سجاد: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جزبدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
{{ویکی‌پدیا}}
{{ویکی‌نبشته}}
{{گفتاوردهای دوازده امام}}
'''[[w:سجاد|علی بن حسین]]''' ([[w:۶۵۹ (میلادی)|۶۵۹م]] - [[w:۷۱۲ (میلادی)|۷۱۲م]]) مشهور و ملّقب به '''سَجّاد''' و '''زین‌ُالعابدین''' ، پسر [[حسین بن علی|امام حسین بن علی]] و چهارمین امام شیعیان بود. <br />
''ممکن است مطلوب شما شخص دیگری باشد :[[زین‌العابدین (ابهام‌زدایی)]]''
کتاب «صحیفه سجادیه»، مجموعه‌ای ازنیایش های اوست.<ref>{{یادکرد وب |نشانی=http://tahoor.com/page.php?pid=9312 |عنوان=کتاب صحیفه سجادیه |تاریخ بازدید=‏۱۵ دی ۱۳۸۶ |نویسنده= |ناشر=کتابخانه طهور |زبان=}}</ref>
 
<div style="font-variant: small-caps; text-align: center;">
علی بن حسین ملقب به سجاد چهارمین امام شیعیان است. او در ۱۵ جمادی الاول سال ۳۶ هجری(صحیح ترین قول) و یا سال ۳۸ هجری متولد شد. مادرش به اعتقاد بسیاری از شیعیان شهربانو دختر یزدگرد سوم ساسانی (پادشاه ایران) بود.
__NOTOC__
 
[[#آ،الف|آ،الف]] - [[#ب،پ|ب،پ]] - [[#ت،ث|ت،ث]] - [[#ج،چ|ج،چ]] - [[#ح،خ|ح،خ]] - [[#د،ذ|د،ذ]] - [[#ر،ز،ژ|ر،ز،ژ]] - [[#س،ش|س،ش]] - [[#ص،ض|،ض]] - [[#ط،ظ|ط،ظ]] - [[#ع،غ|ع،غ]] - [[#ف،ق|ف،ق]] - [[#ک،گ|ک،گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]]
===صحیفه سجادیه===
</div>
کتاب '''صحیفه سجادیه'''، مجموعه‌ای از [[دعا (اسلام)|دعاها]] و مناجات امام چهارم شیعیان، زین العابدین [[علی بن الحسین]] است.<ref>{{یادکرد وب |نشانی=http://tahoor.com/page.php?pid=9312 |عنوان=کتاب صحیفه سجادیه |تاریخ بازدید=‏۱۵ دی ۱۳۸۶ |نویسنده= |ناشر=کتابخانه طهور |زبان=}}</ref>
 
== گفتاوردها ==
این کتاب به «[[انجیل]] اهل بیت» و «[[زبور]] آل محمد» و «اخت ال[[قرآن]]» معروف است.<ref>معالم العلماء، ص ۱۳۵.
===آ،الف===
</ref><ref>{{یادکرد وب |نشانی=http://www.andisheqom.com/Files/sahife.php?idVeiw=1987&&level=4&subid=1987 |عنوان=آشنایی اجمالی با صحیفة سجادیه |تاریخ بازدید=‏۱۵ دی ۱۳۸۶ |نویسنده=حسن منتظری |ناشر=اندیشه قم |زبان=}}</ref>. این کتاب اگرچه در موضوع دعا و نیایش است، ولی شامل بسیاری از حقایق علوم و معارف اسلامی و عرفانی، و قوانین و احکام شرعی و مسائل حساس سیاسی و اجتماعی و تربیتی و اخلاقی است که در شکل و قالب دعا امام بدانها اشاره کرده‌است.<ref>{{یادکرد وب |نشانی=http://tahoor.com/page.php?pid=9312 |عنوان=کتاب صحیفه سجادیه |تاریخ بازدید=‏۱۵ دی ۱۳۸۶ |نویسنده= |ناشر=کتابخانه طهور |زبان=}}</ref>
 
