ابوسعید ابوالخیر: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Jamal Nazareth (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
Jamal Nazareth (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱:
'''[[w:ابوسعید ابوالخیر|ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد بن محمد بن ابراهیم]]''' (۳۵۷-۴۴۰ق) عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم است.مشهور به شیخ [[نشابور]].
[[پرونده:Abu-Sid Abul-Khayr.jpg|thumb|مجسمه ابو سعید در میدانی به همین نام در شهر [[نیشابور]]]]
==اشعارگفتاورد==
*«باعاشقان نشین و همه عاشقی گزین /با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
*ایا بر جان ما ماهر چو بر [[شطرنج]] [[اهواز]]ی/چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی
*ای بار خدا به حق هستی/شش چیز مرا مدد فرستی//ایمان و امان و تن درستی/فتح و فرج و فراخ دستی
*بوالعجب یاری ای یار [[خراسان]]ی/بنده‌ی بوالعجبی‌های [[خراسان]]م
*مکی به کعبه فخر کند [[مصر]]یان به نیل/ترسا به اسقف و علوی به افتخار جد
 
*«ایا بر جان ما ماهر چو بر [[شطرنج]] [[اهواز]]ی/چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی
 
*«ای بار خدا به حق هستی/شش چیز مرا مدد فرستی//ایمان و امان و تن درستی/فتح و فرج و فراخ دستی
 
*«بوالعجب یاری ای یار [[خراسان]]ی/بنده‌ی بوالعجبی‌های [[خراسان]]م
 
*«مکی به کعبه فخر کند [[مصر]]یان به نیل/ترسا به اسقف و علوی به افتخار جد
 
*« مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد .»
 
*«هر کسی بر دیوارِ خانه خویش، نام امیرِ خویش نویسد.»
 
*«می دانید که این سید چه می گوید؟ می گوید: نسبت ما داریم و عزت و دولت آنجاست. بدانک محمد صلوات الله علیه آنچه یافت از نسبت یافت نه از نسب که بوجهل و بولهب هم از آن نسب بودند. شما به نسب از آن مهتر قناعت کرده اید و ما همگی خویش در نسبت بدان مهتر در باخته ایم و هنوز قناعت نمی کنیم. لاجرم از آن دولت و عزت که آن مهتر داشت ما را نصیب کرد و بنمود که راه به حضرت ما به نسبت است نه به نسب.»
 
*«حکایت نویس مباش ، چنان باش که از تو حکایت کنند.»
 
*«خواجه امام مظفر را بگویید که آن یک هم تویی .ما هیچ نیستیم.»
**ا''مام مظفر حمدان در نوقان یک روز می گفت که «کار ما با شیخ بوسعید هم چنان است که پیمانه ای ارزن . یک دانه شیخ بوسعید است و باقی من.»''
 
*«زندان مرد، آسودن مرد است. چون قدم از زندان بیرون نهاد به مراد خواهی رسی.» ...
===رباعیات===
{{شعر}}
{{ب|همه جمال تو بینم چو دیده باز کنم|همه تنم دل گردد که با تو راز کنم}}
{{ب|حرام دارم با دیگران سخن گفتن|کجا حدیث تو آمد سخن دراز کنم}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
{{شعر}}
{{ب|من بی تو دمی قرار نتوانم کرد|احسان ترا شمار نتوانم کرد}}
{{ب|گر برسر من زبان شود هر مویی |یک شکر تو از هزار نتوانم کرد}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
{{شعر}}
{{ب|از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد|و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد}}
{{ب|با [[عشق]] تو در خاک نهان خواهم شد|با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
{{شعر}}
{{ب|گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار|گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار}}
{{ب|گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل|گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
{{شعر}}
{{ب|دی[[شب]] که دلم ز تاب هجران می‌سوخت|اشکم همه در دیدهٔ گریان می‌سوخت}}
{{ب|می‌سوختم آن چنان که غیر از دل تو |بر من دل کافر و مسلمان می‌سوخت.}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
{{شعر}}
{{ب|گفتی که منم ماه [[نشابور]] سرا|ای ماه [[نشابور]]، [[نشابور]] ترا}}
{{ب|آن تو ترا و آن ما نیز ترا|با ما بنگویی که خصومت ز چرا}}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{ب|آنرا که قضا ز خیل عشاق نوشت|آزاد ز [[مسجد]]ست و فارغ ز کنشت}}
{{ب|دیوانه‌ی عشق را چه هجران چه وصال|از خویش گذشته را چه دوزخ چه بهشت}}
{{پایان شعر}}
 
------
{{شعر}}
{{ب|کارم بیکی طرفه نگار افتادا| وا فریادا ز عشق وا فریادا}}
{{ب|خلقی بهزار دیده بر من بگریست |دیروز که چشم تو بمن در نگریست}}
{{ب|گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار| گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار}}
{{ب|از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش | دارم گنهان ز قطره باران بیش}}
{{ب|من دل ندهم به کس برای دل تو|وی لعل لبت گره گشای دل من}}
{{ب|سنگی چوبی گزی خدنگی تیری|این زاغوشان بسی پریدند بلند}}
{{ب|وز شخص احد به ظاهر آمد احمد|بی شک الفست احد، ازو جوی مدد}}
{{ب|چون خاک شدی پاک شدی لاجرما|چون نیست شدی هست ببودی صنما }}
{{ب|و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست|در هیچ وقت خدمت مردی نکرده‌ای}}
{{پایان شعر}}
==پیوند به بیرون==
*[http://fa.wikisource.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B1]