'''[[W:اوشو|«اوشو]]'''»، عارف، فیلسوف و آموزگار روحانی هندی که به نامهای ''(«راجنیش چاندرا جاین)''» و ''(«باگوان شری راجنیش)''» معروف بود. زادروز: ([[W:۱۱ دسامبر ۱۹۳۱ (میلادی)|۱۱ دسامبر ۱۹۳۱ میلادی]]) در روستای کرچوادا از توابع مدهیا برادش هند. اوشو در تاریخ ([[W:۱۹ ژانویه ۱۹۹۰ (میلادی)|۱۹ ژانویه ۱۹۹۰ میلادی]]) در پوناپونای (هند) درگذشت.
== دارای منبع ==
* «[[فریدریش نیچه]] به درستی مرگ خدا را اعلام کرد،کرد؛ اما من میگویم که اوهرگزاو هرگز به دنیا نیامده است. خدا افسانه است. او اختراع است و اکتشاف نیست. آیا تفاوت بین اختراع و اکتشاف را میدانید؟ اکتشاف با واقعیت سر و کار دارد،دارد؛ اما اختراع را شما پدید میآورید.»
** ''God is Dead، Now Zen is the Only Living Truth''
== بدون منبع ==
* «آنکه اعتماد میکند... مهم نیست که به چه چیزی اعتماد میکند،میکند؛ همین اعتماد حاکی از معصومیت اوست. حتی اگر بدلیل اعتماد، فریب بخورد، مهم نیست،نیست؛ چون ارزش اعتماد بسیار فراتر از چنین فریبی است. میتوانی همه چیز را از او بگیری، ولی اعتماد را هرگز.»
* «آنکه عمیقاً به خوشبختی خود علاقمند است، همواره به خوشبختی دیگران نیز علاقمند است،است؛ اما نه به خاطر دیگران. در ژرفای وجود به خودش علاقمند است،است؛ به همین دلیل یاری میرساند. اگر در دنیا به همه بیاموزند که خود را دوست بدارد، تمام دنیا خوشبخت خواهد شد. امکان شوربختی از میان خواهد رفت. هستند کسانی که با احساسات خود کنار میآیند و هستند کسانی که با همین احساسات می[[جنگ|جنگند]]- ولیمیجنگند. هر دو اسیر احساسات خواهند ماند. باید از دایرهٔدایرهی این پیوند رها گردی. باید تماشاگر باشی، یک ناظر.»
* «آنگاه که در پیوند هستیم، آن را بدیهی فرض میکنیم. زن تصور میکند مرد را میشناسد، و مرد تصور میکند که زن را میشناسد. نه مرد و نه زنزن، چیزی نمیدانند. شناختن دیگری ناممکن است،است. دیگری همواره یک راز باقی میماند. بدیهی دانستن وجود دیگری توهین است،است؛ بیاحترامی است.»
* «[[ازدواج]] وسیلهای است برای فرار از ترس تغییر،تغییر. ازدواج وسیلهای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما [[عشق]] چنان پدیدهای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق واقعیواقعی، تنهایی را به یگانگی مبدل میسازد.»
* «اگر ایجاد پیوند آزاد باشد، با [[آزادی]] همراه باشد، شادی از راه خواهد رسید،رسید؛ چون آزادی ارزش غایی است،است. چیزی از آن بالاتر نیست. اگر [[عشق]] تو سوی آزادی رهنمونت کند، عشق تو عین برکت است، و اگر سوی بردگی براندتبراندت، نه برکتبرکت، که لعنت است.»
* «اگر دیگری را [[دوستی|دوست]] میداری، اگر میخواهی یاریش کنی، کمک کن تا یگانه شود. نهنه، نباید او را اشباع کنی. تلاش نکن با حضور خود بگونهای او را کامل کنی. دیگری را کمک کن تا یگانه شود. چنان سیراب از وجود خود که نیازی به حضور تو نباشد.»
* «انسان [[عشق|عاشق]] هرگز به کسی خشم نمیورزد،نمیورزد؛ چون در واقع وابسته به دیگری نیست. او میتواند در تنهایی نیز شاد باشد... البته او باز شادی خود را با دیگری تقسیم میکندمیکند؛ ولی دیگر به کسی وابسته نیست. اکنون دیگر رابطهرابطهی وابستگی برقرار نیست؛ این پیوند است،است: پیوند وابستگی متقابل.»
* «با عاشقشدن، کودک باقی خواهی ماند؛ و با عروج در [[عشق]]،عشق، به بلوغ دست خواهی یافت.»
* «بزرگترین [[معجزه]] در جهان آن است که تو هستی،هستی؛ من هستم. بودنبودن، بزرگترین معجزهاستمعجزه است و مکاشفهمکاشفه، درهای این معجزهمعجزهی بزرگ را برویتبه رویت میگشاید.»
* «تمام تاکید من نه بر اسمهااسمها، که بر افعال است؛ تا میتوانی از اسمها حذر کن. اینکار در زبان امکانپذیر نیست،نیست؛ ولی در عرصهعرصهی [[زندگی]] میتوانی. چه، زندگی خود یک فعل است. زندگی یک اسم نیست،نیست. واقعاً «زندگیکردن» است و نه «زندگی». [[عشق]] نیست،نیست؛ عشقورزیدن است. پیوند نیست،نیست؛ پیوندیافتن است. ترانه نیست،نیست؛ ترانهخواندن است. [[رقص]] نیست،نیست؛ رقصیدن است.»
