۴۲۸
ویرایش
Sahimrobot (بحث | مشارکتها) جز (ربات:تصحيح ي و ک) |
(خنثیسازی ویرایش 32319 ویژه:Contributions/Sahimrobot (بحث کاربر:Sahimrobot)) |
||
{{ورود ربات ممنوع}}
'''ضرب المثلهای عربی و متراف آن بهفارسی'''
** ترجمه: «از خود آغاز کن!»
** مترادف: ''«اول خویش سپس درویش.»''
* ابذل
** <small>ترجمه: «خونت و اموالت را برای دوستت بده»</small>
* إبرة
** <small>ترجمه: «سوزن در کوهی از کاه»</small>
* أبرد من الثلج
** ترجمه: «سردتر از یخ»
* أبصر من الوطواط
* أبصر من زرقاء
** ترجمه: «دوربینتر از زرقاء.»
** تمثیل: ''«ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد// از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.» [[قطران تبریزی]]''
* أبطأ من سلحفاة
** <small>ترجمه: «کندتر از لاکپشت»</small>
* أبعد من
** <small>ترجمه: «دورتر از ثریا»</small>
* اَبقضالاَشیا عندیالطلاق
** مترادف: ''«تو برای وصل کردن آمدی// نی برای فصل کردن آمدی» [[جلالالدین محمد بلخی]]''
** مشابه: ''«بود سوزن بهاز تیغ برنده// که این دوزنده آمد آن درنده»''
*
** <small>ترجمه: «گریان تر از یتیم»</small>
* أبلغ من قس بن ساعدة
*
* أتب من
* أتبع من الظل
* اتق شَر مِن اَحسنت اِلیه
** مترادف: ''«جایی منشین که چون نهی پای// تهمتزده خیزی از چنان جای// صوفی که رود بهمجلس [[شراب|می]]// وقتی بچکد پیاله بر وی// چون شهره شود عروس معصوم// پاکی و پلیدیش چهمعلوم» [[امیر خسرو]]''
** مترادف: ''«چو من خلوتنشین باشم تو مخمور// زتهمت، رأی مردم که شود دور» [[نظامی]]''
*
* الاتحاد قوة
*
* اتسع الخرق على الراقع
* اتق الأحمق أن تصحبه إنما الأحمق
* أثبت من الوشم
* أثقل من جبل
* أجبن من نعامة
* اجتنب مصاحبة
* اجع کَلبَک یتعبک
** ترجمه: «[[سگ]] خویش گرسنه دار تا از دنبال تو آید» امثال و حکم - [[دهخدا]]
** مشابه: ''«[[اسب]] فربه شود، شود سرکش» [[سنائی]]''
** تمثل: ''«آلت اِشکار جز [[سگ]] را مدان// کمترک انداز سگ را استخوان// زانکه سگ چون سیر شد سرکش شود// کی سوی صید و شکاری خوش رود» [[جلالالدین محمد بلخی]]''
* اجلس
* أجهل الناس من
* أجود من حاتم
* احذر الأحمق واحذر وُدَّهُ (إنما الأحمق
* احذر
* احذر مباسطةالملوک
** ترجمه: «از بساط پادشاهان دوری کن»
** ترجمه: «ترسندهتر از کلاغ» امثال و حکم - [[دهخدا]]
** تمثل: ''«بودم حذور همچو غرابی برای آنک// همچون غراب جای گرفتم در این خراب» [[مسعود سعد سلمان]]''
* احذروا من لا
* أحر من الجمر
* إحراق
* أحرس من
* أحرص من نملة
* أحزن من الخنساء على صخر
** ترجمه: «''[[شعر]] هرچه بهدروغ نزدیکتر زیباتر''»
** تمثل: «''در [[شعر]] مپیچ و در فن او// چون اکذب اوست احسن او''» [[نظامی]]
* أَحْسِنْ
* اُحْسِن
** ترجمه: «''با آنکه بدی کرده نکویی میکن''» امثال و حکم - [[دهخدا]]
** مشابه: «''بَدانرا نیک دارید ای عزیزان// که خوبان خود عزیز و نیکروزند''» [[سعدی]]
** تمثل: «''بدی را بدی سهل باشد جزا// اگر مردی احسن
* أحضر الناس جوابا من لم
* احفر بئرا وَطُمَّ بئرا ولا تُعَطِّلْ
* احفظ
*
* أحمد البلاغة الصمت
* احمق من هبنقه
** ترجمه: «''احمقتر از هبنقه''»
** شرح: هبنقه از حمقای مشهور عرب است که وقتی گردنبندی بهخود آویخت. پرسیدند: این تورا بهچهکار است؟ گفت: تا با دیگران عوض نشوم.»
