گلادیاتور (فیلم ۲۰۰۰): تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Hard Backrest (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
Hard Backrest (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳:
== دیالوگ ==
 
:'''جوبا :''' بیرون از اینجا جایی هست. سرزمین من. خونه من. زن من داره غذا آماده می کنه. دخترام دارن از رودخونه آب میارن. من اونا رو بازم خواهم دید. فکر کنم نه.
:'''کمودوس''' : همون ژنرالی که برده ای شد. همون برده ای که گلادیاتوری شد.همون گلادیاتوری که یک امپراتور رو به مبارزه طلبید. داستان جالبیه ! ولی حالا ، مردم میخوان بدونن داستان چه طور تموم میشه. فقط یک مرگ مشهور میتونه اتفاق بیفته. و چه چیزی باشکوه تر از به مبارزه طلبیدن امپراتور در میدان بزرگ ؟
:'''ماکسیموس :''' :باور داری که بعد از مرگت تودوباره میخوایاونا بارو منمی بجنگیبینی ؟
:'''جوبا :''' فکر کنم. اما بعدش ، من به زودی خواهم مرد. چند سال طول میکشه تا اونا هم فوت کنن. باید صبر کنم.
:'''کمودوس''' : چرا نه ؟ فکر می کنی می ترسم ؟
:'''ماکسیموس :''' :اما منتو فکراین کارو می کنمکنی تو... بایدصبر تماممی عمرتکنی رو ترسیده باشی.؟
:'''جوبا :''' البته.
:'''کمودوس''' : برخلاف ماکسیموس شکست ناپذیر ، که ترس رو نمی شناسه ؟
:'''ماکسیموس :''' می بینی ، زنم و پسرم الان منتظر منن.
:'''ماکسیموس''' : من مردی رو می‌شناختم که یک بار گفت : « مرگ به همه ما لبخند می‌زنه. همه اونچه که یه مرد می‌تونه انجام بده اینه که اونم بهش لبخند بزنه »
:'''جوبا :''' اونا رو خواهی دید. اما حالا نه. حالا نه.
:'''کمودوس''' : تعجب می کنم ، این دوستت به مرگ خودشم لبخند می زد ؟
[ دستهایشان را تکان می دهند ]
:'''ماکسیموس''' : تو باید بدونی. اون پدرت بود.
:'''ماکسیموس :''' حالا نه... حالا نه.
:'''کمودوس''' : تو پدرمو دوست داشتی ، میدونم. اما منم دوستش داشتم. این ما رو برادر میکنه ، نمی کنه ؟ [ با چاقو به پهلوی ماکسیموس می زند ] حالا برام لبخند بزن برادر !
----
:'''جوبا :''' اونا می تونن صداتو بشنون ؟
:'''ماکسیموس :''' کیا ؟
:'''جوبا :''' خانوادت ، بعد از مرگشون ؟
:'''ماکسیموس :''' اوه آره.
:'''جوبا :''' به اونا چی میگی ؟
:'''ماکسیموس :''' به پسرم ، خواهم گفت که به زودی می بینمش. که پاشنه هاشو موقع اسب سواری پائین نگه داره. به زنم ... به تو مربوط نمیشه.
[ آنها می خندند ]
----
:'''کمودوس :''' : همون ژنرالی که برده ای شد. همون برده ای که گلادیاتوری شد.همون گلادیاتوری که یک امپراتور رو به مبارزه طلبید. داستان جالبیه ! ولی حالا ، مردم میخوان بدونن داستان چه طور تموم میشه. فقط یک مرگ مشهور میتونه اتفاق بیفته. و چه چیزی باشکوه تر از به مبارزه طلبیدن امپراتور در میدان بزرگ ؟
:'''ماکسیموس :''' تو میخوای با من بجنگی ؟
:'''کمودوس :''' : چرا نه ؟ فکر می کنی می ترسم ؟
:'''ماکسیموس :''' من فکر می کنم تو باید تمام عمرت رو ترسیده باشی.
:'''کمودوس :''' : برخلاف ماکسیموس شکست ناپذیر ، که ترس رو نمی شناسه ؟
:'''ماکسیموس :''' : من مردی رو می‌شناختم که یک بار گفت : « مرگ به همه ما لبخند می‌زنه. همه اونچه که یه مرد می‌تونه انجام بده اینه که اونم بهش لبخند بزنه »
:'''کمودوس ''' : تعجب می کنم ، این دوستت به مرگ خودشم لبخند می زد ؟
:'''ماکسیموس ''' : تو باید بدونی. اون پدرت بود.
:'''کمودوس ''' : تو پدرمو دوست داشتی ، میدونم. اما منم دوستش داشتم. این ما رو برادر میکنه ، نمی کنه ؟ [ با چاقو به پهلوی ماکسیموس می زند ] حالا برام لبخند بزن برادر !
 
== پیوند به بیرون ==