کارلوس کاستاندا: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Reza1615 (بحث | مشارکت‌ها)
حذف کپی‌کاری و نا مربوط‌ها
خط ۳:
'''[[W:کارلوس کاستاندا|کارلوس کاستاندا]]'''
 
'''دیدگاه اول'''
== بدون منبع ==
هدف سالک رهایی از اسارت نیروهای دربرگیرنده یدربرگیرندهٔ اوست که بنام شکل انسانی خوانده می شودمی‌شود. او می داندمی‌داند تا زمانی که دربند باشد، هرگز به دنیای دیگر که دنیای دقت دوم است، دست نخواهد یافت. او می داندمی‌داند فقط در رفتار بی عیب و نقص آزادی دارد. و رسیدن به کمال نه تنها آزادی است، بلکه دور کردن شکل انسانی نیز هست. بدین خاطر او دائماً در مبارزه است،مبارزه‌است، حتی اگر شکست بخورد، بازهم سراپا می ایستدمی‌ایستد و هرچند بار که لازم باشد مجدداً کار را آغاز می کندمی‌کند. او هرگز از عدم موفقیت در دگرگونی خود مأیوس نمی شودنمی‌شود. زیرا در دنیای او جایی برای اشک و آه و احساس شکست وجود ندارد. حتی اگر بارها شکست خورده باشد.
 
به نقل از دون خوان:
شکار کار غریبی است و نمیشودنمی‌شود آنرا پیش بینی کرد و همین آنرا هیجان انگیز می کندمی‌کند. معذالک در زمانی که شخص شکار می کندمی‌کند فقط طعمه را به دام می اندازدمی‌اندازد ولی اگر کمین کننده و شکارچی باشی، خودت را نیز به دام خواهی انداخت و با این کار هرگز از خودت غافل نخواهی شد.
 
افرادی که کمین و شکار کردن می آموزند،می‌آموزند، نه تنها به بی عیب و نقصی دست می یابند،می‌یابند، بلکه همیشه شاد و سرزنده هستند، آنها هنرمندان ماهری می باشندمی‌باشند که هرطور دلشان بخواهد با مردم رفتار می کنند،می‌کنند، زیرا در اثر تمرین کمین و شکار کردن جنون اختیاری را آموخته اند!
 
اولین اصل هنر « کمین و شکار کردن» این است که سالک خودش میدان مبارزه را انتخاب نماید. یک سالک هرگز قبل از آنکه میدان رزم را بشناسد،‌بشناسد، پای بدان نمی گذاردنمی‌گذارد.
 
دومین اصل هنر « کمین و شکار کردن» کنارگذاشتن چیزهای غیرضروری است. سالک نباید از دنیا برای راحتی خود استفاده کند. باید قانونی داشته باشد و قانون « کمین و شکار کردن» برای هرکسی قابل اجراست.
 
هیچ چیز را پیچیده نکن. سعی کن ساده بگیری. تمام تمرکزت را بکار ببر تا تصمیم بگیری که آیا وارد میدان مبارزه می شویمی‌شوی یا نه، زیرا هر مبارزه ایمبارزه‌ای مبارزه برای حیات است. این سومین اصل هنر « کمین و شکار کردن» است. سالک مبارز باید بخواهد و آماده باشد تا هم اکنون و همین جا آخرین حالتش را بگیرد ولی نه بطور درهم ریخته.
 
خودت را رها کن. از هیچ چیز نترس. تنها درآن صورت اقتداری که ما را رهبری می کندمی‌کند راه را برایمان باز و به ما کمک می کندمی‌کند و این چهارمین اصل هنر « کمین و شکار کردن» است.
 
پنجمین اصل هنر « کمین و شکار کردن» این است که وقتی سالک با چیزهای عجیب و غریب روبرو می شودمی‌شود که نمیداندنمی‌داند با آنها چه کند، لحظه ایلحظه‌ای عقب نشینی می کندمی‌کند و فکرش را به طرف دیگری می بردمی‌برد و وقتش را صرف هرکار دیگری می کند،می‌کند، هر کاری که باشد.
 
