.»
- «دد آزموده به از مردم ناآزموده.»
- «در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»
ش
- «شرمگنی نتیجه ایمان است و بینوائی نتجه شرمگنی است.»
ق
- «قناعت دویم بی نیازی است.»
ک
- «کاهلی شاگرد بدبختی است.»
- «کم همت را نام برنیاید.»
- «کوشا باشید تا آبادان باشید.»
- «که پازهر زهر است کافزون شود * وز اندازه خویش بیرون شود.»
م
- «ما را صنما همی بدی پیش آری * از ما تو چرا امید نیکی داری.»
- «رو رو جانا همی غلط پنداری * گندم نتوان درود چون جو کاری.»
- «مال را عوض بود جان را نبود.»
- «مثال پادشاه زادگان مثال مرغابی بود و مرغابی بچه را شنا نباید آموخت.»
- «مردم بی قدر را زنده مشمار.»
- «مردم را به مردم آزمای پس به خویشتن که هرکه به کسی نشاید به تو هم نیز نشاید.»
- «مرگ به دان که نیاز به همسران.»
- «مستی در قدح بازپسین بود.»
و
- «و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت نگهدار که گفته اند الجار احق بالصنعه.»
- «و در مثل گویند: اسب و جامه را نیکو دار تا جامه و اسب تو را نیکو دارد.»
- «و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم عیالی توانگری است.»
- «و هرگه که از حدیثی به حدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفته اند بسیاردان بسیارگوی باشد.»
هـ
- «هر آدمئی که حی ناطق باشد * باید که چو عذرا و چو وامق باشد.»
- «هرکو نه چنین بود منافق باشد * مرد نبود هرکه نه عاشق باشد.»
- «هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود. تنهائی به ز هم جالس بد.»
- «همچنانکه گفته اند الجنون فنون، دیوانگی گونه گونه است.»