ژان-پل سارتر: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
KamikazeBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز r2.7.1) (ربات افزودن: eu:Jean-Paul Sartre
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۹:
*«من و [[سینما]] سن ذهنی یکسانی داشتیم.هفت ساله بودم و خواندن می‌دانستم.سینما دوازده ساله بود و حرف زدن نمی‌دانست.می‌گفتند اول کارش است و پیشرفت خواهد کرد.»
**''کلمات ،ص.۱۰۹''
==بدون منبع==من دین ندارم. ولی اگر می‌خواستم دینی را انتخاب کنم، آن دین، دین شریعتی بود.
==بدون منبع==
 
* «[[انسان]] محکوم به [[آزادی]] است.»
 
* «از همه اندوهگین‌تر شخصی است که از همه بیشتر [[می‌خندد]].»
انسان محکوم به آزادی است.
* «بشر، پیش از هر چیزی «طرحی» است که در درون‌گرایی خود می‌زید.»
 
* «جهنم، بقیه مردم‌اند.»
 
* «من [[دین]] ندارم. ولی اگر می‌خواستم دینی را انتخاب کنم، آن دین، دین [[شریعتی]] بود.»
از همه اندوهگین‌تر شخصی است که از همه بیشتر می‌خندد.
* «جوانان می‌خواهند که به آن‌ها فرمان داده شود تا از آن سرپیچی کنند.»
* «حضور جسمانی همیشه اضافی است.»
 
* «[[مردن]] کافی نیست باید به موقع مرد.»
بشر، پیش از هر چیزی «طرحی» است که در درون‌گرایی خود می‌زید.
* «پدر خوب وجود ندارد. این قاعده‌است.»
 
* «[[زندگی]] هر چه پوچ‌تر باشد [[مرگ]] تحمل ناپذیرتر می‌شود.»
 
* «[[کتاب]] اگر خوب نوشته شده باشد، ضرری نمی‌رساند.»
حتی کسی که از مادرش فلج بدنیا می آید، اگر قهرمان ورزش نشود خودش مسئول و مقصر است.
* «کتاب‌های من در برابر گرسنگی یک کودک هیچ ارزشی ندارند.»
 
* «این چه خدایی است که در موقع نیاز آدمی، یا سکوت می‌کند و یا تشریف حضور ندارد.»
 
* «[[انسان]] آن چیزیست که [[نیست]]»
جوانان می‌خواهند که به‌ آن‌ها فرمان داده شود تا از آن سرپیچی کنند.
* «نبوغ، جوهر تفکر است.»
 
* «اگر یک کودک ناقص الخلقه که بدون دست و پا از مادر متولد می‌شود قهرمان دو و می‌دانی نشود تنها گناه از خود ان کودک است که به اندازه کافی تلاش ننموده»
 
حضور جسمانی همیشه اضافی است.
 
مردن کافی نیست باید به موقع مرد.
 
 
پدر خوب وجود ندارد. این قاعده‌است.
 
زندگی هر چه پوچ‌تر باشد مرگ تحمل ناپذیرتر می‌شود.
 
 
کتاب اگر خوب نوشته شده باشد، ضرری نمی‌رساند.
 
کتاب‌های من در برابر گرسنگی یک کودک هیچ ارزشی ندارند.
 
این چه خدایی است که در موقع نیاز آدمی، یا سکوت می‌کند و یا تشریف حضور ندارد.
 
انسان آن چیزیست که نیست
 
جهنم‌، بقیه مردم‌اند.
 
نبوغ، جوهر تفکر است.
 
تاریخ یك ماشین خودكار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلكه تاریخ همان خواهد شد كه ما می خواهیم.
 
 
غير قابل قبول است كه يك انسان در مورد انسان ديگر قضاوت كند. اگزيستانسياليسم از اين گونه قضاوت ها بر حذر است: اگزيستانسياليست هيچوقت يك انسان را هدف نمي پنداردچرا كه انسان هميشه در حال تعريف شدن است.
اگزيستانسياليسم و اصالت بشر
 
 
برای کشف اقیانوس های جدید باید جرات ترک ساحل را داشت این دنیا دنیای تغییر است نه تقدیر...
 
 
 
از همه اندوهگین تر شخصی است كه از همه بیشتر می خندد.
 