سپس باید ششمین اصل را نیز به کار برد. در مبارزه برای حیات، یک ثانیه ابدیت است. ابدیتی که می تواندمی‌تواند در مورد نتیجه کار تصمیم بگیرد. مراد سالک پیروز شدن است و به همین علت او وقت را فشرده می کندمی‌کند. سالک مبارز یک لحظه را هم هدر نمی دهدنمی‌دهد.
 
* «در تمام زندگی‌ات شکایت کرده‌ای، چرا که هرگز مسئولیت کامل تصمیمات و اعمالت را به عهده نگرفته‌ای.»
* «دانایان با عمل زندگی می‌کنند , نه با اندیشه عمل»
* «گاهی لازم است انسان،خودانسان، خود را به خریت بزند.»
 
'''* خودبزرگ بینی بزرگترین دشن ماست . چیزی که ما را ضعیف می کندمی‌کند احساس رنجش نسبت به کردار و سوءکردار همنوعان ماست . خود بزرگ بینی ما سبب می شودمی‌شود که بیشتر ایام زندگیمان از کسی رنجیده باشیم .
'''* هیچ چیز نمی تواندنمی‌تواند روحمان را به اندازه سر و کار داشتن با مردم غیر قابل تحملی که در مواضع قدرتند آبدیده کند . تنها تحت این شرایط هوشیاری و آرامشی را که برای تحمل بار سنگین مصائب و سختی هایسختی‌های ناشناخته تر لازم داریم کسب می کنیم می‌کنیم.
'''* بهترین وقت یادگیری و فراگیری به هنگام گذر از حالتی به حالت دیگر است . ( گذر از سوی راست به سوی چپ . همه ما در زندگی بطور ناخواسته دچار تغییر پیوندگاه می شویممی‌شویم و دلایل آن زیاد است : استرس - زمان کم - عجله - نیاز و ... که در این زمانها ست که ما موضوعی را بسیار خوب متوجه می شویممی‌شویم و یا فرا میگیریم می‌گیریم. همیشه بیاد بیاورید )'''
 
''*شاید شنیده باشید قضا و قدر یا جبر واختیارواختیار؟ ؟ می دونیدمی‌دونید دون خوان چی میگه؟
- حوزه اختیارات بشر تمام آن چیزهایی هستند که ما قادریم بعنوان فرد آنرا انتخاب کنیم و به محدوده شناخته تعلق دارند . اما امکانات بشری به ناشناخته تعلق دارند و آنها چیزهایی هستند که ما قادر به انتخابشان نیستیم بلکه چیزهایی هستند که ما قادریم به انها دست یابیم .
* تفسیر با خودتان''
{{ناتمام}}
***********************************************************
'''دیدگاه دوم'''
 
نقد عرفان سرخپوستی و نوشته های کاستاندا
 
 
مقدمه :
از زندگی نامه "کارلوس کاستاندا" (Carlos Castaneda) که بگذریم , او در سال 1951 به آمریکا مهاجرت کرد و چهار سال بعد در دانشگاه لوس آنجلس با هدف تحصیل در رشته روانشناسی ثبت نام نمود. سپس در 1959 عقیده خود را عوض کرده و در رشته مردم‌شناسی به تحصیل ادامه داد .
ماجرای کاستاندای نویسنده و مردم‌شناس از آن ‌جا آغاز می‌شود که او در سال 1960با یک استاد سرخپوست روبرو شد. وی که برای تحقیق در مورد گیاهان توهم‌زا به مکزیک رفته بود، از طریق یکی از دوستانش با "دون خوان" آشنا شد. کاستاندا از حدود سال‌ 1960 تا 1980 پیش دون خوان آموزش می‌دید. دون خوان ابتدا به او گفت: راه سالکان اصلی ربطی به استفاده از گیاهان توهم‌زا ندارد؛ ولی چون تو یک غربی غیر آشنا به این مسائل هستی اول از این گیاهان شروع می‌کنیم .
دون خوان و دیگر اساتیدی که با او همکاری می کردند دارای قدرت های روحی بالایی بودند . در طی دوره ای که کاستاندا در حال آموزش دیدن نزد دون خوان و دیگر هم گروهانش بود , تجربیات خود را بصورت کتاب منتشر کرد و دو کتاب اول او بعنوان رساله ی کارشناسی ارشد و دکترای وی مورد پذیرش قرار گرفت .
...
ادامه داستان از دیدگاهی دیگر در ایران :
کتاب‌های کاستاندا از دهه 1360 شمسی به فارسی ترجمه شد و مانند همیشه ایرانی ها با برخورد های احساساتی و افراطی , بدنبال این بودند که یک شبه به قدرت هایی که در کتاب های کاستاندا خود ذکر کرده بود برسند ! گروهی به مواد مخدر رو آوردند , گروهی گیاهان توهم زایی را که در کتاب از آن ها اسم آمده بود تهیه کردند و مصرف نمودند , گروهی دیگر نیز به دیگر کارهای دسته جمعی مانند پیاده روی های طولانی و بی هدف در کوه و بیابان دست زدند ! مانند همیشه نیز افراد مختلفی برای سودجویی از حماقت های مردمی که می خواستند بدون آگاهی , مطالعه و تحقیق به قدرت های خارق العاده برسند , پیدا شدند و کلاهبرداری ها گسترش یافت .( البته نبودن نهاد رسمی تحقیقاتی در زمینه علوم روحی در ایران مزید بر علت بود تا علاقمندان منبعی برای مراجعه نداشته و برای آموزش دیدن به هر روشی متوصل شوند ! )
 
