حافظ: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
Sahand Ace (بحث | مشارکتها) جز اصلاح سجاوندی |
||
خط ۱:
'''[[W:خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی|خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی]]'''، به تأیید اکثر محققین و کارشناسان شعر و
== دارای منبع ==
خط ۵:
=== دیوان غزلیات ===
* «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با [[دوستی|دوستان]] مروت، با دشمنان مدارا»
* «آیین تقوا ما نیز دانیم// لیکن چه
* «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
* «از صدای سخن [[عشق]] ندیدم خوشتر
* «از آن به دیر مغانم عزیز میدارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»
* «بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود// خودفروشان را بهکوی [[شراب|میفروشان]] راه نیست»
* «بشوی اوراق اگر هـمدرس مایی// که [[دانش|علم]] [[عشق]] در دفتر نباشد»
* «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی [[شراب|می]]// علاج کی کنمت "آخرالدواء الکی"»
* «به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر// به بند و دام نگیرند مرغ [[دانا]] را» ▼
* «به کوی [[عشق]] منه بیدلیل راه، قدم// که من بهخویش نمودم صد اهتمام نشد» ▼
* «به [[شراب|میپرستی]] از آن نقش خود بر آب زدم// که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن» ▼
* «بیا که رونق این کارخانه کم نشود// به[[زاهد|زهد]] همچو تویی یا بهعیش همچو منی»
* ((
▲* «بی پیر مرو تو در خرابات// هرچند سکندر زمانی»
* «بیخار [[گل]] نباشد و بینیش، نوش هم// تدبیر چیست؟ وضع جهان اینچنین فتاد»
* «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد»
* «پیوند عمر بسته بهموئی است هوش دار// غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟»
* «حجاب راه تویی حافظ، از میان برخیز// خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود»
* «حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج// فکر معقول بفرما، [[گل]] بیخار کجاست؟»
* «حسنت بهاتفاق ملاحت جهان گرفت// آری بهاتفاق، جهان میتوان گرفت»
* «در این زمانه [[دوستی|رفیقی]] که خالی از خلل است// صراحی [[شراب|می]] ناب و سفینه [[شعر|غزل]] است»
* «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم// سرزنشها گر کند خار مغیلان غممخور»
* «در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس// بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است»
* «دریغ و درد که تا این زمان ندانستم// که کیمیای سعادت [[دوستی|رفیق]] بود، رفیق»
* «دوش دیدم که ملایک در [[شراب|میخانه]] زدند// گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»
* «زین سرزنش که کرد تو را [[دوستی|دوست]] حافظا// بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای؟»
* «سالها دل طلب [[جام جم]] از ما میکرد// آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد»
* «سخن بهنزد سخندان ادا مکن حافظ// که تحفه، کس دُر و گوهر به [[دریا|بحر]] و کان نبرد»
* «سر و چشمی چنین
* «[[شراب]] لعل مینوشم من از جام زمردگون// که [[زاهد]] [[مار|افعی]] وقت است، میسازم به وی کورش»
* «شوق لبت برد از یاد حافظ// درس
* «[[عشق|عاشق]] که شد یار به حالش نظر نکرد//ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست»
* «فریب جهان قصهٔ روشن است// سحر تا چه زاید شب آبستن است»
* «فلک به مردم [[مجنون|نادان]] دهد زمام امور// تو اهل [[دانش]] و فضلی همین گناهت بس»
* «قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند// ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس»
* «قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن// ظلمات است بترس از خطر گمراهی»
* «که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشهچین دارد// بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است»
* «محتسب خم شکست و من سر او// سن بالسن و الجروح قصاص»
* «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد// قصه ماست که در هر سر بازار بماند»
* «من و انکار [[شراب]]؟ این چه حکایت باشد// غالبأ اینقدرم عقل و کفایت باشد»
* «من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم// من لاف عقل میزنم این کار کی کنم؟»
* «من که شبها ره تقوا زده ام بادف وچنگ// این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟»
* «نقد صوفی نه همین صافی بیغش باشد// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»
* «مرا به کشتی [[شراب|باده]] درافکن ای ساقی// که گفتهاند نکوئی کن و در آب انداز»
* «مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد// که، نهادست به هر مجلس وعظی دامی»
* «نه عمر نوح بماند نه ملک اسکندر// نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش»
* «ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم// یا جام باده! یا قصه کوتاه!»
