سووشون: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
Tanhabot (بحث | مشارکت‌ها)
جز ربات: جراحی پلاستیک و زیباسازی
خط ۱:
'''[[W:سووشون|سووشون]]'''، نوشته [[سیمین دانشور]]، چاپ اول: [[W:۱۳۴۸|۱۳۴۸]]
 
----
* «آن‌روز عصر یک عده انگلیسی که تازه از لندن وارد شده بودند برای دیدار مدرسه، به‌مدرسه می‌آمدند. از صبح کلاس‌ها تعطیل شد تا نظرعلی‌بیگ فراش هندی مدرسه به‌آب و جاروی کلاس‌ها برسد.»
** ''فصل سیزده''
* «این‌ها که گفتید به‌خوی ما نمی‌خواند. ما [[آزادی|آزاد]] [[زندگی]] کرده‌ایم، [[طبیعت]] همیشه دم دستمان بوده. در کوه و کمرش که [[اسب]] رانده‌ایم، در دشتش که اطراق کرده‌ایم، زیر آسمانش که چادر زده‌ایم. نمی‌شود ما را در خانه زندانی کرد.»
** ''فصل چهارم''
* «ای ایرلند، ای سرزمین نواده‌های آریایی، من [[شعر]]ی برای یک [[درخت]] که در خاک تو باید بروید گفته‌ام. نام این درخت، درخت استقلال است.»
** ''فصل یک''
* «بعضی آدم‌ها عین یک [[گل]] نایاب هستند، دیگران به‌جلوه‌شان حسد می‌برند. خیال می‌کنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را می‌گیرد.»
** ''فصل یک''
* «بیا از نو همان خواهرهائی که بودیم به‌شویم. یادت هست هردومان [[کودک|بچه]] بودیم، جشن گرفتیم و آخوند آوردیم و صیغه خواهری خواندیم و نقل روی سرمان ریختند؟»
** ''فصل هشتم''
* «حمله گازانبری مساوی است با تیفوس + قحطی + تقلب در امتحان. ای دیوانه‌های جهان متحد شوید.»
** ''فصل دهم''
* «دوقولوها، مینا و مرجان مثل دوتا [[گنجشک]] جیرجیر می‌کردند و دور میز صبحانه می‌پلکیدند. برای به‌دنیا آوردن آن‌ها و برادرشان خسرو بود که زری نذر کرده بود، هرشب جمعه برای زندانی‌ها و [[دیوانه]]‌های دارالمجانین نان و خرما ببرد.»
** ''فصل دو''
* «زری گفت:- حالا دیگه همهٔ شرط و بیع‌ها را هم کرده‌اند. نمی‌شود [[اسب]] قزل را بفرستم. چه‌[[کار]] کنم؟ عمه آهی کشید و گفت:- حالا دیگر باید برویم زیر [[درخت]] چه‌کنم بنشینیم.»
** ''فصل هفتم''
* «سهراب گفت:- خانم‌زهرا که غریبه نیستند. باید انتقام می‌گرفتیم. تاکی بکِشیم؟ آن عفو عمومی‌شان، که بعد زیرش زدند و چه‌جور هم زیرش زدند. راست آمدند چپ رفتند.»
** ''فصل چهارم''
* «عزت‌الدوله روی یک پتو که چهارتا کرده بودند، در صدر زیرزمین نشسته بود. عذر خواست که نمی‌تواند جلو پایشان برخیزد، چرا که این عرق‌النساء مزمن حتی چله تابستان دست از سرش بر نمی‌دارد.»
** ''فصل چهارده''
* «عمه نفرین کرد. نفرین کرد و گفت:- خدایا، چرا مرا لچک به‌سر آفریدی؟ اگر مرد بودم، نشان همه می‌دادم که مردانگی یعنی چه؟»
** ''فصل بیست''
* «کاش من‌هم اشک داشتم و جای امنی گیر می‌آوردم و برای همه غریب‌ها و غربت‌زده‌های دنیا [[گریه]] می‌کردم. برای همه آن‌ها که به‌تیر ناحق کشته شده‌اند و شبانه دزدکی به‌خاک سپرده می‌شوند.»
** ''فصل بیست و سوم، صفحه آخر''
* «من یک پارابلوم زیر لباس افسری‌ام داشتم. نه‌شام داشتیم نه‌آب. هوا هم بسیار سرد بود و نه‌ راه پس داشتیم و نه می‌توانستیم پیش برویم.»
** ''فصل هفده''
* «نوشته بود که تصمیم دارد از آرتش استعفا بدهد و هرطوری شده با زن و دو پسرش برود سویس، اما ذکری از دویست تومان پولی که از یوسف به‌قرض گرفته بود نکرده بود.»
** ''فصل هفده''
* «وای چه ولزاریاتی! بی‌بی‌ام در یک اطاق دودری، روی یک حصیر پاره، روی یک لحاف شرنده جان می‌کند. و از گرما هی می‌گفت سوختم! نه سردابی نه آب خنکی.»
** ''فصل ششم''
* «یوسف تا چشمش به‌نان افتاد گفت:- [[گاو|گوساله‌ها]]، چه‌طور دست میرغضبشان را می‌بوسند!»
** ''فصل یک''
* «یوسف نی ِ قلیان را گذاشت زیر لبش و گفت:- خودتان هم وضع فعلی را ترجیح می‌دهید. اگر خود شما کمک می‌کردید - شاید [[کار]] اسکان به‌جائی می‌رسید. اما عزیزم شما عادت کرده‌اید به‌دوشیدن رعیت‌هایتان. برای شما افرادتان آدم نیستند. با [[بره|گوسفند]]هاتان فرقی ندارند. هردو را چکی می‌فروشید.»
** ''فصل چهارم''
 
{{ناتمام}}
 
== جستارهای وابسته ==
* [[سیمین دانشور]]
== پیوند به بیرون ==
{{ویکی‌پدیا}}