باروخ اسپینوزا: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
[[Image:Spinoza.jpg|250px|thumb| «هرچه دولت در منع [[آزادی]] گفتار بیشتر سعی کند، لجاجت و پافشاری مردم در مقاومت بیشتر می‌گردد. این مقاومت از طرف مردم لئیم و ممسک نیست، ...بلکه از طرف صاحبان تربیت عالی و اخلاق قوی و مردم با فضیلت است که به علت داشتن این صفات آزادی بیشتری به دست آورده‌اند.»]]
 
'''[[W:باروخ اسپینوزا|باروخ اسپینوزا]]'''، یا (بندیکت اسپینوزا) فیلسوف هلندی - پرتقالی‌تبار، زادروز: [[W:۲۴ نوامبر|۲۴ نوامبر]]
([[W:۱۶۳۲ (میلادی)|۱۶۳۲ میلادی]]) در آمستردام. وی در [[W:۲۱ فوریه|۲۱ فوریه]] ([[W:۱۶۷۷ (میلادی)|۱۶۷۷ میلادی]]) در اثر بیماری سل ارثی درلاهه درگذشت.
سطر ۸ ⟵ ۱۰:
* «[[آزادی|آزاد]]مرد کسی است که کوچکترین توجهی به [[مرگ]] نداشته باشد؛ افکار او به سوی [[زندگی]] باشد نه مرگ.» قسمت ۴، قضیه ۶۷
 
* «آنها که می‌خواهند علل حقیقی [[معجزه|معجزات]] و کرامات را کشف کنند و اشیاء را مانند یک فیلسوف درک کنند نه مانند عوام، که از هرچیز به حیرت می افتند،می‌افتند، فورأ تکفیر می گردندمی‌گردند و [[مذهب|بی دینبی‌دین]] خوانده می شوندمی‌شوند. این تکفیر از جانب کسانی است که عوام الناسعوام‌الناس آنان را کاشف اسرار [[طبیعت]] و خدا می دانندمی‌دانند. زیرا این اشخاص به خوبی می دانندمی‌دانند که اگر پرده اوهام دریده شود آن اعجاب مردم که مایه حفظ قدرت آنهاست از میان خواهد رفت.» قسمت اول، ضمیمه
 
* «در اینجا بدون تردید خواننده دچار سرگردانی می شودمی‌شود و برای تجهیز خود می خواهدمی‌خواهد خیلی از چیزها را بیاد بیاورد؛ از این جهت تقاضا می کنممی‌کنم که به آرامی با من بیاید و تا تمام [[کتاب]] را نخوانده است، حکمی نکند.» قسمت دوم، قضیه دوم، تبصره
 
* «درباره اصطلاح «خیر» و «شر» باید گفت که این دو، معنی مثبتی ندارند. زیرا شیئی واحد ممکن است در عین حال هم بد و هم خوب و هم نه بد و نه خوب باشد. مثلأ [[موسیقی]] برای مبتلایان به مالیخولیا خوب است و برای سوگواران و عزاداران بد است و برای مردگان نه خوب است و نه بد.» قسمت ۴، پیش گفتار
 
* «جسم نمی تواندنمی‌تواند ذهن را وادار به اندیشه کند؛ روح و ذهن نمی تواندنمی‌تواند جسم را وادار به حرکت و سکون یا حالات دیگر نماید. اعمال روحانی و خوهشخواهش های جسمانی... امر واحدی هستند.» قسمت ۳، قضیه ۲
 
* «همچنانکه تا ابدالاباد سه زاویه مثلث مساوی با دو زاویه قائمه است، به همان ترتیب و به همان ضرورت تمام اشیاء از [[طبیعت]] لایتناهی خداوندی منبعث می گرددمی‌گردد.» قسمت ۱، قضیه ۱۷، تبصره
 
===نامه‌ها===
 
* «اگر آنچه را که من با استدلالات طبیعی خود جمع کرده امکرده‌ام گاهی مطابق واقع نباشد باز [[کار]]ی جز این انجام نخواهم داد زیرا با جمع این مواد من خود را خوشبخت حس می کنممی‌کنم و روز خود را با غم و اندوه تمام نمی کنمنمی‌کنم بلکه با خوشی و صفا و آرامش به سر می برممی‌برم.» نامه، ۳۴؛ ویرایش ویلیس
 