===ب،پ===
== رساله حقوق ==
===ت،ث===
 
===ج،چ===
===ح،خ===
===د،ذ===
 
== دارای منبع ==
 
===ر،ز،ژ===
* « صدقه و انفاق، آتش غضب پروردگار را خاموش می‌کند.»
===س،ش===
*هیچ دو نفری بر معصیت پروردگار جمع نمی‌شوند مگر اینکه با معصیت از هم جدا خواهند شد.
* « آمادگی برای مرگ در پرتو دوری از مال حرام و سخاوتمندی در راه خیر به دست می‌آید.»
* « به مستمندان کمک کنید. هرگز سائل را نرانید و او را بی‌جواب نگذارید.»
** بحارالانوار، ج 46، ص 74، حدیث 64 به نقل از امالی ابن الشیخ و ص 88 حدیث 77 به نقل از مناقب و ص 100 به نقل از کشف الغمه و ص 107 حدیث 103 به نقل از اصول کافی
 
== در کوفه=ص،ض===
===ط،ظ===
===ف،ق===
===ک،گ===
===ل===
===م===
 
===ن===
اولین برخورد امام سجاد علیه السلام با ابن زیاد در کوفه، هنگامی بود که عبیدالله در آنجا مجلسی را آراستند و اسرای کربلا را در آن مجلس وارد کردند . بعد از سخنانی که بین حضرت زینب علیها السلام و ابن زیاد رد و بدل شد، یک دفعه چشم عبیدالله به حضرت سجاد علیه السلام افتاد . پرسید: این کیست؟ گفتند: علی بن الحسین است . گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام زین‏العابدین فرمود: من برادری داشتم که نام او نیز علی بن الحسین بود که مردم او را کشتند . ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت . امام علیه السلام فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها» ; «خداوند جانها را به هنگام مرگ آنها و نیز آن را که نمرده است، در خوابش می‏گیرد .»
===و===
===هـ===
===ی===
== درباره ==
=== از او دربارهٔ دیگران ===
=== دربارهٔ او ===
=== شعر ===
 
== منابع==
آن ملعون گفت: تو جرات می‏کنی جواب مرا بدهی؟ ببرید گردنش را بزنید .
 
حضرت زینب علیها السلام تا سخن ابن زیاد را شنید، چنین گفت: ای ابن زیاد! تو احدی از مردان ما را باقی نگذاشته‏ای! اگر می‏خواهی او را بکشی، مرا هم بکش!
 
سپس خود را به امام سجاد علیه السلام رسانید و گفت: ای پسر زیاد! خون‏هایی که از ما ریختی، بس نیست؟! و دست‏به گردن برادرزاده‏اش انداخت و گفت: به خدا قسم! از او جدا نمی‏شوم مگر اینکه در کنار هم کشته شویم .
 
عبیدالله لحظاتی به آنها نگریست; سپس گفت: عجب! علاقه و محبت‏خویشاوندی را ببین! به خدا سوگند! متوجه شدم که زینب می‏خواهد با او کشته شود . رهایش کنید! <ref>ارشاد، ج 2، ص 116 .</ref> همان بیماری; علی بن الحسین را بس است .
 
امام سجاد علیه السلام به عمه‏اش گفت: عمه جان! آرام باش تا جوابش را بدهم . آنگاه خطاب به ابن زیاد فرمود: آیا مرا به کشته شدن تهدید می‏کنی؟ آیا نمی‏دانی که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت و بزرگواری ما است؟ <ref>بحارالانوار، ج 45، ص 117 .</ref>
 
 
== در شام ==
 
 
اولین سخن حضرت سجاد علیه السلام بعد از اسارت، در شهر شام، آن هنگامی بود که اسرا روی پله‏های مسجد دمشق ایستاده بودند . پیرمردی از اهالی شام نزد آنها آمد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و هلاک کرد . شهرها و روستاها را از آسیب مردان شما آرامش برقرار ساخت و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط گردانید . سید الساجدین علیه السلام به آن پیرمرد گفت: آیا قرآن خوانده‏ای؟ گفت: بلی! فرمود: آیا این آیه را می‏شناسی: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی‏» ; <ref>شوری/23 .</ref> بگو ای پیامبر! در مقابل ابلاغ رسالت، مزدی از شما نخواستم مگر اینکه خویشانم را دوست‏بدارید؟
 
گفت: آری خوانده‏ام . امام علیه السلام فرمود: ای پیرمرد! ما همان «قربی‏» هستیم .
 
سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کرده‏ای که خدای سبحان فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شی‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی‏» <ref> انفال/41 .</ref> ; و بدانید هر چیزی که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان اوست؟
 
گفت: بلی! امام فرمود: ای پیرمرد ما همان «ذی القربی‏» هستیم ای پیرمرد!
 
امام بار دیگر پرسید: آیا این آیه را تلاوت کرده‏ای: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» <ref> احزاب/33 .</ref> ; همانا خدا می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند . ؟
 
پیرمرد پاسخ داد: آری این آیه را هم خوانده‏ام . حضرت سجاد علیه السلام فرمود: ای پیرمرد! ما همان اهل‏بیتی هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد .
 
پیرمرد ساکت‏شد و از سخنانی که گفته بود، شرمنده و پشیمان شد و با تعجب پرسید: شما را به خدا! شما همانهایید؟
 
سپس علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: بدون هیچ شکی به خدا ما همانها هستیم و به حق جدمان سوگند، ما همانهاییم!
 
با سخنان امام سجاد علیه السلام پیرمرد منقلب شد، شروع به گریه کرد، عمامه‏اش را به زمین انداخت، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد، اعم از جن و انس، بیزارم . سپس به امام زین‏العابدین علیه السلام عرض کرد: آیا راهی برای توبه من هست؟
 
امام فرمود: بله! اگر بازگردی، خداوند توبه تو را می‏پذیرد و تو با ما خواهی بود . پیرمرد گفت: من توبه می‏کنم .
 
هنگامی که خبر گفتگوی امام علیه السلام و پیرمرد به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت رساندند . <ref> بحارالانوار، ج 45، ص 129 .</ref>
 
 
== در بارگاه یزید ==
 
 
هنگامی که سر مبارک امام حسین علیه السلام را همراه با امام سجاد علیه السلام و دیگر اسرای اهل‏بیت در بارگاه یزید وارد کردند، غل و زنجیر بر گردن حضرت بود .
 
یزید خطاب به امام زین‏العابدین علیه السلام گفت: سپاس خدایی را که پدرت را کشت! حضرت فرمود: لعنت‏خدا بر کسانی که پدرم را کشتند .
 
یزید تا این سخنان را شنید; تاب نیاورد و با عصبانیت دستور قتل حضرت را صادر کرد .
 
امام سجاد علیه السلام فرمود: اگر مرا بکشی چه کسی دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را به منازل آنها برساند; در حالی که اینها محرمی جز من ندارند؟!
 
یزید با سخنان قاطع امام زین‏العابدین علیه السلام دستور توقف قتل را صادر کرد و به حضرت گفت: تو آنان را به جایگاه خودشان برمی‏گردانی .
 
سپس اره‏ای خواست و شروع کرد به بریدن غل و زنجیر از گردن امام علیه السلام و هنگام بریدن غل به امام سجاد علیه السلام گفت: ای علی بن الحسین! آیا می‏دانی با این کار چه تصمیمی دارم؟ حضرت فرمود: بلی! می‏خواهی غیر از تو دیگری را بر من منت نباشد! یزید گفت: به خدا آنچه را اراده کرده بودم، همین است که گفتی . و این آیه را خواند: «ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر» <ref> شوری/30 .</ref> ; مصیبت‏هایی که به شما می‏رسد، به سبب کارهایی است که خودتان انجام می‏دهید!
 