* «نیکنامی خـواهی ایدل، بابدان صحبت مدار// خودپسندی جان من برهان [[جنون|نادانی]] بود»
* «هرآنکسی که در این حلقه نیست زنده به [[عشق]]// بر او نمرده، بهفتوای من نماز کنید»
* «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به [[عشق]]// ثبت است بر جریده عالم دوام مـا»
* «یارب مباد آنکه گدا معتبر شود// گر معتبر شود زخدا بیخبر شود»
* «یا رب آن [[زاهد]] خودبین که بجز عیب ندید// دود آهیش در آیینه ادراک انداز»
* «یارب این نودولتان را بر [[خر]] خودشان نشان// کاین همه ناز از غلام و [[اسب]] و [[قاطر|استر]] میکنند»
سطر ۱۱۳ ⟵ ۱۱۲:
* «آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست// هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»
* «در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
* «ز زرت كنند زیور به زرت كشند در بر
* «دگر مگو كه خواهم كه ز درگهت برانم
== درباره حافظ ==
* «کنون این دل هوای خواجه کرده//هوای حافظ آزاده کرده//که با هر شعر خود گویی زبانیست//گشاینده ز هر سر نهانیست//چو حافظ گشت شاعر در جوانی//خداوند داد بر او یک زبانی//که گوید بر بشر هر سر غیبی//مبرا باشد از هر کذب و عیبی//کنون صدها درود از من به روحش//به روح پاک و پر جوش و خروشش//خداوندا قرین رحمتش کن//بر اعمال نکوهش هم فزون کن»
** ''[[آریو تهرانی]]''
* «آنکه پشمینه پوشید دیری// نغمهها زد همه جاودانه// [[عشق|عاشق]] [[زندگی|زندگانی]] خود بود// بیخبر در لباس فسانه// خویشتن را فریبی همیداد- حافظ این چه کید و دروغی است// کز زبان [[شراب|می]] و جام و ساقیست// نالی ار تا ابد باورم نیست// که بر آن عشقبازی که باقیست// من بر آن عاشقم که رونده است»
* «ای حافظ، خود را با تو مقایسهکردن عجیب جنونی است! تو [[دریا|دریایی]] و در قبال تو ما قطراتی بیش نیستیم.»
▲* «آنکه پشمینه پوشید دیری// نغمهها زد همه جاودانه// [[عشق|عاشق]] [[زندگی|زندگانی]] خود بود// بیخبر در لباس فسانه// خویشتن را فریبی همیداد- حافظ این چه کید و دروغی است// کز زبان [[شراب|می]] و جام و ساقیست// نالی ار تا ابد باورم نیست// که بر آن عشقبازی که باقیست// من بر آن عاشقم که رونده است»
▲** ''[[نیما یوشیج]]''
▲* «ای حافظ، خود را با تو مقایسهکردن عجیب جنونی است! تو [[دریا|دریایی]] و در قبال تو ما قطراتی بیش نیستیم.»
▲** ''[[یوهان ولفگانگ گوته]]، دیوان شعر غربی شرقی''
* «بهراستی کیست این قلندر یکلاقبای کفرگو که در تاریکترین ادوار سلطهٔ ریاکاران زهدفروش، در نهاربازار [[زاهد]]نمایان و در عصری که حتی جلادان ِ آدمیخوار ِ مغروری چون امیرمبارزالدین و پسرش شاهشجاع بنیان حکومت آنچنانی خود را بر حدزدن و خمشکستن و نهی از منکر و غزوات [[مذهب|مذهبی]] نهادهاند، یکتنه وعدهٔ رستاخیز را انکار میکند، خدا را [[عشق|عاشق]] و شیطان را عقل میخواند.»
** ''[[احمد شاملو]]، مقدمه دیوان حافظ''
* «به عقیده اینجانب که گمان میکنم مطابق عقیده اکثریت عظیمه فضلای ایرانی و همچنین فضلای غیرایرانی... باشد مابین [[شعر|شعرای]] درجه اول زبان فارسی... بدون هیچ استثناء آنکسی که اشعار او مستجمع جمیع محاسن لفظی و معنی [[شعر]] و جمیع مزایای صورتی وحقیقی کلام بلیغ و خود او افصح فصحای اولین و آخرین و املح شعرای متقدمین ومتأخرین است... بدون هیچ تأمل و تردید خواجه شمسالدین محمد [[شیراز|شیرازی]] است... وجود او نه فقط باعث افتخار ایرانیان بلکه مایه مباهات نوع بشر است!»
** ''علامه [[محمد قزوینی]]/ ۱۳۲۱ خورشیدی، مقدمه کتاب "بحث در آثار و افکار و احوال حافظ"''
* «خواجه حافظ عمری شاهد و ناظر تبدلات و تحولات [[سیاست|سیاسی]] و اجتماعی گوناگون بوده و ملاحظه کرده که هرروز یکدسته مردم ستمگر و بیقابلیت جانشین یکدسته مردم دیگر شبیه به خود میشوند و یک بدبختی تازه پیشآورده، همشهریان او را دچار فقر و بینوایی و بدبختی ساختهاند.»
▲* «خواجه حافظ عمری شاهد و ناظر تبدلات و تحولات [[سیاست|سیاسی]] و اجتماعی گوناگون بوده و ملاحظه کرده که هرروز یکدسته مردم ستمگر و بیقابلیت جانشین یکدسته مردم دیگر شبیه به خود میشوند و یک بدبختی تازه پیشآورده، همشهریان او را دچار فقر و بینوایی و بدبختی ساختهاند.»
▲** ''دکتر [[قاسم غنی]]/ بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، چاپ تهران - ۱۳۶۱ خورشیدی''
▲* «نشد به طرز غزل همعنان ما حافظ// اگرچه در صف رندان ابولفوارس شد»
** ''[[کمالالدین خجندی]]''
سطر ۱۴۵ ⟵ ۱۳۷:
== پیوند بهبیرون ==
{{ویکیپدیا}}
[http://ganjoor.net/hafez/ دیوان حافظ شامل
== پانویس ==
{{پانویس}}
|