* «اینکه می گوییدمی‌گویید اگر خدا را سمیع و بصیر و شاهد و مرید ندانم...، پس خدایی که به آن معتقدم چگونه است، مرا به خودتان بدگمان می سازیدمی‌سازید زیرا من فکر می کنممی‌کنم که شما کمالاتی بالاتر از صفات فوق نمی توانیدنمی‌توانید تصور کنید. از این فکر شما تعجبی نمی کنم؛نمی‌کنم؛ زیرا اگر «مثلث» را زبان می بودمی‌بود خدا را کامل ترین مثلث هامثلث‌ها می گفت و «دایره» ذات خدا را اکمل دایره ها میدایره‌ها خواند؛می‌خواند؛ همین طور هر موجودی صفات خاص خود را به خدا نسبت می دهدمی‌دهد.» نامه، ۶۰
 
** «ژولیدگی و بدلباسی دلیل عقل و حکمت نیست؛ زیرا تظاهر به بی قیدیبی‌قیدی و بی علاقگیبی‌علاقگی به حفظ ظاهر دلیل روح زبونی است که با حکتحکمت حقیقی سازگار نیست و [[دانش|علم]] در آن با هرج و مرج و از هم پاشیدگیهم‌پاشیدگی روبرو می شودمی‌شود.» به نقل از ویلیس، ص. ۷۲
 
* «شما ادعا می کنیدمی‌کنید که بالاخره بهترین [[مذهب]] را پیدا کرده ایدکرده‌اید یا لااقل بهترین معلمان شما را به آن هدایت کرده اندکرده‌اند. از کجا می توانیدمی‌توانید ادعا کنید که اینها بهترین معلمان مذهبی هستند که تاکنون بوده اندبوده‌اند و هستند و خواهند بود؟ آیا تمام مذاهبی را که تاکنون در هند یا در تمام عالم تعلیم دادهداده‌شده‌اند، شده اند، آزموده ای؟آزموده‌ای؟ فرض کنیم که همه را آزموده ای؛آزموده‌ای؛ چگونه می توانیمی‌توانی ادعا کنی که بهترین آن را انتخاب کرده ای؟کرده‌ای؟» نامه، ۷۴
 
* «عامه مردم خدا را از جنس نر و مذکر می دانندمی‌دانند و نه زن و مؤنث.» نامه، ۵۸، چاپ ویلیس
 
* «همهمه پیچید که در [[کتاب]]ی که می خواهممی‌خواهم منتشر کنم سعی کرده امکرده‌ام تا ثابت کنم که خدایی وجود ندارد. متأسفانه باید بگویم که خیلی از مردم این شایعه را باور کردند. بعضی از علمای کلام فرصتی پیدا کردند تا از من به پیش امیر و قضات شهر شکایت برند... بعضی از [[دوستی|دوستان]] قابل اعتماد من این خبر را به من رساندند و گفتند که علمای کلام همه جا مراقب من هستند. بنابراین تصمیم گرفتم که فعلأ از انتشار آن خودداری کنم تا وقتی که ببینم [[کار]]ها وضع دیگری به خود گرفته است.» نامه، ۱۹
 
===دین و دولت===
 
* «بارها از دیدن اینکه مبلغین مسیحی، که در ظاهر [[عشق]] و [[دوستی|محبت]] و [[صلح]] و گذشت و شفقت را به تمام مردم عالم توصیه می کنند،می‌کنند، خود با کینه و بغض عجیبی با هم می می‌[[جنگ]]ند و به سخت ترینسخت‌ترین وضعی همدیگر را دشمن می دارندمی‌دارند دچار تعجب می شوم،می‌شوم، دلیل آنها بر [[مذهب|دین]] خود رفتار و عملشان است نه فضایلی که تبلیغ می کنندمی‌کنند.» فصل ششم
 