 
دمی بی خبری كافی است تا همه چیز را از دست بدهی و ناگهان هر چه را كه با تلاش به دست آورده ای، نابود می شود و از دست می رود.
 
 
هیچ كس نمی داند در زمانهای بحرانی، وفاداری به كدام سو رو می كند.
 
 
همه نیاز به زمان دارند. آدم نباید پیش از اینكه بداند چه می گوید، نتیجه گیری كند.
 
 
بی دانش، نه می توان امیدوار بود نه ناامید.
 
 
هنگامی كه چیزی از دست می رود، دیگر نمی توان آن را پس گرفت .
 
 
تصمیم هایی وجود دارد كه هیچ كس نباید ناگزیر به گرفتن شان شود.
 
 
تا زمانی كه مطمئن نشوم، امیدم را از دست نمی دهم.
 
 
هرگز دری را نزن، مگر اینكه بدانی در آن سویش چه می گذرد.
 
 
اینكه چه چیزی در كجا گفته شود، تفاوتی ندارد، اینكه آنچه نخست گفته شود، دومی باشد یا دومی، واپسین.
 
 
مسئله تنها این نیست كه چیزها ناپدید می شوند، بلكه پس از آن، یادشان نیز نابود می شود.
 
 
هر بار كه می پنداری پاسخ پرسشی را یافته ای، پی می بری كه آن پرسش، هیچ مفهومی ندارد.
 
 
همه ی چیزهای زیبایی را كه می بینی، به ذهن بسپار، تا همیشه با تو باشند، حتی در زمانهایی كه آنها را نمی توانی ببینی.
 
 
ناامیدی كامل می تواند در كنار درخشان ترین نوآوری ها به سر بَرَد. از كار افتادگی و شكوفایی، یكدیگر را جذب می كنند.
 
 
هر كس نیازمند دوستانی است.
 
 
هنگامی كه آغاز به نوشتن موضوعی می كنم، ناگهان پی می برم كه درك من از آن چه اندازه اندك است.
 
 
مردم از هر چیزی سخن می گویند، به ویژه از آنچه درباره اش هیچ نمی دانند.
 
 
برای زنده ماندن، باید خودت را از درون بكُشی؛ از این رو بیشتر آدمها همه چیز را رها كرده اند، چون می دانند كه هر اندازه هم تلاش كنند، سرانجام می بازند و زمانی كه به این نقطه رسیدی، هر گونه مبارزه ای بیهوده است.
 
شاید بزرگترین دشواری، همین باشد؛ زندگی چنان كه ما می شناختیم پایان یافته، ولی هنوز كسی نیست كه بداند چه چیزی جای آن را گرفته است.
 
 
هیچ چیز ساده تر از قلب نمی شكند.
 
 
كمابیش كسی نیست كه بخش كوچكی از زندگی را چنان كه در گذشته بود، در وجود خود به دوش نكشد.
 
 
اگر بخواهی از راه دویدن، خودكشی كنی، ابتدا باید خوب دویدن را یاد بگیری.
 
 
مرگ، تنها چیزی است كه حسی را در ما برمی انگیزد. مرگ، شكل هنری ما و تنها راه ابراز درون ناپیدا است.
 
 
آدم باید به این امر خو بگیرد كه به كمترین ها خرسند باشد. هرچه كمتر بخواهی، با چیزهای كمتری خشنود می شوی و هر اندازه نیازهایت را كم كنی، امور زندگی ات بهتر خواهد شد.
 
 
هنگامی كه امید می میرد، هنگامی كه می بینی كمترین امكان امیدوار بودن را از دست داده ای، فضای خالی را با رؤیا، اندیشه های كوچكِ بچگانه و داستانها پر می كنی تا بتوانی به زندگی ادامه بدهی.
 
 
نگذارید بچه ها گریه كنند، زیرا باران هم غنچه را تباه می كند.
 
 
همه می گویند آرزو بر جوانان گناه نیست و من می گویم بر پیران هم!
 
 
تاریخ یك ماشین خودكار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلكه تاریخ همان خواهد شد كه ما می خواهیم.
 
 
بوغ، جوهر تفكر است.
 
