== دارای منبع ==
=== دیوان اشعار ===
* «آب که میلش هـمه زی پستی است // در پُریش لاف زبردستی است// آبگهرهای کهن را مجوی// دُرّ چو کهن گشت شود زردروی//زنده به مرده مشو ای ناتمام// زنده تو کن مرده خود را به نام//زندهکنِِِِِ مرده، مسیحافر است //وآنکه دم از مـرده برآرد [[خر]] است//زنده که از مرده فضول وی است // مرده به از وی به قبول وی است//از پدر مرده ملاف ای جوان// گرنه [[سگ|سگی]] چون خوشی از استخوان//از [[هنر]] خویش گشا سینه را// مایه مـکن نسبت دیرینه را»
* «آتش چو به شعله برکشد سر// چه هیزم خشک و چه [[گل]] تر»
* «آدمی است از پی [[کار|کاری]] بزرگ // گرنکند، اوست [[خر|حماری]] بزرگ»
* «آدمـیان را سخنی بس بود // [[گاو]] بود کش خله در پس بود»
* «آن دیو بود نه آدمیزاد// کز اندُه دیگران شود شاد»
* «آنکه به زندان جهالت گم است// هست گدا ورچه زرش صد خم است»
* «آنکه خود را شناخت نتواند// آفریننده را کجا داند»
* «آنکه نداند رقمی بهر نام// به زفقیهی که بود ناتمام»
* «بود قطره آب، طوفان [[مورچه|مور]]// به کم مایهٔای، ناقص آید به شور»
* «به پای شمع شنیدم ز قیچی پولاد// زبان سرخ سر سبز میدهد برباد»
* «به دلها، نیاز اوستادی قـوی است // کز او هرزمان صنعتـی را نوی است»
* «چو بر خود نداری روا نشتری // مکش تیغ برگردن دیگری»
* «[[خر]] ِ مانده کز ریش نالان بود// چهسود ار زدیباش پالان بود// چو کاهل بود [[شتر|ناقه]] در خاستن// چه باید به خلخالش آراستـن»
* «خریدار دُر گرچه باشد بسی// سفالینه را هم ستاند کسی»
* «داشت شبانی رمه در کوهسار // پیر و جوان گشته از او شیرخوار// شیر که از [[بز]] به سبـو ریختی//آب در آن شیر درآمیختی// بردی از آن آب طمع هم به شیر// نقره ستاندی چه ز برنا و پیر// روزی از آن کوه به صحرای خاک// سیل درآمد رمه را برد پاک// آنکه جهان سوختهٔ شیر کرد// سوخته شد ناگه از آن شیر سرد// خواجه چو شد باغم و آزار جفت// کارشناسیش درآن حال گفت// کانهمه آب تو که در شیر بود// شد همه سیل و رمه را درربود// مرد شبان ز آن سخـن باشکوه// ماند سـرافکنده چو سیلاب کوه»
* «در فتنه بستن، زبان بستن است // که گیتی به نیک و بد آبستن است// پشیمان ز گفتار دیدم بسی// پشیمان نگشت از خموشی کسی»
* «روز بیآبی آسیا از شاش [[موش|موشی]] گردد// در گاه تنگی شبان از [[بز]] نر نیز دوشد»
* «صد رحمـت ایزدی برآن مرد// کز کیسه خود بود جوانمرد»
* «[[دانش|علم]] کـز اعمال نشانیش نیست // کالبدی دارد و جانیش نیست»
* «کاردانی بهکشوری نبود// که از آن کاردانتری نبود»
* «گر رشته گسست میتوان بست// لیکن گرهیش در میان است»
* «گفتهاند آنچنان که باید گفت// از پس مرده بد نشاید گفت»
* «لیکن آخر زنی و هیچ زنـی// نتوان داشت محرم سخنی// زن که در عقل باکمال بود// راز پوشیدنش محال بود»
* «مردن آدمی به ناکامی// بهتر از [[زندگی|زیستن]] به بدنامی»
* «هفت و نُه این صنم عشوهساز// عقلفریب آمد و بُرنانواز»
== درباره امیرخسرو دهلوی ==
* «[[نظامی]] که استاد این فن وی است// در این بزمگه شمع روشن وی است// ز ویرانه گنجه شد گنج سنج// رسانید گنج سخن را به پنج// چو خسرو به آن پنج همپنجه شد// وز آن بازوی فکرتش رنجه شد»
** ''[[عبدالرحمن جامی]]''
{{ناتمام}}
[[رده:شاعران اهل هند|امیرخسرو دهلوی]]
|