* «به عقیده مردم قدرت و مشیت الهی بیشتر در خوارق عادات و امور غیرطبیعی ظاهر می شود. ...آنها خیال می کنند که آنجا که [[طبیعت]] جریان عادی خود را طی می کند،می‌کند، خداوند فعالیتی ندارد، و برعکس هنگامی که فعالیت خداوند ظاهر می شودمی‌شود قوای طبیعت و علل طبیعی از [[کار]] می ایستدمی‌ایستد. بنابراین، عامه دو قدرت مشخص و جدا از هم فرض می کنندمی‌کنند: یکی قدرت خدا و دیگری قدرت طبیعت.» فصل ششم
 
* «خدا در [[کتاب]] مقدس مانند امیر یا مقنن نشان داده شده استداده‌شده‌است و او را عادل و رحیم خوانده اند،خوانده‌اند، برای آنکه به مردم کم مایه بفهمانند که عمل او از روی ضرورت ماهیت و ذات اوست و حکم و فرمان وی همان حقایق ابدی و لایزال می باشدمی‌باشد.» فصل چهارم
 
* «[[کتاب]] مقدس علل قریبه اشیاء را توضیح نمی دهدنمی‌دهد: بلکه از اشیاء به نحوی سخن می راندمی‌راند که بتواند مردم را و خاصه مردم بی سوادبی‌سواد را به ورع و تقوا سوق دهد... هدف آن اقناع عقل نیست بلکه جلب و برانگیختن قوه تخیل است.» فصل ششم
 
* «من نخواسته امنخواسته‌ام اعمال بشری را مسخره کنم یا به آن اظهار دلسوزی کنم یا از آن ابراز کراهت و انزجار نمایم، بلکه کوشش من برای درک و فهم اعمال بشری است؛ و به همین جهت من شهوات را عیب و نقص [[طبیعت]] انسان نمی دانمنمی‌دانم بلکه آن را خواص و صفات او می دانممی‌دانم همچنانکه حرارت و برودت و طوفان و رعد از خواص طبیعت جو است.» فصل یک
 
* «وحشت تنهایی در تمام افراد هست زیرا هیچ کسهیچ‌کس به تنهایی قدرت دفاع از خویش و توانایی به دست آوردن ضروریات حیات خود را ندارد؛ از اینجا نتیجه می شودمی‌شود که مردم بالطبع به تشکیلات اجتمایی می گرایندمی‌گرایند.» فصل ۶
 
* «هدف نهایی دولت نه تسلط بر مردم باید باشد و نه محدود ساختن آنان از راه وحشت و ترس، بلکه باید هدف وی [[آزادی|آزاد]] ساختن مردم از وحشت باشد تا بتوانند با اطمینان کامل بدون اینکه بر خود یا بر همسایه زیانی وارد سازند [[زندگی کنند]] کنند.» فصل ۲۰
 
* «هرچه در عالم به نظر ما بیهوده و پوچ یا بد می آیدمی‌آید برای آن است که اطلاعات ما درباره اشیاء جزیی است و از نظم و توافق کل عالم [[طبیعت]] بی خبریمبی‌خبریم و برای آن است که خیال می کنیممی‌کنیم همه اشیاء بر وفق عقل ما ساخته شده است؛ساخته‌شده‌است؛ در [[حقیقت]] آنچه را که عقل ما بد می داندمی‌داند در مقایسه با قوانین کلی طبیعت بد نیست بلکه از آن جهت بد است که با قوانین طبیعت خاص ما سازگار نیست.» فصل دوم
 
* «هرچه دولت در منع [[آزدیآزادی]] گفتار بیشتر سعی کند، لجاجت و پافشاری مردم در مقاومت بیشتر می گرددمی‌گردد. این مقاومت از طرف مردم لئیم و ممسک نیست، ...بلکه از طرف صاحبان تربیت عالی و اخلاق قوی و مردم با فضیلت است که به علت داشتن این صفات آزادی بیشتری به دست آورده اندآورده‌اند.» فصل ۲۰
 
* «هر [[کتاب]] مقدسی نخست برای یک قوم خاص و بعد برای همه جنس بشر نوشته شده است؛نوشته‌شده‌است؛ بنابراین بایستی مضامین آن تا حد امکان با فهم عامه متناسب باشد.» فصل پنچم
 
