* «عروسی است [[شراب|می]]، شادی آیین او// که باید خرد کرد کابین او// بهروز آنکه با باده کُشتی کند// فکنده شود گر درشتی کند// ز دل برکشد میتف و دود و تاب// چنان چون بخار زمین آفتاب// چو عود است و چون بید تن را گهر// میآتش که پیدا کند زو هنر// گهرچهره شد آینه چون [[عسل|نبید]]// که آید در او خوب و زشتی پدید// دل تیره را روشنایی میاست// که را کوفتتن، مومیایی میاست// بدان! میکند بددلان را دلیر// پدید آرد از [[روباه|روبهان]] [[کار]] [[شیر]]»
** ''[[وحیددستگردی]]، مجله ارمغان''
فردوسی در پایان عمر خود به دلیل نژاد پرستانه و دروغ بودن سروده هایش پشیمان می شود و پشیمان نامه ای می نویسد که به شرح زیر است :
به نظم آوریدم بسی داستان
ز افسانه گـــــفته باســــتان
ز هر گونه ای نظم آراستم
بگفتم درو هرچه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن بامزه
همی کاشتم تخم رنج و بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم
زبان را ودل را گره بر زدم
نگویم کنون نامه های دروغ
سخن را به گفتار ندهم فروغ
نکارم کنون تخم رنج و گناه
که آمد سپیدی به جای سیاه
دلم سیر گشت از فریدون گرد
مرا زان چه؟ کو ملک ضحاک برد؟
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب
ز کیخسرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد
زمن خود کجا کی پسندد خرد؟
که یک نیمه عمر خود کم کنم
جهانی پر از نام رستم کنم؟
دلم گشت سیر و گرفتم ملال
هم از گیو و طوس و هم از پور زال
کنون گر مرا روز چندی بقاست
دگر نسپرم جز همه راه راست
نگویم دگر داستان ملوک
دلک سیر شد زآستان ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک
که آن داستانها دروغ است پاک
== درباره فردوسی ==
|