امام فرمود: چنین نیست که تصور کرده‏ای! این آیه درباره ما نازل نشده است; بلکه درباره ما این آیه فرود آمده است: «ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم‏» <ref>حدید/22 .</ref> ; «نرسد مصیبتی به شما در زمین و نه در جانهای شما مگر آنکه در کتب آسمانی به آن اشاره شده است پیش از آنکه خلق کنیم انسانها را تا افسوس نخورید بر آنچه از دست‏شما رفته و شاد نشوید برای آنچه شما را در برگرفته .» <ref> بحارالانوار، ج 45، ص 168 .</ref> و ماییم کسانی که چنین هستند . <ref>منتهی الآمال، ص 517، انتشارات جاودان، چاپ سوم، سال 1367ش; بحارالانوار، ج 45، ص 169 .</ref>
 
 
== در بارگاه یزید - در جای دیگر ==
 
 
هنگامی که امام سجاد علیه السلام را نزد یزید بردند، تصمیم به کشتن حضرت گرفت . لذا امام را در مقابل خودش سرپا نگهداشت و با او سخن می‏گفت و منتظر این بود که امام زین‏العابدین علیه السلام مطلبی بگوید که بهانه به دست‏یزید بدهد و زمینه قتلش فراهم شود . امام سجاد علیه السلام با دقت پاسخ یزید را می‏داد و این در حالی بود که تسبیح کوچکی در دست داشت و آن را با انگشتانش می‏چرخاند .
 
یزید گفت: من دارم با تو سخن می‏گویم و تو تسبیح می‏چرخانی و جواب مرا می‏دهی! این چه کاری است؟! امام در پاسخ فرمود:
 
پدرم از جدم خبر داد که آن بزرگوار هنگامی که نماز صبح را به پایان می‏رسانید سخنی نمی‏گفت تا اینکه تسبیحی به دست می‏گرفت و این دعا را می‏خواند: «اللهم انی اصبحت اسبحک و امجدک و احمدک و اهللک بعدد ما ادیر به سبحتی; خدایا! صبح کردم در حالی که به تعداد گرداندن دانه‏های تسبیحم تو را ستایش و تمجید می‏کنم، حمد تو را گفته و لا اله الا الله می‏گویم .» و دانه‏های تسبیح را می‏چرخاند و درباره آنچه می‏خواست، سخن می‏گفت‏بدون اینکه تسبیح بگوید . و تذکر داد که این کار برای آن حضرت - بدون اینکه ذکر بگوید - تسبیح حساب می‏شود . و فرمود: برای من چرخاندن تسبیح، حرز و پناه است . و این کار را تا هنگامی که برای استراحت‏به بستر می‏رفت، تکرار می‏کرد . سپس تسبیح را زیر سرش می‏گذاشت و می‏خوابید و تا هنگام صبح برای حضرت ثواب نوشته می‏شد .
 
امام سجاد علیه السلام فرمود: من هم با تاسی به جدم این تسبیح را در دست گرفته‏ام .
 
یزید گفت: به هیچ کدام از شما سخن نگفتم مگر اینکه جواب مرا می‏دهد با چیزی که وسیله تبرئه اوست . در این هنگام از کشتن امام زین‏العابدین علیه السلام منصرف شد و به حضرت صله داد و دستور آزادی امام را صادر کرد <sub>دعوات راوندی، ص 61</sub> . و قول داد سه درخواست ایشان را برآورده کند . امام علیه السلام فرمود:
 
اولین حاجتم; دیدن چهره پدرم است تا با او وداع کنم . دومین درخواستم; این است که آنچه از ما غارت کرده‏اند، به ما برگردانی . سومین خواسته‏ام; این است که اگر اراده قتل مرا داری، شخصی را همراه این زنها و بچه‏ها بفرستی تا آنان را به حرم جدشان برگرداند .
 
یزید گفت: اما رخساره پدرت را هرگز نخواهی دید; و از کشتن تو صرف نظر کردم و زنها را جز تو کسی به مدینه نخواهد برد . اما آنچه از شما به غارت برده‏اند، من چند برابر قیمتش را می‏دهم .
 