===اصلاح قوهقوهٔ مدرکه===
 
* «بالاخره تصمیم گرفتم که به جستجوی چیزی بپردازم که فی حد ذاته خوب است و می تواندمی‌تواند خوبی خود را به آنان منتقل کند و با دریافتن آن انسان می تواندمی‌تواند از چیزهای دیگر صرف نظر کند. خلاصه تصمیم گرفتم که به وسیله آن از سعادت اعلای ابدی برخوردار باشم. از شهرت و ثروت فواید زیادی حاصل می شودمی‌شود ولی اگر می خواستممی‌خواستم به موضوع دیگری بپردازم می بایستیمی‌بایستی از آنها صرف نظر کنم.»
 
* «به تجربه دریافتم که غالب اشیایی که در [[زندگی|زندگانی]] عادی به آن بر می خوریمبرمی‌خوریم پوچ و بی فایدهبی‌فایده است؛ و اشیایی که من از آنها ترس دارم یا مرا می ترسانندمی‌ترسانند به خودی خود نه خوب و نه بد هستند، مگر آنگاه که روح من تحت تأثیر و نفوذ آنها قرار گیرد.»
 
* «تنها [[عشق]] به یک [[حقیقت]] جاودانی و لایتناهی می تواندمی‌تواند چنان غذایی برای روح تهیه کند که او را از هر رنج و تعبی آسوده دارد. ...این خیر اعلی عبارت است از [[دانش|علم]] به وحدت روح با تمام [[طبیعت]].»
 
* «شهرت محظور بزرگ دیگری دارد و آن اینکه برای تحصیل آن شخص باید بر طبق هوا و هوس مردم رفتار کند و از آنچه مورد نفرت آنهاست بپرهیزد و آنچه را که [[دوستی|دوست]] دارند قبول کند.»
 
* «هرچه بیشتر از شهرت و ثروت عاید شود، انسان میل دارد که آن را بیشتر کند، درحالی که اگر یکبار انسان در تحصیل آنها کامیاب نشود، دچار یأس و غم و اندوه شدیدی می شودمی‌شود
 
* «هرچه [[دانش|علم]] روح بیشتر شود، بهتر از قدرت خود آگاه می شودمی‌شود و نظم [[طبیعت]] را بهتر درک می کند؛می‌کند؛ هرچه بیشتر از قدرت خود آگاه شود، بهتر می تواندمی‌تواند خود را اداره کند و از قوانین تسلط بر خود مطلع گردد؛ و هرچه بیشتر از نظم طبیعت بداند، می تواندمی‌تواند خود را بهتر از چنگال امور بی فایدهبی‌فایده و بیهوده برهاند، این است همههمهٔ روش و طریقت.»
 
===رساله سیاست===
 
* «آکادمی هاییآکادمی‌هایی که به خرج دولت تأسیس می گردندمی‌گردند برای تربیت استعدادهای مردم نیست بلکه برای جلوگیری از آن است. ولی در دولت هایدولت‌های [[آزادی|آزاد]] که تعلیم برای هرکس به مسؤولیت و خرج خودش آزاد است، [[دانش|علم]] و [[هنر]] تا آخرین درجه پیشرفت می کندمی‌کند.» فصل ۸
 
* «تجربه نشان می دهدمی‌دهد که برای [[صلح]] و اتحاد بهتر آن است که تمام قدرت را به دست یک تنیک‌تن بسپارند زیرا هیچ دولتی مانند حکومت ترک ها،ترک‌ها، بدون تغییرات قابل ملاحظه، این قدر دوام نکرده استنکرده‌است. از طرف دیگر عمر حکومت هایحکومت‌های ملی و [[دمکراسی]] خیلی کم بوده استبوده‌است و فتنه و آشوب هم در آن بیشتر رخ داده استداده‌است. با اینهمه اگر بردگی و توحش و ستمکاری را بتوان صلح و اتحاد نامید، چیزی بدتر از صلح و اتحاد نیست. شکی نیست که گاهی [[جنگ]] و نزایی که میان پدر و پسر رخ می دهد سخت تر از آن است که بین مولا و برده درمی گیرددرمی‌گیرد. مع ذلکمع‌ذلک اگر حق پدری و فرزندی را به حق خواجگی و بندگی بدل کنند، وضع اقتصادی خانواده بهتر نخواهد شد. پس آنچه در زیر حکومت فردی و استبدادی به دست می آیدمی‌آید بندگی است نه صلح و امنیت.» فصل ۶
 