 
امروز آدمی ناگزیر به دیروز تبدیل خواهد شد، اما امكان دارد فردای شما هرگز امروز نشود.
 
 
بشر جاودانه بیرون از خویشتن است. بشر با پی ریزی "طرح" خود در جهانی بیرون از خویش و با محو شدن در چنین جهانی، بشر و بشریت را به وجود می آورد.
 
 
انسان مجموعه ای از آنچه دارد نیست، بلكه مجموعه ای است از آنچه هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد.
 
 
بشر آفریننده ی ارزشها است.
 
 
"ارزش"، چیزی نیست جز معنایی كه شما برای آن برمی گزینید.
 
 
من هنگامی آزادم كه همه ی جهانیان آزاد باشند؛ تا هنگامی كه یك نفر اسیر در جهان هست، آزادی وجود ندارد.
 
 
همیشه باید اخلاق را آفرید و ابداع كرد.
 
 
بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداخته ای نیست؛ بلكه با برگزیدن اخلاق خود، خویشتن را می سازد.
 
 
هیچ كس نمی تواند آزادی خود را هدف خویش سازد، مگر اینكه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد.
 
 
فلسفه ی متكی به احتمالات كه وابسته به حقیقتی نباشد، محكوم به نیستی است.
 
 
من همیشه می توانم آزادانه انتخاب كنم، اما باید بدانم كه اگر انتخاب نكنم، باز هم انتخابی كرده ام.
 
 
شخص قهرمان، خود، خویشتن را قهرمان می كند.
 
 
آنچه به بشر امكان زندگی می دهد، تنها عمل است.
 
 
امكان عشق، چیزی جز آنچه از عشق تجلی می كند نیست.
 
 
آنچه آدمی را سست عنصر می سازد، عمل گریز یا تسلیم است.
 
 
بشر وجود ندارد، مگر در حدی كه طرح های خود را تحقق می بخشد. بنابراین، جز مجموعه ی اعمال خود، جز زندگانی خود، هیچ نیست.
 
 
عشقی جز آنچه به مرحله ی تحقق درمی آید، وجود ندارد.
 
 
بشر، محكوم است، زیرا خود را نیافریده و در عین حال، آزاد است، زیرا همین كه پا به جهان گذاشت مسئول همه ی كارهایی است كه انجام می دهد.
 
 
حقیقتی وجود ندارد، جز در عمل.
 
 
شما آزاده اید؛ راه خود را برگزینید؛ یعنی بیافرینید.
 
 
كسی كه دروغ می گوید و با گفتن اینكه همه ی مردم چنین نمی كنند، برای خود عذری می تراشد، كسی است كه با وجدان خود بر سر ستیز است.
 
 
كار جهان بر این مدار است كه گویی تمام آدمیان، چشم بر رفتار هر یك از افراد دوخته اند و روش خود را طبق رفتار همین یك نفر تنظیم می كنند.
 
 
بشر هیچ نیست، مگر آنچه از خود می سازد.
 
 
زمانی كه (توهم جاودان بودن) را از دست بدهی، زندگی هم معنایش را از دست می دهد.
 
 
وقتی ثروتمندان جنگ به پا می كنند، این فقرا هستند كه می میرند.
 
 
همه چیز كشف شده است، مگر چگونه زیستن.
 
 
گوشه گیری و كاهلی، روش كسانی است كه می گویند: آنچه را كه من نمی توانم كرد دیگران می توانند.
 
 
در عشق، یك و یك می شود یك.
 
 
انسان روش مند از آزاداندیشی به دور است.
 
 
انسان محكوم است كه آزاد باشد، چرا كه به محض پرتاب شدن به این دنیا، مسئول كارهای خویش است.
 
 
لجن، زجر آب است.
 
 
تنها كسانی كه پارو نمی زنند فرصت تكان دادن قایق را دارند.
 
 
فقرا نمی دانند كه تنها دلیل آنها برای زندگی، تمایل ما به تظاهر در برخورداری از فضیلت سخاوت است.
 
 
در عشق، یك نفر به اضافه ی یك نفر مساوی یك است.
 
 
 
فرانتز فانون پس از انگلس اولین کسی است که زوایای پنهان تاریخ را روشن کرده است.
 
 
 
== درباره سارتر ==