نتیجه این شد که بعد از مدتی افراد معتاد و صدمه دیده در زمینه های دیگر رو به افزایش یافت و دولت هر گونه فعالیت در این زمینه و انتشار کتاب های کاستاندا را ممنوع کرد .
 
حقیقت ماجرا چه بود ؟
حقیقت این بود که ما باز هم ایرانی بازی در آوریدم و از آن همه مطالبی که خود دون خوان بعنوان استاد گفته بود چشم پوشی کرده و ظاهرا او را دور زدیم تا مثلا از راهی میانبر به مقصد برسیم !
دون خوان و اساتید دیگری که در این گروه کار می کردن افرادی بودن که تمام کار ها را با قدرت درونی خود انجام می دادند و بار ها و بارها به کاستاندا این را گوشزد کرده بودند . اما چون کاستاندا فردی با تفکر غربی و قالب ریزی شده ی دانشگاهی بود , نمی خواست آگاهی را در همان قالب صحیح خودش بپذیرد و سعی می کرد برداشت مثلا علمی خود را درست بداند ! دون خوان همان طور که در مقدمه خواندید , برای ایجاد تغییر ذهنی کاستاندا از گیاهان توهم زا شروع کرد تا با ایجاد بهم ریختگی های شدید و تصاویر عجیب , ذهن او را به زور وادار به تسلیم کند !
اما نکته ی فوق العاده مهم که ایرانی ها به آن توجه نداشتند این بود که این روش ها تنها با حضور یک استاد با قدرت دون خوان قابل تکرار بود . بسیاری از تمرینات او برای کاستاندا منحصر به کاستاندا بودند . دون خوان آنقدر قدرت داشت که اگر زهری به خورد کاستاندا می داد , به سادگی و سرعت می توانست بدن و کالبد های هاله ی او را از تاثیرات منفی پاکسازی کند . دون خوان اغلب برای ایجاد روشن بینی در کاستاندا , به کمر و بین کتف های او ضربه میزد , یا برای تسکین درد گاها سنگی را روی سینه ی کاستاندا می کذاشت . کاستاندا حتی زمانی که آموزشش به پایان رسید , فکر می کرد که آن سنگ یا ضربه باعث تغییرات او بود ! تا جایی که دون خوان مجبور شد علنی به او بگوید که من تمام این کار ها را با قدرت درونی خودم انجام می دادم و این حرکات فقط برای منحرف کردن ذهن متعصب تو بوده است . و الا بدون هیچ ضربه ای می توانستم روشن بینی را در تو ایجاد کنم . یا اگر بجای یک سنگ یک سطل آشغال را روی سینه ات قرار می دادم همان تاثیر را داشت .
جنبه ی دیگر ماجرا این بود که
1) زبان سرخپوست ها بسیار نمادین و محدود بود و کاستاندا نتوانست تعبیرات صحیحی را به زبان آمریکایی و غربی آن روزگار برای تعالیمی که دیده بود بکار ببرد و موضوعات بسیار غلطی در این تبدیل فرهنگی شکل گرفت .
2) کاستاندا نتوانست ترفند هایی که برای شکستن مقاوت ها و تعصبات ذهنی او توسط استادش انجام شد , از آموزش های اصلی تمیز بدهد و آن ها را جزو آموزش و طریقت دون خوان تلقی کرد .
3) دون خوان علاوه بر آموزش کاستاندا , بیشتر از او بعنوان یک واسطه برای معرفی طریقت خود به جهانیان و زنده نگه داشتن آن استفاده می کرد .
4) طریقت دون خوان از زمان سرخپوست های تولتک باستانی , تغییرات بسیار کمی کرده بود و حتی اصطلاحات آن تغییر چندانی نکرده بود همچنین گروه آموزشی او بسیار محدود بود . به همین دلیل رفع اشکالات و انحرافات موجود در آن بسیار ناچیز بوده و دارای انحرافات تئوریک خاصی می باشد . ( بخصوص در زمینه غیر ارگانیک ها و تعالی روحی دارای ضعف ها و استباهات بزرگی است . )
5) حتی روشن بینان عصر جدید تولتک , توانایی تفکیک هاله های انسانی را در 9 لایه , و بصورت دقیق نداشتند . آن ها تمام دانش خود را از روش های آزمایش و خطا و با تجربه های شخصی بدست می آوردند و بیشتر از آن که چگونگی یک عمل و عواقب آن برایشان مهم باشد , قدرت بدست آمده , هدف آن ها بود .
6) البته برای گروهی کوچک که آموزش آن ها به سبک های باستانی و درون گرا انجام می شود , عدم پیشرفت و داشتن علمی جامع امری طبیعی است .
 
