* یک لطیفه قدیمی است که میگوید، بندهخداییبنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید: «بردارمبرادرم دیوانه دیوانهاست،است، فکر میکند مرغ است»، روانکاو به او میگوید «خوب چرا پیش من نمیآوریش». جواب میگیرد: «چون تخممرغهایش را نیاز درایمداریم». خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه میدهیم چون به تخممرغها احتیاج داریم.
** ''آنی هال''، (۱۹۷۷)
خط ۱۵:
** ''از سوالات خوانندگان مجله تایم''
* س- عصبی بودن درزندگی برایتان مثبت بوده یا منفی؟{{سخ}}ج- «من درحقیقت یک آدم خیلی معمولی هستم. ده سال است که یک زن دارم ودوو دو بچه که بسیار دوستشان دارم. من فکر میکنم آنقدر نقش آدمهای عصبی یا فرهیخته یا [[روشنفکر]] را خوب بازی کردهام که مردم گمان میکنند در زندگی واقعی نیز چنین هستم! (اما) درخانهدر خانه واقع یک آبجوخورِ [[تلویزیون]] نگاهکنِ تیشرتپوش هستم نه کسی که توی نخ ''[[کی یرکه گارد]]'' و ''[[اسپینوزا]]'' است!»