بوف کور: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Sahimrobot (بحث | مشارکتها) جز ربات:تصحيح ي و ک |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱:
'''[[W:بوف کور|بوف کور]]'''،
----
* «آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرأ احتیاجات و هوی و هوس مرا دارند برای گولزدن من نیستند؟ آیا یکمشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گولزدن من بهوجود آمدهاند؟ آیا آنچه که حس میکنم، میبینم و میسنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟»
* «او همان حرارت [[عشق|عشقی]] مهرگیاه را در من تولید کرد. اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو ، پستانها ،سینه، کپل و ساق پاهایش پایین
* «با این تصاویر خشک و براق و بیروح که همهاش بهیک شکل بود چه میتوانستم بکشم که شاهکار بشود؟ اما در تمام هستی خودم ذوق سرشار و حرارت مفرطی حس میکردم، یکجور ویر و شور مخصوصی بود، میخواستم این چشمهایی که برای همیشه بسته شده بود روی کاغذ بکشم و برای خودم نگهدارم.»
* «در اینجور مواقع هر کس بهیک عادت قوی [[زندگی]] خود، بهیک وسواس خود پناهنده میشود؛ عرق خور میرود مست میکند ، نویسنده مینویسد، حجار سنگتراشی میکند و هرکدام دق دل و عقدهٔ
* «در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت، برای نخستینبار گمان کردم که در [[زندگی]] من یک شعاع آفتاب درخشید - اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستاره پرنده بود که بهصورت یک زن یا فرشته بهمن تجلی کرد و در روشنایی آن یکلحظه، فقط یکثانیه همه بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و بهعظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد»
خط ۱۸:
* «[[زندگی]] من بهنظرم همانقدر غیرطبیعی، نامعلوم و باورنکردنی میآمد که نقش ِ روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم. اغلب بهاین نقش که نگاه میکنم مثل این است که بهنظرم آشنا میآید. شاید برای همین نقاش است [...] شاید همین نقاش مرا وادار بهنوشتن میکند - یک [[درخت]] سرو کشیده که زیرش پیرمردی قوز کرده شبیه جوکیان هندوستان چمباتمه زده بهحالت تعجب انگشت سبابه دست چپش را بهدهنش گذاشته.»
* «شب پاورچین پاورچین میرفت. گویا بهاندازهٔ کافی خستگی در کرده بود، صداهای دور دست خفیف بهگوش میرسید، شاید یک مرغ یا پرنده رهگذری خواب میدید، شاید گیاهها میروییدند - در این وقت ستارهای رنگپریده پشت تودههای ابر ناپدید میشدند. روی صورتم نفس ملایم صبح را حس کردم و در همین وقت بانگ [[خروس]] از دور بلند شد. میان چهاردیواری که اطاق مرا تشکیل میدهد و حصاری که دور [[زندگی]] و افکار من کشیده، زندگی من مثل شمع خرده خرده آب میشود، نه، اشتباه میکنم - مثل یک کنده هیزم ِ تر است که گوشهٔ دیگدان افتاده و بهآتش هیزمهای دیگر برشته و زغال شده، ولی
* «فشاری که در موقع تولیدمثل، دونفر را برای دفع تنهایی بههم میچسباند در نتیجه همین جنبه [[جنون|جنونآمیز]] است که در هرکس وجود دارد و با تاسفی
* «آیا سرتاسر [[زندگی]] یک قصه مضحک،یک متل باور کردنی و احمقانه نیست.آیا من قصه خود را
== درباره بوف کور ==
* «بوف کور به نظر من تحت تأثیر جنبش معروف سمبولیستهای فرانسه نوشته شده، و همچنین البته تحت تأثیر سوررئالیستها، حتی تأثیر [[فیلم|فیلمهای]] سوررئالیستی مثل «مطب دکتر کالیگاری» در این داستان کاملأ پیدا است. اولأ سمبولیسم و سوررئالیسم در [[هنر]] اروپا، دورهها یا سبکهای زودگذر بودند و حالا فقط جنبهٔ [[تاریخ|تاریخی]] دارند. منظور من البته این نیست که دیگر کسی حق ندارد به این سبکها چیزی بنویسد. ولی اگر کسی یک چنین چیزی نوشت اگر دیگر صرف اینکه نوشتهاش سمبولیستی یا سوررئالیستی است، عمل را توجیه نمیکند. زمانی که [[صادق هدایت]] بوف کور را مینوشت سمبولیسم فرانسوی دیگر از مد افتاده بود ولی سوررئالیسم هنوز زنده بود. هدایت لابد فکر میکرده دارد نوبرش را میآورد. ولی آنچه آورده اگر آنروز هم نوبر بوده، حالا نوبر نیست؛ وسواس ذهنی است که حس تناسبش را از دست داده وتماسش با واقعیت و اوضاع زمانه قطع
** ''[[نجف دریابندری]]- مجله آدینه، شماره ۳۷، سال ۱۳۶۸''
* «
** ''[[ماشاالله آجودانی]] مسئول کتابخانه مطالعات ایرانی در لندن''
|