جانباز: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Jamal Nazareth (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
Jamal Nazareth (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
[[پرونده:Veterantalikwithleader.jpg|left|thumb|یک جانباز در حال گفت و گو با رهبر ایران [[سید علی خامنه‌ای]]]]
-----
* « جانباز تجسم عینی ایثار، مردانگی و از خودگذشتگی است. آن گاه که امام و مقتدای او فرمان جهاد می دهد از تمامی دلبستگی های زندگی دست می کشد و با سلاح ایمان و معنویت به ستیز با دشمنان اسلام و دفاع از اهداف و ارزشهای متعالی اسلام می پردازد.»
**'' [http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=5135&id=46639]''
* چه کسی می تواند عظمت و جایگاه بلند جانباز را دریابد و کدام بیان توانایی وصف ایثار او را دارد؟
 
** [http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=5135&id=46639]
* « چه کسی می تواند عظمت و جایگاه بلند جانباز را دریابد و کدام بیان توانایی وصف ایثار او را دارد؟»
* جانبازان، سالکانی هستند که در طی طریق، از کاروان شهادت جا مانده اند و خدای سبحان چنین مقرر داشته است که مرغ روحشان چند صباحی دیگر در قفس تن و در حصار خاک باقی بماند.
**'' [http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=5135&id=46639]''
 
* برادرم از چندی پیش و به دلیل از کار افتادگی و فشار ناشی از بیکاری و مشکلات اقتصادی، پیگیر گرفتن درصد جانبازی خود شده بود که به دلیل ضعف‌های قانونی و نیز بی‌توجهی مسئولان مربوطه، کار وی انجام نشده و با وجود کامل بودن پرونده پزشکی او، مسئولان بنیاد از حل مشکل او سر باز زده‌اند.او پس از این همه رفت و آمدها و با توجه به ضعف شدید عصبی ـ ناشی از موج گرفتگی در زمان جنگ ـ سرانجام امروز جلوی چشمان مسئولان بنیاد جانبازان قم و در جوار کریمه اهل بیت (س) خودسوزی کرد.
* « جانبازان، سالکانی هستند که در طی طریق، از کاروان شهادت جا مانده اند و خدای سبحان چنین مقرر داشته است که مرغ روحشان چند صباحی دیگر در قفس تن و در حصار خاک باقی بماند.»
** حرف های برادرِ جانباز«اکبر گائینی»
**'' [http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=5135&id=46639]''
* از قرار معلوم یکی از جانبازان جنگ تحمیلی، سال ها پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام شده بود و در یکی از بیمارستان های شهر رم بستری شد. از قضا چند روزی بعد از بستری شدن این جانباز جنگ تحمیلی متوجه می شود خانم پرستاری که از او مراقبت می کند نام خانوادگی اش مالدینی است. جانباز قصه ما ابتدا تصور می کند تشابه اسمی است، اما در نهایت نمی تواند جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و از خانم پرستار می پرسد: آیا با پائولو مالدینی ستاره شهر تیم آ.ث. میلان نسبتی دارد؟ و خانم پرستار در پاسخ می گوید: پائولو برادر من است! جانباز ایرانی در حالی که بسیار خوشحال شده بود از خانم پرستار خواهش می کند که اگر ممکن است عکسی به یادگار بیاورد و خانم پرستار هم قول می دهد تا برایش تهیه کند، اما جالب ترین بخش داستان ما صبح روز بعد اتفاق می افتد.
 
* « برادرم از چندی پیش و به دلیل از کار افتادگی و فشار ناشی از بیکاری و مشکلات اقتصادی، پیگیر گرفتن درصد جانبازی خود شده بود که به دلیل ضعف‌های قانونی و نیز بی‌توجهی مسئولان مربوطه، کار وی انجام نشده و با وجود کامل بودن پرونده پزشکی او، مسئولان بنیاد از حل مشکل او سر باز زده‌اند.او پس از این همه رفت و آمدها و با توجه به ضعف شدید عصبی ـ ناشی از موج گرفتگی در زمان جنگ ـ سرانجام امروز جلوی چشمان مسئولان بنیاد جانبازان قم و در جوار کریمه اهل بیت (س) خودسوزی کرد.»
**'' حرف های برادرِ یک جانباز«اکبر گائینی»''
 
* « از قرار معلوم یکی از جانبازان جنگ تحمیلی، سال ها پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام شده بود و در یکی از بیمارستان های شهر رم بستری شد. از قضا چند روزی بعد از بستری شدن این جانباز جنگ تحمیلی متوجه می شود خانم پرستاری که از او مراقبت می کند نام خانوادگی اش مالدینی است. جانباز قصه ما ابتدا تصور می کند تشابه اسمی است، اما در نهایت نمی تواند جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و از خانم پرستار می پرسد: آیا با پائولو مالدینی ستاره شهر تیم آ.ث. میلان نسبتی دارد؟ و خانم پرستار در پاسخ می گوید: پائولو برادر من است! جانباز ایرانی در حالی که بسیار خوشحال شده بود از خانم پرستار خواهش می کند که اگر ممکن است عکسی به یادگار بیاورد و خانم پرستار هم قول می دهد تا برایش تهیه کند، اما جالب ترین بخش داستان ما صبح روز بعد اتفاق می افتد.
 
 
هنگامی که جانباز هموطن ما از خواب بیدار می شود کنار تخت بیمارستان خود پائولو مالدینی بزرگ را می بیند که با یک دسته گل به انتظار بیدار شدن او نشسته است و ... باقی اش را دیگر حدس بزنید! »
**'' روزنامه نود''
 
* « ما وظیفه داریم سرمایه عظیمی که در کنار این درخت تنومند خون صدها هزار انسان بزرگوار ریخته آبیاری کرده و صدها هزار جانباز دارند رنج می‌برند و دهها هزار انسان عمرشان را در زندانها می‌گذراندند این یک سرمایه ارزان و آسانی نبوده که دست ما رسیده و ما حقیقتا باید فکر کنیم . »
**''خطبه‌های نماز جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸ ،آیت الله هاشمی رفسنجانی''
 
هنگامی که جانباز هموطن ما از خواب بیدار می شود کنار تخت بیمارستان خود پائولو مالدینی بزرگ را می بیند که با یک دسته گل به انتظار بیدار شدن او نشسته است و ... باقی اش را دیگر حدس بزنید!
** روزنامه نود
==در شعر==
* « رحمت آور،من هم آخر آرزوئي داشتم/گر چه جانبازم ولی بازي مكن با جان من»
**''[[مهدی اخوان ثالث]]''
 
سطر ۲۱ ⟵ ۳۱:
 
[[رده:شغل‌ها]]
[[رده:موضوع‌ها]]