* أحن من الأم على أولادها
* آخ
*
* اختر أهون
* اختلط حابلهم بنابلهم
* آخر
* آخر العنقود
* اخطب
* أَخْفَقَ حالب
*
** ترجمه: «''برادر تو آنکس باشد که تورا پند دهد''»
** مترادف: «''برادر تو آنکس باشد که عیب تو از تو نپوشد''» امثال و حکم - [[دهخدا]]
** تمثل: «''گر همی جویید دُر بیبها// ادخلوالابیات من ابوابها''» [[جلالالدین محمد بلخی]]
** معنی: هرکاری را باید از راه و طریق مخصوص بهخود آغاز نمود.
* أَدّى قدراً
* أدنى من حبل
* إذا
* إذا أردت أن تطاع فأمر بما
* إذا الشعب
* إذا المرء لم
* إذا أنت
* إذا أنت لم تشرب مرارا على القذى ظمئت
* إذا بلغ
* إذا تخاصم اللصان ظهر المسروق
* إذا تفرقت الغنم قادتها العنز الجرباء
* إذا
* إذا تم العقل نقص
* إذا
* إذا تولى عقداً
* إذا جاء
* إذا حان القضاء ضاق الفضاء
* إذا حضر الماء بطل
* إذا دببت على المنسأة من هرم فقد تباعد
* إذا
* إذا
* إذاذل مولى فهو
* إذا
* إذازل العالِمُ زل بزلته العالَمٌ
** ترجمه: «''پایلغز دانشمندان پایلغز جهان است''» امثال و حکم - [[دهخدا]]
** ترجمه: «''تبهکاران بدگمان باشند''» امثال و حکم - [[دهخدا]]
* إذا سأل ألحف وإن سئل سوّف
* إذا سلمت من الأسد فلا تطمع
* إذا سمعت الرجل
* إذا صدأ
* إذا صُنْتَ المودة
* إذا ضربت فأوجع فإن الملامة واحدة
* إذا ظلمت من
* إذا عُرِفَ السبب بطل العجب
* إذا غامَرْتَ
* إذا فرغ الفؤاد ذهب الرقاد
* إذا قصرت
* إذا قل ماء الوجه قل
* إذا
* إذا
* إذا
* إذا
* إذا
* إذا
* إذا
* إذا لم
* إذا لم
* إذا نُصِرَ
* إذا هَبَّتْ
* اذالم
* أذل البخل أعناق الرجال
* أراق ماء وجهه
* أرخص من التمر
* أرسل
** مترادف: «''حکیم را بهوصیتکردن حاجت نیست''» [[قرةالعین]]
* أرفع من السماء
* أرق من
* أرى
*
* ازرع
* أزهى من طاووس
* أسبق من الأجل
* أسبق من
* استر عورة
* استقبال الموت
* استندت إلى خصٍ مائلٍ
* استنوق الجمل
* أسد
* أسرع من البرق
* أسرع من
* أسرع من الطرف
* أسرع من سهم
* أسقط
* أسمع جعجعة ولا أرى طحنا
* الإشارات
* أشأم من البسوس
** شرح: ''«طویس نام مخنثی از عرب است که بهشومی و نافرخندگی مشهور بوده و او خود میگفتهاست، ای مردمان مدینه تا من زنده باشم خروج دجال و دابه را چشم دارید و چون بمیرم دل آسوده کنید... ساعتی که [[مادر]] مرا بزاد پیامبر خدای از جهان بشد و گاهی که از شیر بازگرفت ابیبکر فرمان یافت. و بدان روز که به حد مردان رسیدم عمر را بکشتند. و در شب کدخدایی من عثمان به قتل رسید.» امثال و حکم - [[دهخدا]]''
*
* أشجع من
* أشجى من حمامة
* أشد الجهاد مجاهدة
* أشد الفاقة عدم العقل
*
* أشم من نعامة
* اصبر تنل
* اصبر
* اصبر
* أصبر من حمار
* أصحاب العقول
* أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم
* أصفى من الدمعة
* إصلاح الموجود
* أصنع من دود القز
*
* اِضْرِبْ ما دام
* أضعت شاة جعلت الذئب حارسها أما علمت بأن الذئب حراس
*
*
** ترجمه: «''هرچند کار تنگتر بهگشایش نزدیکتر''»
** مترادف: «''تا پریشان نشود کار بهسامان نشود''»
** مشابه: «''کی شود بستان و کشت و برگ و بر// تا نگردد نظم آن زیر و زبر''» [[جلالالدین محمد بلخی]]
** مشابه: «''نروید هیچ تخمی تا نگندد// نهکاری برگشاید تا نبندد''» [[نظامی]]
*
* اطلب تظفر
* اطلب من العلوم علماً
* اطلبوا العلم من المهد إلىاللحد
** مترادف فارسی: «''زگهواره تا گور [[دانش]] بجوی''»
* اطلبوا العلم ولو
** ترجمه: «[[دانش]] را اگرچند در چین باشد بجویید»
** اقتباس: ''«در پی [[دانش|علم]] [[مذهب|دین]] بباید رفت// اگرت تا به چین بباید رفت» [[اوحدی]]''
* أطهر الناس أعراقاً أحسنهم أخلاقاً
