داریوش آشوری: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
ابرابزار |
|||
خط ۱:
'''[[w:داریوش آشوری|داریوش آشوری]]''' (۱۳۱۷ -) زبان شناسِ زبانِ فارسی، نویسنده، مترجم ایرانی.
[[پرونده:Dariush Ashoori.jpg|220px|بندانگشتی|چپ|]]
== گفتاوردها ==
* «مشکل [[فارسی|زبانِ فارسی]] این نیست که با عربی آمیختهاست. بسیاری از زبانها با هم آمیختهاند، بلکه آنست که این آمیختگی چنان بیحساب-و-کتاب بودهاست که دستگاهِ صرفیِ زبانِ فارسی را از کارِ انداخته.»
** <small>بازاندیشی زبان فارسی، نشر مرکز، ص ۱۱۵</small>
* «بسیاری از کسانی که در زمینهٔ بهکرد و بازسازی زبانِ فارسی در این چند دهه گام زدهاند، دچارِ یک خطای بنیادی شدهاند و آن اینکه یکباره و یکسره با هر واژهٔ «بیگانه» به دشمنی برخاستهاند و چه بسا دست-و-پایی نیز زدهاند که برای یکایکِ آنها چارهای بیندیشند، امّا همیشه کامیاب نبودهاند و علّتِ آن نیز همین اندیشهٔ نادرست است که گمان میکنند تمامی واژههای زبان باید از ریشهٔ اصلی زبان باشند.»
▲* «بسیاری از کسانی که در زمینهٔ بهکرد و بازسازی زبانِ فارسی در این چند دهه گام زدهاند، دچارِ یک خطای بنیادی شدهاند و آن اینکه یکباره و یکسره با هر واژهٔ «بیگانه» به دشمنی برخاستهاند و چه بسا دست-و-پایی نیز زدهاند که برای یکایکِ آنها چارهای بیندیشند، امّا همیشه کامیاب نبودهاند و علّتِ آن نیز همین اندیشهٔ نادرست است که گمان میکنند تمامی واژههای زبان باید از ریشهٔ اصلی زبان باشند.»
** <small>بازاندیشی زبان فارسی، نشر مرکز، ص ۱۱۲</small>
* «داستانِ زبانِ فارسی در برابرِ زبانِ عربی داستانِ پهلوانی قوی و جهانگیر ایستادگی کند، امّا همچنین از درگیری دایم با او گرفتارِ ناتوانی شده و قوّتش رفتهاست.»
** <small>بازاندیشی زبان فارسی، نشر مرکز، ص ۱۱۰</small>
* «فارسی و عربی چه به عنوانِ دو زبانِ همسایه چه به عنوانِ دو زبان در قلمروِ یک فرهنگِ دینی میبایست با یکدیگر رابطه و داد-و-ستد داشته باشند، چنانکه داشتهاند، و میبایست بسیاری از واژهها را از یکدیگر بگیرند، چنانکه گرفتهاند.»▼
▲* «داستانِ زبانِ فارسی در برابرِ زبانِ عربی داستانِ پهلوانی قوی و جهانگیر ایستادگی کند، امّا همچنین از درگیری دایم با او گرفتارِ ناتوانی شده و قوّتش رفتهاست.» ص ۱۱۰
▲فارسی و عربی چه به عنوانِ دو زبانِ همسایه چه به عنوانِ دو زبان در قلمروِ یک فرهنگِ دینی میبایست با یکدیگر رابطه و داد-و-ستد داشته باشند، چنانکه داشتهاند، و میبایست بسیاری از واژهها را از یکدیگر بگیرند، چنانکه گرفتهاند.»