* «قوانینی که به سهولت و بدون خسارت به غیر، قابل نقض اند،نقض‌اند، بیهوده و مسخره اندمسخره‌اند. این گونه قوانین مخالف [[آزادی]]، شهوات و نفسانیات را محدود نمی سازدنمی‌سازد بلکه تقویت می کندمی‌کند.» فصل ۱۰
 
* «مردم مدنی بالطبع نیستند، بلکه باید برای آن آماده شوند.» فصل ۶
سطر ۸۰ ⟵ ۸۲:
== درباره اسپینوزا ==
 
* «اسپینوزا با یک ذهن ریاضی که پایه هر روش محکم [[دانش|علمی]] محسوب می شود،می‌شود، فکر [[دکارت]] را تعقیب کرد در حالی که تحت تأثیر اکتشافات [[کپرنیک]] و [[کپلر]] و [[گالیله]] قرار گرفته بود.»
** ''[[ویل دورانت]]''
 
* «اگر [[ناپلئون بناپارت|ناپلئون]] مانند اسپینوزا عقل و هوش داشت همچون او در یک اطاق زیر شیروانیزیرشیروانی به سر می بردمی‌برد و چهار [[کتاب]] تألیف می کردمی‌کرد
** ''[[آناتول فرانس]]، مسیو برژره در پاریس؛ نیویورک، ۱۹۲۱، ص. ۳۹۴''
 
* «برای فیلسوف شدن لازم است اول اسپینوزا را خواند.»
** ''[[هگل]]''
 
* «پس از خواندن [[کتاب]] «اخلاق» اسپینوزا به او ایمان آوردم.»
** ''[[یوهان ولفگانگ گوته]]''
 
* «خوار و زبون باد آن که هنگام عبور از این جااینجا به این قیافه نجیب و متفکر ناسزا بگوید. سزای او همان جهل اوست که سزای همه جاهلان است... این مرد از روی این پایه سنگی به تمام مردم جهان راه خوشبختی را نشان می دهدمی‌دهد و هرکه از این راه برود به آن خواهد رسید. سیاحان متفکر که در قرون آینده از اینجا خواهند گذشت در دل خود خواهند گفت: شاید حقیقی ترینحقیقی‌ترین مظهر خدا در اینجا تجلی کرده است.»
** ''[[ارنست رنان]]، در مراسم پرده برداریپرده‌برداری از مجسمه اسپینوزا در لاهه''
 
* «قامت او متوسط و خطوط چهره او خوب بود. پوست گندمگون و موی تیره مجعدی داشت؛ ابروان او کشیده و سیاه بود چنانکه به سهولت تشخیص داده می شدمی‌شد که او از اعقاب یهودیان پرتقال است. لباس خوب نمی پوشیدنمی‌پوشید و لباس او از فقیرترین هموطنان خود بهتر نبود. روزی یکی از اعیان دولت به دیدن او رفت و دید که جامهجامهٔ خانگی سخت بدریخت به تن دارد. به همین علت او را سرزنش کرد و خواست جامهجامهٔ دیگری به او بدهد؛ اسپینوزا جواب داد که یک شخص با پوشیدن لباس بهتر، بهتر نخواهد شد.»
** ''[[کولروس]]''
 
* «مردم از اسپینوزا چنان یاد می کردندمی‌کردند که گویی از [[سگ]] مرده یاد می کنندمی‌کنند
** ''[[لسینگ]]''
 
== بدون منبع ==
 
* «خدا جهان را در منظره یِمنظرهٔ ابدیت می‌بیند.»
 
== پیوند به بیرون ==