قائم‌مقام فراهانی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
[[W:قائم‌مقام فراهانی|قائم‌مقام فراهانی]] (میرزا ابوالقاسم فراهانی) فرزند سیدالوزرا میرزا عیسی، معروف به میرزا بزرگ از نثرسیاستمداران نویسانخوشنام عهددوره خودقاجار و نثرنویسی چیره‌دست و شاعری خوش‌قریحه بود. زادروز ([[W:۱۱۹۳ (هجری قمری)|۱۱۹۳ هجری قمری]]). قائم مقام در تاریخ ([[W:۱۲۵۱ (هجری قمری)|۱۲۵۱ هجری قمری]]) به‌دستور محمد شاهمحمدشاه قاجار در باغ نگارستان به‌قتل رسید.
 
== دارای منبع ==
 
===رسائل و منشأت قائم‌مقام===
 
* '''نامه به میرزابزرگ قائم‌مقام از زبان عباس میرزا'''
{{شعر}}
{{ب|خدایا راست گویم فتنه از تست|ولی از ترس نتوانم چخیدن}}
سطر ۹ ⟵ ۱۱:
{{ب|که از دست لب و دندان ایشان|به‌دندان دست و لب باید گزیدن}}
{{پایان شعر}}
می‌فرمایند (عباس‌میرزا نایب‌السلطنه)پلوهای قند و ماش و قدح‌های افشره و آش شماست که حضرات را (آخوندهای تبریز) هار کرده است. [[اسب]] عربی بی‌اندازه جو نمی‌خورد و اختهٔ قزاقی اگر ده‌من یکجا بخورد بدمستی نمی‌کند، خلاف [[یابو]]های دودرغه که تا قدری جو زیاد دید و در قوروق بی‌مانع چرید، اول لگد به مهتری که تیمارش می‌کند، می‌زند.
{{شعر}}{{ب|ای [[گل]]بن تازه، خار جورت|اول بر پای باغبان رفت}} {{پایان شعر}}
از تاریخی که شیخ‌الاسلام [[تبریز]] در فتنه مغول صلاح مسلمین را در استسلام دید تا امروز، چه در عهد جهانشاهی و مظفری، چه سلاطین صفوی، چه نادرشاهی و کریم‌خانی... هرگز علمای تبریز این احترام و عزت و اعتبار و مطاعیت نداشتند، تا در این عهد از دولت ما و عنایت ماست که علم کبریا به اوج سما افراشتند. سزای آن نیکی این بدی است! امروز که ما در برابر سپاه مخالف نشسته‌ایم و مایملک خود را بی محافظ خارجی به اعتماد اهل تبریز گذاشته، در شهر پایتخت ما آشوب و فتنه بکنند و دکان وبازار ببندند و سیدحمزه و باغمیشه بروند... فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سیر نشوند بجا، اما شما را چه افتاده است که از [[زاهد|زهد]] ریایی و نَهَم مُلائی سیر نمی‌شوید؟ [[کتاب]] جهاد نوشته شد، نبوت خاصه به‌اثبات رسید، قیل و قال مدرسه حالا دیگر بس است یک‌چند هم خدمت [[عشق|معشوق]] و [[شراب|می]] کنید! صدیک آن چه با اهل صلاح حرف جهاد زدید اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود، کافری نمی‌ماند که مجاهدی لازم باشد... تا حال هرچه از این ورق خواندیم و بر این نسق راندیم سود و بهبودی ظاهر نگشت... من‌بعد بساط کهنه برچینید و طرح نو دراندازید. با اهل آن شهر معاشرت کنید و مربوط شوید، دعوت و صحبت نمایید، از جوانان قابل و پیران کامل آنها، چندنفری که به [[کار]] خدمت آیند انتخاب کنید و هزاریک آنچه صرف این طایفه (آخوندها) شد، مصروف آنها دارید و ریک این جماعت را دور بیندازید، مثل سایر ممالک محروسه باشد، نه اذیت و اضرار، نه دخالت و اقتدار... عالیجاه میرزا مهدی در حقیقت یکی از امنای دولت و محارم حضرت ما است. دخلی به آن دارودسته ندارد. آب و گل و جان و دل او در هوای ما و رای ما است.
{{شعر}}{{ب|گرچه هم‌طبعند هردو، به بود شادی ز غم|ورچه از چوبند هردو، به بود منبر ز دار}}{{پایان شعر}}
 
'''بخشی از یک نامه خصوصی'''
* «... عریضه مختصر در جواب می‌نوشتم. تا اواسط صفحه طوری باهم راه آمدیم، آنجا قلم سرکشی کرد، عنان از دستم گرفت، پیش افتادم، دیدم بی‌پیر از خامه سرکار «وقایع‌نگار» اقتباس کرده، زاغ است و زاغ را صفت [[کبک]] [[آرزو]]ست... جلوش را کشیدم... راستی یعنی چه؟ درستی کجاست؟ بی‌پرده‌گویی چرا؟ پنهان خورید [[شراب|باده]] که تکفیر می‌کنند. مردی که اینجا بی‌پرده و حجاب حرف بزند نادرتر از آن است که زنی در فرنگ با چادر و نقاب راه برود!... کاغذت را مثل ابنای زمان دم‌بریده کردم، انشاالله ناجور نیست... نه هرکس حق تواند گفت گستاخ. بنده به‌اقتضای جبن و احتیاطی که بالذات دارم، به کنایه و رمز معتقدم تا از سعایه و غمز محترز باشم.
 
 
 
 
{{شعر}}{{ب|آه از این قوم بی‌حمیت بی‌[[مذهب|دین]]|کُرد ری و تُرک خمسه و لُر قزوین}}
* {{شعر}}
{{شعر}}{{ب|آه از این قوم بی‌حمیت بی‌[[مذهب|دین]]|کُرد ری و تُرک خمسه و لُر قزوین}}
{{ب|عاجز و مسکین هرچه دشمن بدخواه|دشمن و بدخواه هرچه عاجز و مسکین}}
{{ب|رو به خیار و کدو کنند چو رستم|پشت به خیل عدو کنند چو گرگین...}}
{{پایان شعر}}
 
 
* {{شعر}}
 
{{شعر}}{{ب|روزگار است آنکه گه عزت دهد، گه خوار دارد|چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد}}
 
{{شعر}}{{ب|روزگار است آنکه گه عزت دهد، گه خوار دارد|چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد}}
{{ب|مهر اگر آرد، بسی بی‌جا و بی‌هنگام آرد|قهر اگر آرد، بسی ناساز و بی‌هنجار دارد}}
{{ب|گه به‌خود چون زرق‌کیشان تهمت [[اسلام]] بندد|گه چو رُهبان و کشیشان جانب کفار دارد}}
{{پایان شعر}}
 
* '''در نکوهش اللهیارخان آصف‌الدوله و فرار او از میدان کارزار'''
 
'''در نکوهش اللهیارخان آصف‌الدوله و فرار او از میدان کارزار'''
 
{{شعر}}{{ب|بگریز به‌هنگام که هنگام گریز است|رو در پی جان باش که جان سخت عزیز است}}
{{ب|ای خائن نان و نمک شاه و ولیعهد|حق نمک شاه و ولیعهد گریز است؟}}