* أطوع له من
* أطول من
* أطول من
* أظلم من أفعى
* أظلم من
* أعدّوا
* أعدل الشهود التجارب
* أعدل من
* أعرف الناس بالله أرضاهم بما قسم الله له
* اعرف
* أعز
* أعز من الولد ولد الولد
* أعزب دهر ولا أرمل شهر
* أعط الخبز لخبازه ولو
* أعط القوس
** ترجمه: «''کمان را بهکمانگر ده''»
** مشابه: «''نان را بده نانوا یک نان هم بالاش''»
*
* اعف عما
* أَعقَلُ الناس أَعْذَرُهُمْ للناس
* اعقلها
** ترجمه: «بههوش باش و توکل کن»
** اقتباس: ''«گفت پیغمبر بهآواز بلند// با توکل زانوی [[شتر|اشتر]] ببند» [[جلالالدین محمد بلخی]]''
* أعلمه
** مشابه: ''«کس نیاموخت [[دانش|علم]] تیر از من// که مرا عاقبت نشانه نکرد» [[سعدی]]''
* أعلى
* اعمل
* الأعور
* أغدر من ذئب
* أغزل من امرئ
* أغشم من
* أغن من
* أغنى
*
* آفة
* آفة
* آفة العِلْم
* الإفراط
* أفرغ من فؤاد أم موسى
* أفسد من السوس
* أفْضَلُ الجهاد
* أفضل الجود العطاء قبل الموعد
* أفضل الجود أن تبذل من
* الأفعال أبلغ من الأقوال
* أقبح
* أقبح من السحر
* أقبح من الغول
* أقبح من
* أقبح من زوال النعمة
* أقبح من قول بلا فعل
* أقبح من منّ على
* الاقتصاد
* اقتلوا الموذی قبل ان یوذی
** ترجمه: «جانوران موذی را پیش از اینکه آسیب رسانند نابود سازید.»
* أقل الناس سروراً الحسود
* أقلل
* أقلل
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
* ألا
* آلف من
* ألقاب
* ألقمه الحجر
* إلى
* الأم مدرسة إذا أعددتها أعددت شعباً
* الإمارة حلوة الرضاع مُرَّةُ الفطام
* إمام فعال
*
*
* الأمر
* أمرّ من العلقم
*
* آمن من حمام
* أمنع من أنف الأسد
* إن
* إن
* إن البعوضة
* إن البغاث بأرضنا
* إن الجبان حتْفُه من فوقه
* إن الجواد قد
:* ترجمه: «[[اسب]] اصیل نیز گاهی بلغزد.»
:* مترادف فارسی: «[[اسب]] خوشرو نیز گاهی خورد سکندری.»
* إن
** ترجمه: «[[زندگی]] یعنی عقیده و کوشش در راه آن.»
* إن
* إن السماء تُرْجَى
* إن الشباب والفراغ والْجِدَة// مفسدة للمرء
** ترجمه: «جوانی و بیکاری و توانگری باعث انحراف و مایه تباهی است.»
* إن
* إن
* إن
* إن الغصون إذا قومتها اعتدلت
* إن الغنى والعز
* إن القذى
* إن الله جَوَّادٌ
* إن الله
* إن الله
* إن المعارف
* إن المقْدِرة تُذْهِبَ
* إن جهد المقل
* إن زاد
* إن غدا لناظره
* إن غلا اللحم فالصبر
* إن
* إن
* إن
* إن لم
* إن مع
* إن
* إن من
* إن وراء
* أنا
* أنا لها
* أنت على رد ما لم تقل أقدر
* انتظر حتى
* أنجز حر ما وعد
* الإنسان
*
*
* إنما
* إنه لأشبه به من التمرة بالتمرة
* إنه
* أول الحزم المشورة
:* مترادف فارسی: «''خشم، اولش [[جنون|دیوانگی]] است و آخرش پشیمانی''.»
* أول
* أول ما شطح نطح
** ترجمه: «آنکس که بهکیفر و بادافراه تواناتر باشد گذشت و بخشایش از او پسندیدهتر و سزاوارتر است» امثال و حکم - [[دهخدا]]
* أوهن من
*
*
** مترادف فارسی: «''در بهتو میگویم، دیوار تو بشنو''»
** مترادف فارسی: «''دختر بهتو میگویم، عروس تو گوشکن''»
*
*
*
*
*
== ب ==
* بئس الشعار الحسد
* الباب
* باب النجار مخَلَّع
* باع
* بالأرض
*
* بالرفاء
*
*
*
* بدن فاجر وقلب
* بذات فمه
* بِشْرُ
* الْبِشْرَ دال على
* البِشْر
* البصر بالزَّبُونِ تجارة
* البطن لا تلد عدواً
* البطنة
* بُعد السما من الأرض
* بعض العفو ضعف
*
* بغاث
* بقدر
* بلغ
* بلغ
*
*
*
*
*
*
== ت ==
* تأبى الدراهم إلا
*
* تاج المروءة التواضع
*
:* ترجمه: «آهستگی از خدا و شتاب از اهریمن است.»