دون خوان : (صاحبان بصیرت دوران جدید ) مبارزان آزادی مطلق هستند و چنان در آگاهی , مداومت و عزم ورزیده شده اند , که مانند سایر مردمِ فناپذیر , شکار صیاد مرگ نمی شوند , در عوض لحظه و روش عزیمت خویش را از این جهان , خودشان بر می گزینند .
 
دون خوان : انسان برای سلوک در طریق معرفت باید بسیار مبتکر باشد .
 
دون خوان : نباید فراموش کنی که لغزش های ما حتی زمانی که به مقام بینایی صاحبان بصیرت نایل می شویم , از ما منفک نمی شود .
 
دون خوان : این وظیفه انسان درون بین است که همواره در جست و جوی راه های بهتر برای تبیین مفاهیم باشد . زما همه چیز را دگرگون می کند و هر نوآموز درون بین ناگزیر است واژه ها و اندیشه های نو فراگید تا به مدد آن رویت خویش را توصیف نماید .
 
دون خوان : هیچ وقت به دریافت های احساسی اعتماد نکن .
 
خنارو : آن گروه از روشن بینان که آن قوه را به نام عقاب نامیدند , یا خیلی کودن بوده اند , یا شوخی فاحشی می کرده اند , چرا که عقاب ها فقط تخم نمی گذارند , فضله هم می اندازند !
 
نتیجه :
گرچه در توانایی های عملی اساتید تولتک در برخی زمینه های مورد علاقه آن ها شکی نیست , اما برخلاف موضع گیری های احساساتی رایج , آن ها اشراف بسیار کمی بر چگونگی و علم اعمال خود داشتند . آن ها فقط به مانند بچه هایی جسور یک دست به کار های مهیج می زدند , بدون اینکه به مضررات آن کوچکترین توجهی بکنند یا از خود سوال بپرسند. یادگیری عرفان سرخپوستی به روش دون خوان علاوه بر صدمات ذاتی نهفته در آن , بدون حضور استاد هایی با همان قدرت روحی و آگاهی غیر ممکن است و تنها نتیجه آن صدمات بی پایان و انحرافات بی شمار خواهد بود .
 
نویسنده : online3378@yahoo.com
 
[[be:Карлас Кастанеда]]