امام سجاد علیه السلام فرمود: مال تو ارزانی خودت باد! ما از تو مالی نمی‏خواهیم، اموال به غارت رفته‏مان را می‏خواهیم; چرا که دوک نخریسی فاطمه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و مقنعه و گلوبند و پیراهن او در میان آنها بوده است .
 
یزید دستور داد آن اموال را برگردانند، دویست دینار هم افزون‏تر داد که حضرت سجاد علیه السلام آن را گرفت و بین فقرا تقسیم کرد . <sub>بحارالانوار، ج 45، ص 144 .</sub>
 
 
== با منهال بن عمرو ==
 
 
یکی از روزهایی که امام سجاد علیه السلام در شام حضور داشت، از بازار دمشق عبور می‏کرد; منهال بن عمرو (یکی از اصحاب علی بن الحسین علیهما السلام) را ملاقات کرد . منهال پرسید: در چه حالی ای فرزند رسول خدا؟
 
امام زین‏العابدین علیه السلام فرمود:
 
حال ما مثل حال بنی اسرائیل است در زمان فرعون; که پسرانشان را سر می‏بریدند و زنان آنها را باقی می‏گذاشتند .
 
ای منهال! عرب بر عجم افتخار پیدا کرد به سبب اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله از عرب است و قریش بر دیگر عرب‏ها برتری پیدا کرد به این جهت که محمد صلی الله علیه و آله از قریش است . و اکنون ما اهل‏بیت و خاندان پیامبر به این حال و روز افتاده‏ایم که حق ما را غصب کرده‏اند; جمعی از ما را کشته، و تعدادی دیگر را اسیر و آواره کرده‏اند .
 
سپس فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» ; «ما از خداییم و به سوی او باز می‏گردیم .» و این، حالی است که ما داریم .
 
امام علیه السلام بلافاصله به شعر مهیار دیلمی (شاعر اهل‏بیت علیهم السلام) تمسک جست که چنین سروده بود:
 
یعظمون له اعواد منبره
 
و تحت ارجلهم اولاده وضعوا
 
بای حکم بنوه یتبعونکم
 
و فخرکم انکم صحب له تبع <sub>همان، ص 143 .</sub>
 
چوب منبر پیامبر را بزرگ می‏شمارند;
 
در حالی که حق فرزندان آن حضرت را پایمال می‏کنند!
 
به چه قانونی فرزندان او از شما پیروی کنند;
 
در حالی که افتخار شما این است که صحابه اویید؟!
 
 
== با منهال در مدینه ==
 
 
منهال بن عمرو گفته است: هنگامی که قصد بازگشت از مکه به وطنم را داشتم، محضر امام سجاد علیه السلام شرفیاب شدم . حضرت پرسید: منهال! حرملة بن کاهل چه کرد؟
 
بشر بن غالب اسدی همراه من بود، به امام عرض کرد: در کوفه زنده است .
 
حضرت دو دست‏خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:
 
اللهم اذقه حر النار، اللهم اذقه حر الحدید; خدایا! حرارت آتش را به او بچشان . خدایا! حرارت آهن را به او بچشان .
 
منهال روایت می‏کند: هنگامی که وارد کوفه شدم، به ملاقات مختار رفتم; او را بیرون منزلش دیدار کردم . از من پرسید: چرا ما را همراهی نمی‏کنی؟ به او گفتم: مکه بودم . با هم راه افتادیم تا به محله «کناسه‏» رسیدیم . در آنجا توقف کرد و منتظر چیزی بود، اندکی نگذشته بود که عده‏ای آمدند و گفتند: بشارت ای امیر! حرمله دستگیر شد . او را نزد مختار آوردند .
 
مختار به حرمله گفت: خدا تو را لعنت کند . شکر خدای سبحان را که مرا بر تو مسلط کرد . سپس دستور داد قصابی را احضار کردند . به او فرمان داد تا دست و پای حرمله را به فجیع‏ترین شکل قطع کند . بعد صدا زد: آتش! آتش . تلی از نی و چوب را آتش زدند و حرمله را در وسط شعله‏های آتش سوزاندند .
 