:* مترادف فارسی: ''«شتاب است دیو و فرشته درنگ (خوی [[کبک]] صلح و خوی [[شاهین|باز]] [[جنگ]]...)» [[ادیب پیشاوری]]''
:* مترادف فارسی: ''«شتاب و بدی کار اهریمن است// پشیمانی و رنج جان و تن است» [[فردوسی]]''
* التَّحَسُّنُ
* التجارب
* التجربة العلم
** ترجمه: «تجربه بزرگترین [[دانش]] است.»
*
* تجوع الحرة ولا
*
* التدبير يثمر اليسير والتبذير يبدد الكثير
*
* تركتهم في حيص بيص
*
* تزاوروا ولا تتجاوروا
* التسلُّطُ على
* تطلب أثراً بعد
* تعاشروا
* تعاشروا
** ترجمه: «با هم مثل برادر باشید ولی مثل غریبه کار کنید.»
* تعدو الذئاب على من لا
* تفرقوا
* تقاربوا بالمودة ولا
* تقطع أعناق الرجال المطامع
*
*
*
* تمام الصدق الإخبار بما تحمله العقول
* تمخض الجبل فولد فأرا
* تناس مساوئ الإخوان
* التواضع من مصائد الشرف
* توبة
== ث ==
* الثروة
* ثمرةُالعجبِالمقتُ
** مترادف فارسی: ''«ثمره خودپسندی مغضوب عامه شدن است.»''
== ج ==
* جاء
* جاءوا عن
* الجار أولى بالشُّفْعَةِ
* الجار قبل الدار
* جزاء سنمار
:* توضیح: ''«نام مهندس و معمار رومی که بهامر نعمان قصر خورنق را در نزدیکی کوفه برای بهرام گور ساخت. پس از اتمام بنای کاخ، او را بهفرمان نعمان از بالای همان قصر سرنگون و هلاک کردند تا نظیرش را برای دیگری نسازد. جزای سنمار در زبان عربی مثل است.»''
* جزاء
* الجزاء من جنس العمل
* الجزع عند
*
* جمعت
* الجنة بدون ناس لا تُداس
** معنی: «''کنایه از دونفر همشأن و همزور است که بههم درآویزند و یا با هم ضدیت کنند''.»
* الجهل شر الأصحاب
* الجهل موت
* جواهر الأخلاق تصفها المعاشرة
* الجود بالنفس أقصى
* الجودة من الموجودة
* الجوع
** مترادف فارسی: «''آدم گرسنه ایمان ندارد''.»
* جولة الباطل ساعة وجولة الحق إلى
== ح ==
* الحاجة تفتق
* حاسد النعمة لا
* الحاسد
* حافٍ
* الحب أعمى
:* مترادف فارسی: «''[[عشق]] کور است''.»
* حب الوطن من
** ترجمه: «میهنپرستی از ایمان است.»
* حبر على ورق
** مترادف فارسی: «''دلیل مستند''.»
:* توضیح: ''«برای بیان اعتبار و وضوح چیزی گویند، مانند: نقش سیاه روی کاغذ سفید.»''
* حبل
:* ترجمه: «ریسمان دروغگو کوتاه است.»
:* مترادف فارسی: «''دروغگو تا در خانهاش''.»
* حج والناس راجعون
*
*
* الحرب سجال
* الحركة بركة
**مترادف فارسی: «''برکت در حرکت است''.»
*
* حسبه
* الحسد ثِقْلٌ لا
* الحسد داء لا
* الحسد والنفاق
* حُسْنُ الخلق
* حُسْنُ الخلق
* حُسْنُ الخلق
* الحسود لا
** مترادف فارسی: «''حسود هرگز نیاسود.''»
* الحصاة من الجبل
* حظ
* حفظ السر أمانة
* الحق دولة والباطل جولة
* الحق ظل
* حق من
* الحق
* الحِلْم أجَلُّ من العقل
:* ترجمه: «حماقت را [[دارو|دارویی]] نیست.»
*
*
*
*
== خ ==
* خادم
* الخاذل أخو القاتل
* خاطر من استغنى
* خالف تُعْرَفْ
* خالف
* خُذْهُ بالموت حتى
* خذو
* خرج من المولد بلا حُمّص
* خلا
* خلقت مُبَرَّأً من
*
* خير الأشياء جديدها
** ترجمه: «بهترین چیزها جدیدترینهاست.»
** مشابه: ''«نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار.»''
*
:* ترجمه: «بهترین [[دوستی|دوست]] کسی است که شوخی را ترک کند.»
*
*
*
:* مترادف فارسی: ''«سخن هرچه کوته بود خوشتر است (بگویم گرت هوش اندر سر است...)» [[ادیب پیشاوری]]''
*
*
*
*
*
*
*
*
*
== د ==
* دخان الأقارب
* الدراهم مراهم
* دع
* الدم لا
*
:* ترجمه: «جهان، زندان مردم با ایمان و بهشت کافران است.»