* «حیرت خواهی کرد،کرد که اگر خود را [[دوستی|دوست]] بداری، دیگران نیز دوستت خواهند داشت. هیچکس کسی را که خود را دوست نمیدارد، دوست ندارد. اگر نمیتوانی به خود [[عشق]] بورزی، چه کس دیگری به این کار اهمیت خواهد داد؟»
* «[[دوستی]] به پیوند میانجامد، ثابت میماند، صمیمیت بیشتر جاری است، و سیال است. دوستی یک رابطهاست،رابطه صمیمیتاست، صمیمیت، حالتی از وجود توست. صمیمی هستی، با کدام و چه کسی، ابداً مهم نیست.»
* «[[دوستی]] خالصترین [[عشق]] است. دوستی والاترین صورت عشق است. جایی که چیزی نمیخواهی، شرطی قائل نمیشوی،نمیشوی. جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب میبرد،میبرد؛ اما این اصل نیست،نیست. این نصیب خودبهخود پیش میآید. انسان نیاموخته است که زیباییهای تنهایی را دریابد. او همیشه آوارهٔآوارهی جستن نوعی پیوند است،است. میخواهد با کسی باشد –باشد؛ با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونهای فراموش کنی که تنهایی.»
* «رابطهرابطهی جنسی هرگز کسی را ارضا نکردهاستنکرده است. این پیوند، بیشتر و بیشتر عدم رضایت ایجاد میکند. رابطهرابطهی جنسی هرگز کسی را به کمال نرسانده –نرسانده؛ با کمال بیگانهاستبیگانه است. رابطه جنسی زمانی معنا مییابد که با [[عشق]] همراه باشد. پسپس، عشق و رابطه جنسی به هم میآمیزند. و عشق مرکزیت عظیمتری است،است: مرکزیتی والاتر. آنگاه که رابطهرابطهی جنسی به عشق گره میخورد، بالا و بالاتر جریان مییابد.»
* «زمانی فرامیرسدفرا میرسد که به [[عشق]] رسیدهای و زمانی فرا میرسد که به ورای عشق میرسی. زمانی فرامیرسدفرا میرسد که پیوند مییابی و از این پیوند لذت میبری،میبری و زمانی خواهد رسید که تنهایی و از زیبایی تنها بودن لذت میبری. آریآری، هر چیز و هر زمانی زیباست.»
* «[[زندگی]] وابستگی متقابل است. هیچکس مستقل نیست. حتی برای لحظهای نمیتوانی تنها زندگی کنی. به حمایت تمام هستی نیازمندی،نیازمندی. هر آن دَم است و بازدَم. نهنه، این یک پیوند نیست،نیست؛ این وابستگی متقابل محض است.»
* «شهامت به معنای [[زندگی]] در پیوند با دیگران و در عین حالحال، مستقل باقیماندن است. انسان نوین، انسان با شهامت خواهد بود. در گذشته، تنها دو نوع ابله در جهان زندگی میکردهاند، گونهٔگونهی این دنیایی و گونهٔگونهی آن دنیایی –دنیایی؛ ولی هر دو ابله بودهاند. انسان واقعاً بیباک کسی است که در این جهان زندگی میکندمیکند، ولی به این دنیا تعلق ندارد.»
* «[[عشق]]عشق، آزمونی روحی است –. ربطی به جنسیت ندارد و با کالبدها بیگانه است،است. عشق با درونیترین کانون وجود سروکارسر و کار دارد. اما تو هنوز حتی به معبد خود قدم نگذاشتهای. ابداً نمیدانی که کیستی، و با اینحالاین حال، در پی آنی که چگونه عشق بورزی. نخست خود باش،باش. خود را بشناس،بشناس و دل خوش دار که عشق را پاداش خواهی گرفت.»
* «[[عشق]] با درد همراه است –است، چون رشد را موجب میشود. عشق با درد همراه استاست، چون عشق چنین میطلبد. عشق با درد همراه استاست، چون عشق دگرگون میکند. عشق با درد همراه است، چون در عشق از نو زاده میشوی.»
* «[[عشق]] به مثابهمثابهی یک پیوند رخ مینمایدمینماید؛ اما در خلوت ژرف آغاز میگردد. هنگامی که به تمامی در تنهایی خود خرسندی، هنگامی که مطلقاً به دیگری نیازمند نیستی، وقتی حضور دیگری یک احتیاج نمینماید، آنگاه است که توانایی دریافت عشق را خواهی داشت. اگر وجود دیگری نیاز تو باشد، تنها میتوانی بهرهکشی کنی.کنی، تزویر کنی، مسلط شوی،شوی؛ اما عشق نمیتوانی بورزی.»
* «[[عشق]] یک پیوند است. عاشق و معشوق هر دو تلاش میکنند خود باقی بمانند، در پیوند و در عین حال مستقل، چنین است که مبارزه آغاز میشود.»
* «تا دوریدوری، نزدیک نتوانی بود. اگر همیشه دور بمانی، [[عشق]] خواهد مرد. اگر همیشه نزدیک بمانی، عشق خواهد مرد.»
* «والاترین [[هنر]] در جهان آنست که مرید باشی. این موهبت با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. مریدیمریدی، یگانهاستیگانه است و همتایی ندارد. در هر پیوند دیگری، چیزی شبیه آن نخواهی یافت، نهنه، چیزی مثل آن نمیتواند وجود داشته باشد.»
== درباره اوشو ==
* «اوشو استادی فرهیخته است که تلاش میکند تا بشر امروزی را از مهلکه برهاند و به رشد فکری آنها یاری رساند.»
** ''[[«دالای لاما]]»، Bodh Gaya هندوستان''
== پیوند به بیرون ==
[[ru:Чандра Мохан Раджниш]]
[[tr:Osho]]
--[[ویژه:مشارکتها/80.75.11.233|80.75.11.233]] ۸ ژانویه ۲۰۱۱، ساعت ۲۰:۳۲ (UTC) 18/10/1389
|