** <small>بازاندیشی زبان فارسی، نشر مرکز، ص ۱۱۰</small>
* «تمدّن اسلامی یک زبانِ مشترکِ فرهنگی داشت که توانست میراثِ علم و فلسفهٔ یونانی و آنچه را که از ایران و هند و دیگر جاها بدان میرسید در خود کِشَد و بگُوارد و آن را به شیوهٔ خود و در عالمِ خود رشد دهد و کمال بخشد و کار را بر دانشجویانِ علم و فلسفه آسان کند. و هرکه این زبان را میآموخت میتوانست بر تمامیِ آن میراث دست یابد و خود نیز چه بسا با نوشتنِ کتاب به آن زبان چیزی بر آن بیفزاید، چنانکه در ایران تا پایانِ همین سدهٔ چهاردم هجریِ قمری نویسندگانی بودهاند که در زمینهٔ عرفان و الاهیّات و تفسیر به این زبان کتاب نوشتهاند و چه بسا هنوز نیز مینویسند.»
** <small>در مقالهٔ زبانِ فارسی و کارکردهایِ تازهٔ آن، برگرفته از «بازاندیشی زبان فارسی»، نشر مرکز، ص ۱۴۹</small>
* «نامِ خانوادگیِ من (آشوری) برای بسیاری پرسشانگیز بودهاست. میخواستهاند بدانند که آیا من از قومِ آشوری هستم و دینام مسیحی ست یا نه. برخی هم با توجه به نامِ خانوادگیام مرا زرتشتی و یهودی گمان کردهاند، که، البته، گمانِ بی ربطی ست. به هر حال، اگر نامِ کوچکام از مقولهٔ حسن و حسین و تقی میبود، مشکل را حل میکرد. من هم از زادگانِ دورانِ آخر رضاشاهام. در آن دوران گذاشتنِ نامهای ایرانیِ باستان و شاهنامهای در میانِ طبقهٔ میانهٔ شهری، بهویژه تهرانی، باب بود. پدر-ام هم که در آن زمان ارتشی بود، نامِ مرا داریوش گذاشت. امّا، مادر بزرگِ مادریام، که این نام برایاش غریب بود و در دهاناش نمیچرخید، یک نامِ «اسلامی» روی من گذاشته بود و مرا تا پایانِ عمر-اش «محسن» مینامید.»
* «اصلِ خانوادگیِ من از قزوین است. پدر و مادر-ام هر دو قزوینی اند. امّا من زاده و بار آمدهٔ تهران ام، بچّهیِ محلّهٔ سقّاخانهیِ نوروزخان، جنبِ بازارِ قدیمِ تهران. خانوادهٔ ما در قزوین شاخهای از خاندانی گسترده با همین نام است که در میانشان کسانی هم نامدار بودهاند.»
▲* «نامِ خانوادگیِ من (آشوری) برای بسیاری پرسشانگیز بودهاست. میخواستهاند بدانند که آیا من از قومِ آشوری هستم و دینام مسیحی ست یا نه. برخی هم با توجه به نامِ خانوادگیام مرا زرتشتی و یهودی گمان کردهاند، که، البته، گمانِ بی ربطی ست. به هر حال، اگر نامِ کوچکام از مقولهٔ حسن و حسین و تقی میبود، مشکل را حل میکرد. من هم از زادگانِ دورانِ آخر رضاشاهام. در آن دوران گذاشتنِ نامهای ایرانیِ باستان و شاهنامهای در میانِ طبقهٔ میانهٔ شهری، بهویژه تهرانی، باب بود. پدر-ام هم که در آن زمان ارتشی بود، نامِ مرا داریوش گذاشت. امّا، مادر بزرگِ مادریام، که این نام برایاش غریب بود و در دهاناش نمیچرخید، یک نامِ «اسلامی» روی من گذاشته بود و مرا تا پایانِ عمر-اش «محسن» مینامید.» <ref>http://ashouri.malakut.org/2006/10/post_35.html#comments</ref>
▲* «اصلِ خانوادگیِ من از قزوین است. پدر و مادر-ام هر دو قزوینی اند. امّا من زاده و بار آمدهٔ تهران ام، بچّهیِ محلّهٔ سقّاخانهیِ نوروزخان، جنبِ بازارِ قدیمِ تهران. خانوادهٔ ما در قزوین شاخهای از خاندانی گسترده با همین نام است که در میانشان کسانی هم نامدار بودهاند.» <ref>http://ashouri.malakut.org/2006/10/post_35.html#comments</ref>
== منابع ==
|