:* تمثیل: ''«کافران چون جنس سجین آمدند// سجن دنیا را خوشآیین آمدند» [[جلالالدین محمد بلخی]]''
* الدهر
* دواء الدهر الصبر
* الدين النصيحة
== ذ ==
*
* ذل من لا
* ذُلَّ من
* ذنبه على جنبه
*
*
== ر ==
* راحت
*
*
* رب
* رب ثوب
* رب
* رب زارع لنفسه حاصد سواه
* رب
*رب عذر أقبح من ذنب
* رب قول أشد من صول
* رب
* رب
* رُبَّ دهر
* رُبَّ ملوم لا ذنب له
* رُبَّ نعل شر من الحفا
*
* ربما أراد الأحمق
* الرجال بالأموال
* رجع
:* ترجمه: «بازگشت با کفش حنین.»
:* مشابه: «''دست از پا درازتر برگشتن''.»
:* منشأ: ''«
* رجعت
* الرجوع إلى الحق
* رِزْقُه
* الرمد أهون من العمى
*
*
== ز ==
* زرع آباؤنا
* زرعوا
* زعم الفرزدق أن
* زمَّارُ
*
== س ==
* سائل
* سارت به
* سافر تجد عوضا عما تفارقه
*
*
* سبق
*
* سحابة
* سر النجاح على الدوام هو أن
* سرك أسيرك
* السَّرْج المُذهَّب لا
* السعادة صحة
*
*
*
:* ترجمه: «سکوت علامت رضا است.»
:* مترادف فارسی: «''خاموشی، همداستانی است''.»
:* مترادف فارسی: «''خاموشی نشان رضا است''.»
* السلاح ثم
* سلامة الإنسان
* السلطان من بَعُدَ عن السلطان
** ترجمه: «از آسمان طلا و نقره نمیبارد.»
*
*
* سمن على عسل
*
*
*
*
*
== ش ==
* شاور
* شاور
* الشبعان
* شدة الألفة
* شدة وتزول
* شر البلاد بلاد لا
* شر
* شر
* شر
* شر الناس من لا
* الشر
* الشر
* الشر للشر خُلِقَ
* الشرط نور
*
*
* الشُّبْهَةُ أخت الحرام
*
*
* شق عصا الطاعة
*
*
*
* الشماتة
* شَمِّرْ وائتزر والبس جلد النمر
* شنشنة أعرفها من أخزم
*
== ص ==
* صاحب إذا صاحبت
* صاحب الحق
* صاحب القرش
* الصباح رباح
* الصبر صبران: صبر على ما
* الصبر عند الصدمة الأولى
:* مترادف فارسی: «''صبر کلید کارها است''.»
:* تمثیل: ''«صبر کن، کالصبر مفتاح الفرج (ما نمیگفتیم کم نال از فرج...)» [[جلالالدین محمد بلخی]]''
*
*
* صحبة السوء مفسدة للأخلاق
*
* الصدق
* الصدق
* صدور الأحرار قبور الأسرار
*
*
*
*
* صلاح
* صلى وصام لأمر
* صواب الجاهل
== ض ==
* الضامن غارم
*
* ضرب أخماسا بأسداس
* الضرب
* ضَرْبَة مُعَلِّمٍ
* ضربني وبكى وسبقني واشتكى
* الضرورات
== ط ==
* الطبع غلب التطبع
*
* طفح
* طمع
* طول البال
*
== ظ ==
* ظاهر العتاب
* الظَّفَرُ
* ظل السلطان
* الظلم أسرع
* ظلم الأقارب أشد وقعا من
* الظلم مرتعه
* ظَنٌُالعاقِلِ خَیر مِن یَقینِالجاهِلِ
:* ترجمه: «گمان دانا از یقین نادان بهتر است.»
* عاد الأمر إلى نصابه
* العاقل لا
* العاقل لا
* العاقل من عقل لسانه والجاهل من جهل قدره
* عامل الناس
* عامل الناس بما تحب أن
* عَبدُ غَیرِکَ حُرٌ مِثلکَ
:* ترجمه: «''بنده دیگران نسبت به تو مانند تو [[آزادی|آزاد]] است''.»
* العبد
* العتاب
* العتاب صابون القلب
* العتاب قبل العقاب
* العتاب
* العتب على النظر
* عثرة القدم أسلم من عثرة اللسان
* العدد
* العدل أساس
*
* عذر لم
* العز
* عَزَّ من قنع وذل من طمع
* عش رجبا ترى عجبا
* عش
* عش
* عصفور
:* ترجمه: «''یک [[گنجشک]] در دست بهتر از ده گنجشک روی [[درخت]] است''.»
:* مترادف فارسی: «''سرکه نقد بهاز حلوای نسیه''.»
:* مترادف فارسی: «''
:* مترادف فارسی: «''نقد موجود به که نسیه موعود''.»
:* مترادف فارسی: «''
:* مترادف فارسی: «''[[گنجشک]] نقد به از [[طاووس]]
:* تمثیل: «''ما
:* تمثیل: «''بدسـت
:* تمثیل: «''
* العفة
* العفو عند المقدرة
* العفو
* العقل أشرف الأحباب
* العقل
* العقل صدق
* العقل صفاء النفس والجهل
* العقل
* العقل
* عقوبة الحاسد نفسه
* عقول
* علامة
* العِلْمُ أشهر الأحساب
* عِلْمُ الرجل ولده المخَلَّدُ
* علم بلا عمل
:* ترجمه: «''[[دانش|علم]] بیعمل [[درخت]] بیثمر است''.»
