نیشابور: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶:
 
 
* « چون بر دشت وسیع نیشابور نگاه می کردم و گذشته ی شهر را به یاد می آوردم، این فکر در سرم گذشت که چه خوب بود دانشگاهی برای مطالعه در فرهنگ و تمدن و تاریخ و هنر ایران در این جا ایجاد می گردید؛ با توجه به این امر که در خراسان از لحاظ فرهنگ و تمدن و تاریخ، بارورترین سرزمین ایران بوده است، و نیشابور، طی قرن ها مهم ترین مرکز فرهنگی این سرزمین به شمار می رفته، و نیز با توجه به این امر که نیشابور، موقع جغرافیایی و طبیعی ممتازی دارد، ایجاد چنین مؤسسه ای در آن از هر شهر دیگر مناسب تر است. گذشته از گشادگی افق و خوشی هوا، خلوت نیشابور بهترین فرصت را به معلم و دانشجو و محقق می دهد، تا دور از هیاهو و زرق و برق شهرهای بزرگ، به تحقیق و تحصیل و تفکر و تأمل پردازند. اگر قرار باشد که روزی در برابر این هجوم تمدن صنعتی، کانون مقاومتی ایجاد شود، جایی بهتر از نیشابور به دشواری می توان یافت» .
* « » .
** محمدعلی اسلامی ندوشن در صفیر سیمرغ/بار دیگر نیشابور
**
 
 
* « کمتر شهری را در سراسر ایران می توان یافت که به اندازه ی نیشابور عبرت انگیز و پرخاطره و بارور باشد. شهر پرشکوه و نازنینی که روزگار مانند پهلوانان تراژدی، بزرگترین عزت ها و بزرگترین خواری ها را بر او آزموده است ... نیشابور واقعی را در خارج شهر کنونی باید جست. من در آنجا ساعت ها یله شدم. مانند کسی که بیرون از دنیای موجود در میان خاطره ها راه می رود. حالت کسی را داشتم که از هوا مست شده است و سبکی و منگی خاصی در خود احساس می کند. چون بر خاک و سبزه پای می نهادم گفتی حرکتی در آنها بود و ناله ای از آنها بر می خواست. گفتی روحی گنگ و فسرده و دردمند در زیر آنها پنهان مانده بود. احساسی وصف ناپذیر بود ....» .
** محمدعلی اسلامی ندوشن در صفیر سیمرغ/نیشابور و خیام‌
 
 
 
* « پس از هفت سال باردیگر گذر من به نیشابور افتاد...نیشابور، از چند سال پیش که من دیده بودم، تفاوت چندانی نکرده است، تنها تاکسی های پیکان به رنگ گِل سرخ، جای درشکه ها را گرفته اند و بعضی خال و خط های تمدن جدید، چون خشک شویی غول پیکر اکسپرس و شعبه های کفش ملی و اعلان پتو برقی ناسیونال بر دیوارها، بر آن اضافه گردیده، و نام بعضی مغازه ها به زبان و خط فرنگی. در این جا نیز مانند شهرک های دیگر بهترین ساختمان ها متعلق به بانک هاست. از این چند بنای زرق و برق دار که بگذریم، دیگر همه چیز رنگ و رو رفته، غبارآلود و حقیر است. زندگی شهر مثل آب باریکی است که بر این دشت پهناور و زیبا، آرام آرام می گذرد...بین همه ی مغازه ها، تنها عطاری ها کورسوی یادگاری از گذشته در خود دارند: در کنار قوطی های روغن نباتی و جعبه های پودر رخت شویی و بیسکویت و شامپو و خودکار بیک، هنوز کله های قند و قرص های صابون محلی و طشت های نقل و آبنبات و کشک دیده می شود؛ مخلوطی است از گذشته و حال و نشانه ی آخرین مقاومت شیوه ی زندگی یی که در پنجه ی آهنین تمدن «قوطی و قسط» نفسش به شماره افتاده» .
** محمدعلی اسلامی ندوشن در صفیر سیمرغ/بار دیگر نیشابور
 
 
 
* «به من گفته بودند که هر سحر، ستاره ی عجیبی در آسمان نیشابور پدیدار می شود. یک شب سحر برخاستم و به تماشای آن رفتم. ستاره ی دنباله دار بود. دنباله ی نورانی اش به شکل دم طاووس بود در جانب شرق ایستاده بود. لحظه ای دیگر مثل جوجه تیغی یی به نظر آمد که کله اش بسیار فروزان باشد و بدنش خیلی کشیده و تیغ هایش نورافشان. آسمان، بی اندازه نزدیک می نمود و ستاره ها همگی شفاف بودند. سال ها بود که آن ها را به این درشتی و برّاقی ندیده بودم، مثل این که از آسمان خم شده بودند تا زمین را تماشا کنند. ماه شب بیست و یکم پریده رنگ بود و رو به لاغری می رفت؛ خرمن زده بود و هاله ی قرمز رنگی گردش بود؛ هر چه به طرف صبح می رفتیم، هاله اش پررنگ تر می شد.»
** محمدعلی اسلامی ندوشن در صفیر سیمرغ/بار دیگر نیشابور
 
 
* « » .
**
 
* « این نیشابور ، در نگاه من فشرده ای است از ایران بزرگ. شهری در میان ابرهای اسطوره و نیز در روشنای تاریخ ؛ با با صبحدمی که شهره آفاق است. از یک سو لگد کوب سم اسبهای بیگانه، در ادوار مختلف، و از سوی دیگر همواره حاضر در بستر تاریخ با ذهن و ضمیری گاه زندقه آمیز و فلسفی در اندیشه خیام و گاه روشن از آفتا اشراق و عرفان در چهره عطار. تاریخ این سرزمین را باید از گوشه و کنار کتابهای کهنه و سفالهای عتیق موزه های بیگانه و سنگ قبرهای شکسته فراهم آورد چرا که چیزی برای او باقی نگذاشته اند و هر چه داشته با فیروزه هایش ، در غارت شبانه تاتار گاهی نگین انگشتری زاهدان ریایی شده ست و گاهی خورجین اسب روسپیان را آراسته است ... برای بازسازی این نیشابور، باید جان کند. با شعارهای روزنامه نویسان و فرمایشان خطیبان حرفه ای، هیچ کاری نمی توان انجام داد. باید جان کند و هر پاره ای از این موجودیت را با هر وسیله ای که امکان پذیر است به دست آورد و بررسی کرد و شناخت ، درست مانند قدحی بلورین از میراث نیاکان تو که بر سنگ شکسته است و هر پاره ای از آن در گوشه ای افتاده و تو می خواهی اجزای پراکنده آن قدح شکسته را با کیمیای عشق به هم جوش دهی و آن را از نو بیافرینی. تا این قدح کامل شود. به تمام ذرات گمشده آن نیاز داری. اوراق این کتاب هم پاره هایی از آن قدح بر سنگ شکسته است » .
سطر ۵۸ ⟵ ۷۱:
 
* « » .
**
 
==پانویس==
{{پانویس}}