منهال می‏گوید: با مشاهده این قضیه گفتم: سبحان الله! سبحان الله!
 
مختار پرسید: تسبیح خدا خوب است اما برای چه سبحان الله گفتی؟!
 
سخنانی را که در مکه با امام سجاد علیه السلام رد و بدل شده بود و همچنین نفرین حضرت درباره حرمله را بازگو کردم . مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده طولانی انجام داد . سپس سوار شد و با هم حرکت کردیم . هنگامی که جلو خانه‏ام رسیدیم، از او دعوت کردم که برای غذا خوردن مهمان من باشد . در جوابم گفت: علی بن الحسین علیهما السلام دعا کرده و خداوند آن‏ها را به دست من به اجابت رسانده است; تو مرا به خوردن دعوت می‏کنی؟! امروز، روزی است که باید «روزه شکر» گرفت .
 
گفتم: خدا توفیقت را افزون گرداند . <sub>امالی، طوسی ص 238 و 239 .</sub>
 
سخنان امام سجاد علیه السلام با پسر طلحه
 
علامه مجلسی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است:
 
بعد از شهادت سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام و بازگشت امام سجاد علیه السلام به شهر مدینه، ابراهیم فرزند طلحة بن عبیدالله حضرت را ملاقات کرد . وی از امام پرسید: چه کسی پیروز شد؟ امام زین‏العابدین علیه السلام در حالی که در محمل نشسته بود و سر خود را پوشانده بود; فرمود: اگر خواستی بدانی چه کسی پیروز میدان بوده است - هنگام نماز - اذان و سپس اقامه بگو . <sub>بحارالانوار، ج 45، ص 177 .</sub>
 
 
== سخنان امام زین‏العابدین علیه السلام با خادمش ==
 
 
یکی از خدام سید الساجدین علیه السلام روایت می‏کند: روزی حضرت به سوی بیابان راهی شدند; من به دنبال ایشان رفتم . دیدم امام علیه السلام بر سنگ ناهمواری سر به سجده نهاد و من صدای گریه‏اش را می‏شنیدم که با تضرع این دعا را می‏خواند: «لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا; نیست‏خدایی الا خدایی که حق است، نیست‏خدایی به غیر از خدایی که عبادت می‏شود و ما بنده اوییم، نیست‏خدایی الا خدایی که به او ایمان داریم و او را تصدیق می‏کنیم .»
 
سپس امام زین‏العابدین علیه السلام سر از سجده برداشت و من مشاهده کردم از محاسن امام علیه السلام قطرات اشک می‏چکد . به آن حضرت عرض کردم: سرورم! هنگام آن نرسیده که غم و اندوه شما تمام شود و سرشک ماتم از چهره شما زدوده شود؟! امام فرمود:
 
چه می‏گویی؟! حضرت یعقوب علیه السلام با وجود اینکه پیامبر و پیامبرزاده بود و دوازده فرزند پسر داشت; خداوند یکی از فرزندانش را از نظر او غایب کرد، از غم جدایی او موی سرش سپید شد و پشتش خمید و در اثر گریه زیاد، فروغ دیدگانش را از دست داد و حال آنکه فرزندش در دنیا زنده بود . اما من پدر و هفده نفر از خاندانم را از دست داده‏ام و شهادت آنها را به چشم دیده‏ام، پس چگونه حزن و اندوهم پایان یابد و اشک دیدگانم خشک شود؟! <sub>لهوف، ص 92; بحارالانوار، ج 45، ص 149 .</sub>
 
== بدون منبع ==
 
 
== پیوند به بیرون ==
 
* [http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4785&id=39501 جلوه‏هاییجلوه ‏هایی از سخنان امام سجاد (ع)]
{{ویکی‌پدیا}}
 
{{ویکی‌نبشته}}
== پانویس ==
[[رده:امامان شیعه]]
{{پانویس}}‎
 
 
----
 
{{ناتمام}}
 
[[ar:علي بن الحسين السجاد]]