:* مترادف فارسی: «''[[دانش|علم]] بیعمل [[زنبور]] بی [[عسل]] است''.» [[سعدی]]
:* تمثیل: «''بار [[درخت]] [[دانش|علم]] نباشد مگر عمل// با علم اگر عمل
:* تمثیل: «''[[دانش|علم]]
:* تمثیل: «''[[دانش|علم]] داری عمل نه، دان
:* تمثیل: «''[[دانش|علم]] کز اعمال
* العلم
* العلم
* العلم
* علم لا
* العلم
* العلم
* العلم
* العلماء ورثة
:* ترجمه: «''[[دانش]]مندان وارث پیامبرانند''.»
* على
*
* على رأسه
*
*
*
* العمر واحد والرب واحد
* العمل أبلغ خطابٍ
* عمل البحر
* عمى
:* ترجمه: «''از چشم کور باش، نه از قلب''.»
* عن المرء لا تسأل وسل عن
* عند الامتحان
* عند البطون تعمى
* عند الرهان تعرف السوابق
* عند الشدائد تعرف الإخوان
* عند الصباح
* عند
* عندما
* عندما
* عنز
* العنزة ترعى بمرعاها
*
*
*
:* ترجمه: «''چشم بهازای چشم، دندان بهازای دندان''.»
:* تمثیل: «''محتسب خم شکست و من سر او// سن بالسن والجروح قصاص''» [[حافظ]]
*
== غ ==
* الغائب عُذْرُه معه
* غاب
* غابت السباع ولعبت الضباع
*
* غبن
*
* غضب الجاهل
* الغضب صدأ العقل
* غضبه على طرف أنفه
* غنى المرء
* غنى النفس
* الغنى غنى القلب لا غنى المال
* الغنى
* الغنى
*
== ف ==
* فاقد
* فالوجه مثل الصبح
* فإن
* فت
*
* الفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السحاب
* فرط الأنس
* الفضل ما شهدت به الأعداء
* فلان برق بلا مطر وشجر بلا ثمر
* فلان
* فلان دُرَّةُ التاج وواسطة العقد
* فلان قد
* فلان
* فلان
* فما تحمد
* فوا عجبا
* فوت الحاجة
*
* في الجريرة تشترك العشيرة
*
*
*
*
*
*
== ق ==
* قد حمى
* قد
* قد
* قد
* قد
* قد
* قد
* قد
* قَدِّرْ
* القِدْر
* القدوة الحسنة
* القدوة الحسنة
* قرة
* القرد
* القرش
* القَصَّابُ لا تهوله
* قضى نحبه
* قلب المؤمن
* قلب له ظهر المِجَنِّ
* القلوب عند بعضها
*
*
*
* القناعة
* قول الحق لم
*
*
*
==
*
* كالإبرة تكسي غيرها وهي عريانة
*
*
*
*
*
*
*
* كالمحتمي ببيت العنكبوت
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
* كل غريب للغريب نسيب
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
:* ترجمه: «''سخن شب، تا ظهر از بین میرود''.»
:* تمثیل: «''هیچ دانی که باد هست امروز// رأی عالیت را کلاماللیل''» [[انوری]]
:* تمثیل: «''گفتم ایجان وعده دوشین خود را کن وفا// گفت نشنیدی کلاماللیل یمحوهالنهار؟''» [[خواجه نظامالملک]]
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
== ل ==
* لا بد دون الشهد من إبر النحل
* لا بد للمصدور من أن
* لا تؤجل عمل
** مترادف فارسی: «''[[کار]] امروز را بهفردا میفکن''.»
* لا
* لا تأمن من
* لا تبع نقداً
* لا تبع
* لا تجعلن
* لا تجن
* لا تخاصم من إذا قال فعل
* لا تخف ما صنعت
* لا تُرَخِّص الضرورة بالإلحاح
* لا ترم سهما
* لا تسقط من
* لا
* لا
* لا تشن وجه العفو
* لا تطلقن القول
* لا تعنف طالبا لرزقه
* لا تقطعن ذنب الأفعى وترسلها إن
* لا تقعن البحر إلا سابحا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا تلم
* لا تَلُمْ
* لا تمازح
* لا تمدّن إلى
* لا تنه عن خلق
* لا تهرف بما لا تعرف
* لا جدوى من
* لا
* لا جُرْمَ بعد الندامة
* لا حذر من قدر
* لا حر
* لا
* لا
* لا
* لا راحة لحسود
:* مترادف فارسی: «''حسود هرگز نیاسود''.»
* لا
* لا
* لا رسول
* لا طال توت الشام ولا عنب
* لا
* لا
* لا
* لا مروءة
* لا
* لا نار بدون دخان
:* مترادف فارسی: «''هیچ آتشی بدون دود نیست''.»
