سووشون: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
امیر (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
امیر (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۹:
** ''فصل دهم''
* «آن‌روز عصر یک عده انگلیسی که تازه از لندن وارد شده بودند برای دیدار مدرسه، به‌مدرسه می‌آمدند. از صبح کلاس‌ها تعطیل شد تا نظرعلی‌بیگ فراش هندی مدرسه به‌آب و جاروی کلاس‌ها برسد.»
** ''فصل هفدهیازدهم''
*یوسف گفت:"حرف اساسی من این بود که بهشان گفتم به این آسانی که شما خیال می‌کنید نیست. گفتم مارکسیسم یا حتی سوسیالیسم شیوهٔ فکری مشکلی است که تعلیم و تربیت دقیق می‌خواهد. گفتم تطبیق آن با زندگی و روحیه و روش اجتماعی ما، مستلزم پختگی و وسعت نظر و فداکاری بی‌حد و حصری است. گفتم می‌ترسم نمایشی با بازیگران ناشی روی صحنه بیاورید، چند صباحی، به علت وجود بازیگران تازه و حرف‌های تازه‌ترشان، عده‌ی زیادی را به خود جلب کنید، اما زود غالب تماشاگران و بازیگران را ناامید و خسته و دلزده و واخورده کنید. من گفتم روشندلی لازم است تا بتوان با روشنفکری و بی‌دخالت غیر، برای مردم این مملکت کاری کرد..."
*زری خشمگین گفت: «چشمم روشن! آدم باید دلیلی برای خراب کردن پل‌های داشته باشد. تو چه دلیلی داری؟...»
 
*یوسف بخنده گفت: «می‌توان یادت بدهم. درس اول شجاعت برای تو فعلا این است. همان وقت که می‌ترسی کاری را بکنی، اگر حق با تُست، در عین ترس آن کار را بکن. ای گربه‌ی ملوس من!»
زری اندیشناک گفت: «من آدمم. گربه‌ی ملوس نیستم. به علاوه، درس اول را به کسی می‌دهند که هِر را از بر نمی‌داند.»
 
** ''فصل سیزده''
* «عزت‌الدوله روی یک پتو که چهارتا کرده بودند، در صدر زیرزمین نشسته بود. عذر خواست که نمی‌تواند جلو پایشان برخیزد، چرا که این عرق‌النساء مزمن حتی چله تابستان دست از سرش بر نمی‌دارد.»
سطر ۳۹ ⟵ ۴۶:
** ''فصل بیست و سوم، صفحه آخر''
* «من یک پارابلوم زیر لباس افسری‌ام داشتم. نه‌شام داشتیم نه‌آب. هوا هم بسیار سرد بود و نه‌ راه پس داشتیم و نه می‌توانستیم پیش برویم.»
 
** ''فصل هفده''
 
{{ناتمام}}