* لا ناقة
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لا
* لأمر ما جدع
*
* لسان الجاهل مفتاح حتفه
* لسان المرء من خدم الفؤاد
*
* لست أول من غره السراب
* لقد أسمعت لو
* لقد هان على الناس من احتاج إلى الناس
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
* للشدائد تُدَّخَرُ الرجال
* لله در الحسد ، ما أعدله بدأ بصاحبه فقتله
* لمن
* له قدم
* اللهم
* لو
* لو
* لو
* لو
*
*
*
*
* ليس المشِيرُ كالخبير
*
*
*
*
* اَللَیلُ حُبلی، لَستَ تَدری ماتَلِد
== م ==
* المؤمن
* ما أبعد ما فات وما أقرب ما هو آت
* ما أبعد ما فات وما أقرب ما
* ما أحسن
* ما
* ما أشبه
* ما أشبه
* ما أشبه
* ما
* ما أقصر
* ما المرء إلا
* ما الناس إلا الماء
* ما أول إلا
* ما تواصل اثنان فطال تواصلهما إلا لفضلهما أو لفضل أحدهما
* ما
* ما صنع الله فهو
* ما طار
* ما
* ما
* ما
* ما
* ما
* ما
* ما لجرح
* ما من ظالم إلا
* ما
* ما وعظ امرئ
* ما
* ما
* الماء أهون موجود وأعز مفقود
* ماذا تأخذ
* المال
* المال
* المأمول
* مُتْخَمٌ
*
* متى
* مثل
* مثل القطط بسبع أرواح
* المذبوحة لا تتألم من السلخ
* مُرْ
* المرء
* المرء بالأخلاق
* المرء تواق إلى ما لم
* المرء
* المرء
* المرء
* مرآة الحب
* المزاح لقاح الضغائن
* المزاح هو السباب الأصغر إلا أن صاحبه
* المزاحة تذهب المهابة وتورث
* المزح أوله فرح وآخره ترح
* المزح
*
*
*
*
*
* المشورة راحة
* المشورة
* المشورة لقاح العقول
* مصائب قوم عند قوم فوائد
* المصائب لا
* مصارع الرجال تحت بروق الطمع
* معالجة الموجود
* معظم النار من مستصغر الشرر
* مقتل الرجل
*
*
*
* ملكت نفسي يوم ملكت منطقي
* من أحب ولده رحم
* من أحسن السؤال عَلِمَ
* من
* من استغنى بعلمه زل
* من أسرع
* من اشترى الحمد لم
* من أشترى ما لا
* من أطاع غضبه أضاع أدبه
* من أطاع غضبه أضاع أدبه
* من اعتاد البطالة لم
* من أعجب
* من أفشى سره
* من
* من
* من
* من الحبة تنشأ الشجرة
* من
* من الخواطئ سهم صائب
* من السرور
* من العجائب أعمش
* من القلب للقلب رسول
* من أَمِنَ الزمان خانه
* من أنفق ولم
* من أهان ماله
* من أوقد نار الفتنة احترق بها
* من
* من بلغ
* من
* من تَدَخَّلَ
* من تدخل
* من
* من
* من تَسَمَّعَ سمع ما
* من تَعَدَّى الحق ضاق مذهبه
* من تعرض للمصاعب ثبت للمصائب
* من ثقل على
* من جال نال
* من جاور
* من جد وجد ومن زرع حصد
* من جعل نفسه عظما
* من جهل قدر نفسه
* من حاول الغدر وخلف الوعد عدا
* من حسن خُلُقُه استراح وأراح
* من حسن من دونه فلا عذر له
* من حفر حفرة
* من خَدَمَ الرجال خُدِمَ
* من خشى الذئب أعد
* من دخل مداخل السوء اتهم
* من رأى مصائب
* من رعى غنما
* من زرع المعروف حصد
* من سابق الدهر عثر
* من سار على الدرب وصل
* من
* من سعادة المرء أن
* من سعى جنى ومن نام رأى الأحلام
* من سل
* من
* من سَلِمَتْ
* من شابه أباه فما ظلم
* من شَبَّ على
* من صارع الحق صرعه
* من صدقت لهجته ظهرت حجته
* من ضعف عن
* من طلب العلا سهر
* من طلب
* من ظَلَمَ نفسه فهو
* من ظهر غضبه قل
* من عرف نفسه عرف ربه
* من عَفَّ عن ظلم العباد تورعا (جاءته ألطاف الإله تبرعا)
* من عمل دائما
* من
* من غربل الناس نخلوه
* من غشنا
* من غضب من لا
* من غُلبْ سُلبْ
* من غلبه الهوى
* من فاته الأدب لم
* من فاته الأدب لم
* من فسدت بطانته
* من فسدت بطانته
* من فعل ما شاء لقى ما ساء
* من قلة
* من قلة
* من
* من
* من
* من لا
* من
* من
* من لانت
* من لم
* من لم
* من لم
* من لم
* من لم
* من لم
* من لم
* من لم
* من
* من مأمنه
* من
* من نام رأى الأحلام
* من نام عن عدوه نبهته
* من هانت
* من وَطَّنَ نفسه على أمر هان
* من
* من
* من
* من
* الْمَنُّ مفسدة
*
*
* الموت حوض مورود
* الموت على رقاب العباد
* موت
* مودة الآباء قرابة
* مودة العدو لا تنفع
ترجمه: سوختن به آتش به که در ننگ زیستن (امثال و حکم دهخدا).
نظیر: المنیة ولا الدنیة.
* النار
* النار قد تُخَلِّفُ رماداً
* الناس أعداء ما جهلوا منسوب به [[علی ابن ابیطالب]]
:* ترجمه: «مردمان، هرآنچه را ندانند دشمن گیرند.» (امثال و حکم دهخدا)
* الناس
* الناس
ترجمه: انسانها بنده احسانند.
* الناس على
:* ترجمه: «''مردمان، بهآیین پادشاهان خود گروند''.»
:* تمثیل: «آن رسول حق قلاووز سلوک// گفت الناس علی دین ملوک» [[جلالالدین محمد بلخی]]
* الناس لبعضها
* الناس لولا
* نام ساعة
* نحاول
* الندم على
ترجمه: پشیمانی بر سکوت به که ندامت از گفتار.
نظیر: پشیمان ز گفتار دیدم بسی/ پشیمان نشد از خموشی کسی
* نزل بواد
* نزه
* النصح
:* ترجمه: «''کسان را در جمع اندرز گفتن، گونهای از سرزنش باشد.''»
* نصف العقل مُدَاراةُ الناس
* النظافة من
:* ترجمه: «''نظافت از ایمان است''.»
:* مترادف فارسی: «تمیزی نشانه ایمان است.»
* نظر العدو بما أسر
* نعم الثوب
* نعم الجدود
* نعم العون على المروءة المال
* نعم حاجب الشهوات غض البصر
* النعمة عروس مهرها
*
* نفاق المرء من ذله
سعدی: ظالمی را خفته دیدم نیمروز/ گفتم: این فتنه ست خوابش برده به!
* نومة أهل
:* ترجمه: «''خواب اصحاب کهف''.»
== ه ==
* هذا الشبل من
* هذا
* هذه
*
* هما
* هَمّ
* همّه على بطنه
* همه لا
* الهموم بقدر الهمم
* هو
* هو من أهل الجنة
* هو
*
*
*
*
== و ==
* وأحسن
* واحفظ
* وإذا
* وإذا القلوب استرسلت
* وإذا
* وإذا
* وإذا ما خلا الجبان بأرض طلب الطعن وحده والنزالا
* وإذا وصلت بعاقل أملا
*
* وأفضل أخلاق الرجال التَّصَبُّرُ
* والفقر ذل
* والمرء ساع لأمر
* والمرء
* وأنفس ما للفتى لُبُّهُ
* وإنما الأمم الأخلاق ما
*
*
*
* وبعض القول
* وبعض خلائق الأقوام داء
*
* وتعظم
* وَجُرْحُ اللسان
* الوَحْدَةُ
*
* وحق على ابن الصقر أن
*
:* ترجمه: «''بهترین همنشین اوقات [[کتاب]] است''.»
:* مترادف فارسی: «''بهتر ز [[کتاب|کتابخانه]] جایی نبود''.»
*
* وذى علة
*
* وشر
* وضع العقدة
* اَلوَطَن الاُم الثانی [[قابوسنامه]]
:* ترجمه: «''زادگاه مرد، [[مادر]] دوم اوست''.»
*
* وَظُلْمُ
* وعاقبة الصبر
* الوعد سحاب والإنجاز مطره
* وعند
*
*
* الوقت
* الوقت سیف قاطع
* وقد أعذر من أنذر
* وقعت الفاس
*
*
*
*
*
*
* ولا تجزع لحادثة
* ولا
* ولا فرار على زأر من الأسد
* ولا
* ولا
* ولست بمستبق أخا لا تَلُمُّهُ على شعث
* ولفظة زائغة
*
*
* ولله أوس آخرون وخزرج
* ولم أر أمثال الرجال تفاوتت إلى الفضل حتى عد ألف بواحد
* ولم أر
* ولو لم
*
*
*
* وما استعصى على قوم منال إذا الإقدام
* وما المال والأهلون إلا
* وما الموت إلا سارق دق شخصه
* وما الناس إلا الماء
* وما
* وما أنا إلا من
* وما تنفع
* وما
* وما نفع
* وما
* وما
* ومن خطب الحسناء لم
* ومن طلب
* ومن لا
* ومن لا
* ومن لا
* ومن
* ومن
* ومن
* ومهما
* ومهما
* ونهجو ذا الزمان
* وهل شمس
* وهل
* ووضع الندى
*
==
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
فارسی:
*
*
*
*
*
*
*
فارسی:از تو حرکت از خدا برکت
*
*
*
** مترادف فارسی: «''از آب گلآلود [[ماهی]] گرفتن''.»
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
* يناطح بقرني طين
*
*
*
*
|
ویرایش